این داستان کسی است که به مرگ می گوید از اینجا رخت ببند و برو. و او هم می بندد... ۲۹ می ۱۹۶۸، ومبلی، لندن، مرگ می رود و دیگر حتی پشت سر خود را نگاه نمی کند...
|
تام ویلیامز، رئیس وقت باشگاه لیورپول، به پیش بیل شنکلی رفت و از او پرسید: «دوست داری بزرگترین باشگاه انگلیس را هدایت کنی؟»
و شنکلی هم پاسخ داد: "چطور؟ مت بازبی در حال جمع کردن وسایلش - از باشگاه منچستر یونایتد - است؟"»
|
و این بود شروع قصهٔ ما... قصه ای که برای عاشقی به منچستریونایتد است.
آن تک تیر انداز...
اینکه برای رقیب هم قابل احترام باشید سخت است، تام ویلئامز، رئیس وقت باشگاه لیورپول، به پیش بیل شنکلی رفت و از او پرسید:«دوست داری بزرگترین باشگاه انگلیس را هدایت کنی؟»
و شنکلی هم پاسخ داد: « چطور؟ مت بازبی در حال جمع کردن وسایلش، از باشگاه منچستر یونایتد، است؟»
سر مت بازبی و بست
|
بچه بود که پدرش در جبهه جنگ جهانی توسط تک تیر انداز کشته شد. سر مت بازبی ماند و سه خواهر و مادرش، مادرش مجبور شد به تنهایی آنها را بزرگ کند، مرگ آمده بود. آمده بود تا دست او را بگیرد و با خود ببرد، اما مت بازبی با او نرفت. ماند تا سالها بعد یک امپراتوری بزرگ را به وجود بیاورد، برای او رنگها فرقی نداشت. در منچستر سیتی بازی کن، به لیورپول برو و از فوتبال خداحافظی کن. اما اینها همه یک مقدمه برای کار بزرگ او بود. حضور در اولترافورد و مسیری برای مبارزه با مرگ... سالها بعد آرزوی پدرش، مادرش و حتی آن تک تیرانداز برآورده میشود.
سالها بعد از سرالکس سوالاتی پرسیدند. آن ها را بخوانید.
سر آلکس فرگوسن همچنین درباره دو پیشنهادی که اتحادیه فوتبال انگلیس برای شغل سرمربیگری تیم ملی انگلستان در گذشته به او ارائه کرده بود، صحبت کرد.
او به شوخی گفت: این بهترین فرصت برای من در زندگی بود تا دست رد به سینه آنها بزنم.
فرگی در ادامه افزود: زیاد طول نکشید تا من پیشنهاد آنها را رد کنم – تقریباً ۱۰ ثانیه. میلیونها سال هم بگذرد هرگز من نمیتوانم مربیگری انگلستان را بر عهده بگیرم. آیا شما میتوانید تصور کنید که من میتوانم به اسکاتلند برگردم؟
سرآلکس فرگوسن درباره مسائل بیشماری سخن گفت. درباره بازیکنان ستاره تیم در گذشته و حال، مانند دیوید بکهام، روی کین و وین رونی که در زمانهایی اخبار و شایعات متفاوتی درباره روابط فرگی با آنها منتشر شد. او همچنین دیدگاههای خودش را درباره معضلات که فوتبال امروزه را نگران میکند صحبت کرد، درباره جام جهانی در قطر، نژادپرستی در بازی و ظهور فوتبال آلمان. او همچنین درباره چالشهایی که یونایتد در سالهای اخیر با آنها روبرو بوده است، صحبت کرد.
فرگی درباره این چالشها گفت: منچستریونایتد همیشه چالشها را پذیرفته است. چالش برای باشگاه منچستریونایتد، یک مشکل محسوب نمیشود.»
از فرگی درباره این مسأله نیز سؤال شد که آیا او قصد دارد به طور کامل پس از بازنشستگی از باشگاه جدا شود.
فرگی چنین پاسخ داد: زمانی که شما بخشی از باشگاه ما هستید، سخت است که از آن جدا شوید. باشگاه به من فرصتی را پیشنهاد داد تا یک عضو هیأت مدیره و سفیر باشگاه باشم، که من فکر کردم فرصت عالی است. زمانی که شما بازنشسته میشوید باید هنوز فعال بمانید و من در چند ماه گذشته تقریباً با چندین چالش روبرو بودم. اما شما چطور میتوانید به طور کامل از باشگاهی مثل منچستریونایتد جدا شوید؟ من فکر نمیکنم چنین تصمیمی حتی در تفکرات من راه پیدا کرده باشد.
در پایان، او سخنانی در حمایت از رئیس فعلی تیم گفت.
«هنگامی که من به یونایتد ملحق شدم، تشویق بینظیری از مت بازبی گرفتم و منامیدوارم به همان شکل به مویز کمک کنم. او سیستم حمایتی بینظیری در کنار خود دارد. آنها واقعاً شروع سختی در فصل جاری داشتند اما شما یک چیزی را میدانید؟ منچستریونایتد تنها باشگاهی در لیگ است که میتواند از رتبههای پایین بیاید و لیگ را فتح کند، به من اعتماد کنید. زمانی که آنها روی غلطک بیافتند، بهترین خواهند بود. » او سر بازبی نوین بود...
