در ادامهی داستان شنکلی، بیل یا همان ویلیام به لیورپول رسید. همان طور که میدانید، لیورپول در آن زمان از حال و احوال خوبی برخوردار نبود. داستان بیل شنکلی در لیورپول، همراه با ۶۴ سالگی بازی که سرنوشت لیورپول را عوض کرد. |
همانطور که در مطلب ۱۱۰ سالگی بیل شنکلی و بخش اول داستان او خواندید، بیل شنکلی که پسری اهل گلنباک بود، راهی انگلیس، تیم کارلایلیونایتد و سپس تیم پرستوننورثاند شد. بازیکنی که اهل زندگی سالم اما شوربختانه دور اوجش مصادف با دوران جنگ شد و نتوانست که به افتخارات زیادی دست یابد. شنکلی در ادامه به سرمربیگری روی آورد. ابتدا اولین تیم حرفهای دوران بازیاش، یعنی کارلایلیونایتد، میزبان وی بود. با وجود عملکرد خوب بیل، کارلایلیونایتد هیچگاه جاهطلبی مد نظر بیل شنکلی را نداشت. سپس وی به گریمزبیتاون رفت. آنجا هم همان داستان تکراری رخ داد؛ عملکرد خوب، عدم جاهطلبی مدیران و استعفا! البته که شایان ذکر است که طبق گفتهی شنکلی در کتاب My story که زندگینامهاش را در آن شرح داده، احساس غربت همسر بیل نیز بر این جدایی موثر بود. وی به ورکینگتون رفت؛ باشگاهی که حتی تعداد کارمندانش کافی نبود. شنکلی تقریباً همه کارهی ورکینگتون بود؛ از پاسخگویی به تلفنها و نامهها گرفته تا پرداخت حقوق بازیکنها. با این وجود، شنکلی کاری کرد تا تعداد تماشاگران از ۶ هزار نفر به ۸ هزار نفر ارتقا پیدا کنند. اما تمرین همزمان تیم راگبی و تیم فوتبال در یک زمین، آن هم با توجه به امکان آسیب دیدن بازیکنان و اهمیت بیشتر بالادستیها به تیم راگبی، شنکلی را باری دیگر سرخورده کرد. شنکلی به هادرزفیلد تاون رفت. ابتدا به عنوان سرمربی تیم ذخیرهها فعالیت کرد و سپس عنوان سرمربی تیم اصلی را دشت کرد.
کشف استعدادهایی همچون دنیس لاو و ری ویلسون و اعتماد به آنها کم دستاوری نبود اما او در هادرزفیلد نیز نتایج خوبی گرفت. با وجود نتایج شیرینی همچون برد پنج بر صفر مقابل لیورپول و کامبک تاریخی و تلخ چارلتوناتلتیک مقابل آنها، شنکلی باز هم از نبود جاهطلبی در هادرزفیلد تاون احساس خفقان میکرد تا بالاخره به مرسی ساید برود؛ به لیورپول. پیش از شروع داستان بیل (ویلیام) شنکلی در لیورپول، بهتر است به بازی سرنوشتساز لیورپول نیز بپردازیم. با توجه به ۶۴ سالگی بازی که - غیر مستقیم - پای شنکلی را به لیورپول باز کرد، بد نیست که نیمنگاهی نیز به این بازی داشته باشیم؛ بازی که سرنوشت لیورپول را عوض کرد.
پس از دو فصل حضور فیل تیلور، اسطورهی لیورپول که ۱۸ سال در آنجا بازی کرده بود، لک لکها آمادهی سومین فصلشان تحت نظر وی میشدند. علیرغم اولین بازی که با شکست مفتضحانه مقابل کاردیفسیتی همراه بود، قرمز ها به دو پیروزیِ خانگیِ جذاب مقابل بریستولسیتی و هالسیتی دست یافتند. جیمس ملیا، هافبک وقت لیورپول که در آن زمان جزو بازیکنان محبوب تیم بود، در هر دو بازی گل زد. با اینکه به نظر میرسید لیورپول در مسیر درستی است، شکست بیرون از خانه مقابل بریستولسیتی و سپس شفیلد یونایتد کار را خراب کرد. دوباره، در یک بازی خانگی مقابل اسکانتورپیونایتد، لیورپول با گل های ملیا و راجر هانت پیروز میشود. سه پیروزی و سه شکست آمار نسبتاً بدی به نظر نمیرسیدند؛ البته برای ابتدای فصل.