منچستریونایتد...
۱۲ سال و ۱۱ ماه بعد از مرگ پدرش به لیورپول پیوست. مرگ اینجا کاری به او نداشت. مرگ زمانی به سراغش آمد که سرمربی منچستریونایتد شد و بعد از ۳۷ سال آن ها را به یک جام رساند. او این کار را تکرار کرد، قهرمانی های پی در پی... به قول سایت منچستریونایتد: در سال ۱۹۵۸ رئال مادرید افسانه شکست ناپذیری اروپا بود و همه ی کارشناسان معتقد بودند که فقط منچستر یونایتد بازبی می تواند این افسانه را به دست فراموشی بسپارد. بالاخص که آن سال سرخپوشان منچستر صاحب بهترین بازیکنان جهان بود، راجر بیرن، تاهی تایلور، ادی کولمن ،ذمارک جونز، ادواردز ۲۲ ساله که فوق ستاره ی جهان محسوب میشد و بابی چارلتون هم بود. آن سال ها تیم میانگین ۲۲ سال داشت و همین باعث شد که لقب « بچه های بازبی » به تیم آن سال های منچستریونایتد داده شد. اما مرگ دست از سر او بر نمی داشت. پیشنهاد سانتیاگو برنابئو به بازبی و باز هم نا امید شدن مرگ، او عاشق منچستریونایتد بود.
پس عجیب نیست که FFT او را یکی از بهترین مربیان تاریخ بداند و راجب او بنویسد: داستانی هست که رونی کوپ، مدافع منچستریونایتد، از اولین باری که مت بازبی پس از حادثه هوایی مونیخ قدم به رختکن گذاشت، روایت میکند. این سرمربی در حالیکه هنوز لنگ میزد و درد داشت، وارد شد. افراد حاضر در سکوت نظارهگر این بودند که او در را بست، کتش را درآورد و درست در میانه رختکن ایستاد. چشمهای او به آرامی دور اتاق چرخید و با اشک به صورت تک تک بازیکنانش نگاه کرد. کوپ میگوید:« او به دنبال کسانی میگشت که آنجا نبودند._زندگی حرفهای سر مت بازبی میتواند به دو دوره تقسیم شود: قبل و بعد از 5 فوریه 1958. و اما قسمتی شبیه به گاس هیدینگ در چلسی؛ او دوباره تیم را سرپا می کند. به مانند نخ تسبیح، و سرانجام قهرمانی در اروپا، که ۱۰ سال بعد از آن اتفاق می افتد
تنی کبود
او که در جریان جنگ جهانی دوم، هدایت تیمهای نظامی را بر عهده داشت، 13 سال قبل به الدترافورد رفته بود. منچستریونایتد در شرایط خوبی نبود و از سال 1911 نتوانسته بود موفق به صعود به لیگ قهرمان شود و به تغییر نیاز داشت. تیم جدید بازبی علیرغم کنار گذاشتن هفت بازیکن و استفاده از بازیکنان ذخیره به جای آنها، خیلی سریع به مدعی قهرمانی تبدیل شد، در سال 1948 جام حذفی را بالای سر برد و چهار سال بعد نیز قهرمان لیگ شد.
آنها پس از قهرمانی لیگ در پایان دوره خود بودند و انتظار میرفت که بازبی بازیکنان بزرگی را به خدمت بگیرد اما در عوض او تعدادی بازیکن جوان که داستانشان را حالا دیگر همه میدانند، جذب کرد. “پسران بازبی” با میانگین سنی 22 سال موفق شدند در فاصله سالهای 1955 تا 1957، دو بار قهرمان لیگ دسته اول انگلیس شوند. شاید اگر هشت عضو این تیم در آن شب کذایی در حادثه هوایی مونیخ کشته نمیشدند، به موفقیتهای بیشتری نیز دست پیدا میکردند. سرمربی اسکاتلندی با قلبی شکسته و تنی کبود بار دیگر همه چیز را از نو آغاز کرد. این کار آسانی نبود اما تیم او تنها 5 سال پس از این تراژدی قهرمان جام حذفی شد، دو عنوان دیگر به دست آورد و از همه ارزشمندتر قهرمانی 10 سال بعد آنها در جام باشگاههای اروپا بود. این داستان ایمان، استقامت و عزم راسخ است. بازبی در این موارد هیچ همتایی نداشت. این از شاگردهای او پیداست.
و سرانجام مرگ شکست خورد... |
بازبی یک افسانه بود. او سرانجام تسلیم مرگ شد. خیلی وقت می گذرد. مرگ او را از یاد نبرده است. پس می توان گفت که مرگ شکست خورد... او مرگ را کشت. فرشتهٔ مرگ، او هنوز هم دور و بر منچستریونایتد می پلکد. گاهی به شکل مگوایر، گاهی به شکل سولشر و گاهی هم به شکل اونانا، البته منچستریونایتد هنوز زنده است.