فیل تیلور، سرمربی وقت لیورپول، در دوران بازیگری
با شکست مقابل میدلزبورو، آن هم در خانه، شاگردان فیل تیلور دوباره به مصاف اسکانتورپیونایتد میرفتند. اسکانتورپ که هیچگاه، حتی آن موقع، جزو تیمهای قدرتمند و تهدیدآفرین نبود، در خانه میزبان لک لکها میشد. بسیار عیان بود که پیروزی در این بازی بسیار مهم و البته با سهولتی بیشتر از دیگر بازیها است. آنچه عیان نبود، یک نمایش ضعیف و بیبرنامه از سمت قرمزهای آنفیلد بود. این بازی به صورت غیرمستقیم حکم بازی مرگ و زندگی را داشت. اهمیت بازی اینجا بود که ادامهی کار فیل تیلور در لیورپول را مشخص میکرد. با وجود گل ملیا، لیورپول چیزی بیش از تساوی کسب نکرد. فیل تیلور اخراج نشد اما این بازی، بازی مرگ و زندگی بود. مدیران لیورپول بعداً اذعان کردند که آن تساوی پروندهی تیلور را برای آنها بست. آنها به علت احترام به اسطورهی تیم (بخوانید نیافتن سرمربی!)، تصمیم گرفتند تا زمانی بیشتر به فیل تیلور بدهند که تیلور باز هم ناموفق بود تا دیگر کاسهی صبر هیئت مدیره لبریز شود. در نهایت، چند ماه بعد تیلور اخراج شد و باب پیزلی سرمربی موقت لیورپول شد و سپس نوبت به بیل شنکلی رسید تا در یکی دو ماه آخر به هدایت لیورپول بپردازد. حال، به داستان بیل شنکلی بر میگردیم.
همان طور که خوانده بودید، لیورپول در وضعیت نامساعدی به سر میبرد. حضور در دستهی دوم، ورزشگاه فرسوده، زمینهای تمرین نامناسب و... موجب شده بود تا بیل شنکلی باز هم با چالشهای سختی مواجه باشد. سیستمی برای آبیاری چمن آنفیلد وجود نداشت و شنکلی اصرار داشت که باید ۳ هزار پاوند برای این موضوع هزینه شود. لیورپول حتی در آن زمان تیم دوم شهر بود. ملوود هم که از سال ۱۹۵۰ تا سال ۲۰۲۰ و به مدت ۷۰ سال زمین تمرین تیم مردان لیورپول بود، از نگاه بیل شنکلی یک "خرابه" بود و اوضاع شرم آوری داشت. (شایان ذکر است که لیورپول سال ۲۰۲۰ این ملک را فروخت و سال ۲۰۲۳ دوباره آن را خرید و فعلاً زمین تمرین تیم اول بانوان این باشگاه است)
اوضاع ملوود آنقدر بد بود که بیل شنکلی وقتی برای اولین بار آن را دید، به کنایه گفت: "نکند آلمانیها هنوز زنده هستند و جنگ جهانی - دوم - هنوز ادامه دارد؟"
ملوود، زمین تمرین سابق تیم مردان لیورپول
بازیکنان لیورپول نیز بیشتر متشکل از بازیکنان تیم ذخیرهها (ریسرورز یا به نوعی تیم دوم) بود و چند بازیکن با سطح کیفی متوسط نیز در مرسی ساید حضور داشتند. با وجود مشکلات متعدد، حسی در وجود شنکلی بروز کرد که پیش از آن در باشگاه دیگری بروز نکرده بود. لیورپول برای ویلیام (نام اصلی بیل شنکلی) همچون خانه بود. بیل به سرعت با هواداران لک لکها ارتباط برقرار کرد. همچنین شنکلی به سرعت با کادر مربیگری لیورپول متشکل از باب پیزلی، جو فاگان و روبن بنت ارتباط گرفت. نفوذ پیزلی از همه بیشتر بود. همان طور که استفان اف کلی، نویسندهی مشهور که بیشتر به لیورپول و زندگینامهی مربیان برجستهی لیگ انگلیس همچون سر الکس فرگوسن، کنی دالگیش و البته بیل شنکلی، دربارهی این موضوع میگوید: "بیل شنکلی موتور محرک و مشوق لیورپول بود اما باب پیزلی تاکتیک دان/چین بود."؛ اما جو فاگان انگلیسی و روبن بنت اسکاتلندی نیز مورد تایید بیل شنکلی بود. این چهار نفر (شنکلی، پیزلی، فاگان و بنت) به علاوه تام ساندرز و رونی موران، عضو همیشگی گروه، اولین عضو های "بوت روم" (به انگلیسی: Boot Room) بود. ماجرای این گروه به آنجا بر میگردد که بیل شنکلی تصمیم میگیرد تا انباری قدیمی باشگاه را به محل گفت و گوی مربیان تبدیل کند. این دفتر محل غیررسمی جلسات مربیان بود. آنها در محل نگهداری کفش های بازیکنان (که علت نام بوت روم هم به همین دلیل است)، چای مینوشیدند و دربارهی تیم، تاکتیک های تیم و راه و روش مقابله با حریف سخن میگفتند. از بین این ۵ نفر (به جز شنکلی) تنها کسی که مدرک مربیگری معتبر داشت، تام ساندرز بود که اتفاقا از همه نیز ناشناختهتر است!
چیزی که نزدیک ۴۰ سال این افراد را کنار هم نگه داشت و موجب شد تا اعضای این گروه ۱۳ عنوان لیگ انگلیس را کسب کنند، عشق مشترک به لیورپول و وظایف معین بود. پیزلی تاکتیکدان تیم بود و اهداف نقل و انتقالات را مشخص میکرد. فاگان که از همه به شنکلی نزدیکتر بود، رابط بیل بود و باقی افراد نیز هر کدام نقش مشخصی داشتند. اعضای Boot Room هر کدام پس از دیگری به سمت سرمربیگری میرسیدند و موفق هم عمل میکردند که این موفقیتها به لطف ایدهی جذاب بیل شنکلی بود.
بوت روم، اتاق جلسات غیر رسمی مربیان
تیم که ماههای پایانی را با "رئیس" جدیدی رهبری میشد، تنها محتمل ۵ شکست شد. با توجه تساوی های متعدد، پیروزی های خانگی و بیرون از خانهی تیم شنکلی نتوانستند که خودنمایی کنند و لیورپول رتبهی سوم جدول را کسب کرد و از صعود به دستهی اول ناکام ماند. شنکلی که حسابی از کیفیت پایین بازیکن ها شاکی بود، ۲۴ بازیکن را در لیست فروش قرار داد. شنکلی دربارهی این تصمیم جسارتمندانه می گوید: "بعد از بازی اول، فهمیدم که بازیکنان تیم به اندازهی کافی خوب نیستند. ما باید تقویت میشدیم. تصمیم گرفتیم تا در ابتدا یک دروازهبان خوب برای دفع شوتها، یک هافبک جنگنده و توپگیر و یک مهاجم گلزن جذب کنیم."
اما همان طور که پیشتر خواندید، فقط کیفیت بازیکنان مشکلساز نبود. زمین تمرین ملوود که از بیکیفیتی رنج میبرد، از دیگر مشکلات حیاتی بود. شنکلی اصرار زیادی به تعمیر و بهبود این زمین داشت. در سمت دیگر، مدیران تیم به طور مداوم به دخالت در تصمیمات مرتبط به تیم میپرداختند. تاثیرات شنکلی نمیتوانستند که خیلی سریع و معجزهوار رخ دهند. شنکلی بسیار آرام و با طمانینه به ارتقای سطح تیم میپرداخت. شنکلی نظم، اخلاق حرفهای و تعصب را در تیم نهادینه کرد. شنکلی میزان تمرینات را افزایش و تمرینات را سختتر کرد. به کمک جلسات مختلف در بوت روم، شنکلی توانست که تصمیمات درستی بگیرد. بودجهی نقل و انتقالاتی لیورپول اندک بود اما شنکلی با فروش ۲۴ بازیکنی که در لیست مازاد بودند، بودجهی کافی برای تقویت تیم را به دست آورد. ورودیهای جدید یکی پس از دیگری به مرسیساید میآمدند. تمرینات سهمگین نیز به برنامهی لیورپول اضافه شدند. از تمرینات حرکات ساده مثل پاس تا تمرین برای افرایش آگاهی محیطی بازیکنان. همچنین تمرینات بدنی (بدنسازی) نیز در میان جدول تمرینی تیم جای گرفت.
شنکلی و دیگر مربیان به برتری فیزیکی تیم در مقابل حریفان بسیار اهمیت میدادند. یکی از ابداعات بیل شنکلی، جعبهی تعریق بود. تخته چوبهایی همچون دیوار، به شکل یک معکب به یکدیگر وصل میشدند تا در این مکعب که کف و سقف نداشت، بازیکنان با توپ به یک صفحه ضربه بزنند، سپس توپ ریواند شده را تصاحب کنند، بچرخند و به صفحهی بعدی ضربه بزنند. به منظور افزایش سطح استقامت، رفلکس و کار با توپ بازیکنان، این تمرین صورت میگرفت. (جعبهی تعریق، یک روش شکنجه و تنبیه در کشور های گرم و مرطوب بود. احساس گرمای بیش از حد، کم آبی و تعریق در افراد قرار گرفته در این جعبه رخ میداد) شنکلی این تکنیک را با الهام از کار تام فینی (سرمربی سابقش در پرستون نورث اند) ابداع کرد. حرکات کششی پس از تمرین (موسوم به سرد کردن) نیز از دیگر ابداعات بیل شنکلی بود. خوشبختانه ورود اریک سایر به هیئت مدیره که عاشق هدفِ تبدیل لیورپول به بهترین تیم جهانِ بیل شنکلی بود. زمانی که شنکلی درخواست جذب دو بازیکن اسکاتلندی را به هیئت مدیره داد و آنها مخالفت کردند، اریک سایر گفت: "ما نمی توانیم آنها را نخریم!"
ران ییتس و یان سنت جان بازیکنان مذکور از دو تیم اسکاتلندی داندییونایتد و مادرول بودند. تامی لاورنس از تیم نوجوانان باشگاه و گوردون میلن از پرستون نیز دیگر بازیکنان جدید بودند. جیمی ملیا و راجر هانت که حسابی در دورهی تیلور درخشان بودند، در تیم شنکلی ماندند. البته راجر هانت بسیار مورد اعتمادتر بود؛ به حدی که شنکلی وقتی برای اولین بار بازی وی را دید، گفت: "یا مسیح! بالاخره یک نفر هست که میتواند - درست - بازی کند!"
راجر هانت، مهاجم آن دوران لیورپول
ورودیهای جدید، بهبود شرایط ملوود و تاثیربخش بودن تصمیمات بوت روم، همه و همه موجب شد تا لیورپول به رشد روزافزونی دست یابد. بهار به لیورپول بازگشت و زمستان سهمگین و تلخ و شرمآور را پاک کرد و قرمزها را آماده کرد تا همهچیز را دوباره از نو بنویسند. قهرمانی مقتدرانهی لیورپول در دستهی دوم رقابت ها که مصادف با تاریخسازی Ipswich town (اولین عنوان قهرمانی آنها در دستهی اول) بود، مسیر تبدیل شدن به "بهترین تیم جهان" را میسر کرد. اما همچنان یک مشکل وجود داشت. پیشتر خوانده بودید که مسئولان لیورپول از بیل شنکلی خواستند تا مرسی ساید را قرمز نگه دارد. مرسی ساید که در حال آبی شدن بود و بخش آبی آن روز به روز افزایش مییافت، به جای لیورپول، پذیرای اورتون بود.
به فاصلهی کمی از روی کار آمدن هری هتریک، اورتون همراه با الکس یانگ و روی ورنون (یک گلزن بالفطره!) آماده بود تا گام بلند خود را بردارد. هر چند که اورتون در هر دو بازی رفت و برگشت با لیورپول مساوی کرد اما نتیجهی کار لیورپول فراتر از رتبهی هشتم نرفت؛ در حالی که اورتون ششمین عنوان قهرمانی خود را کسب کرد. آقای گل مسابقات هم از تیم نایب قهرمانی، یعنی تاتنهام بود. جیمی گریوزی که ۳۷ گل در آن فصل و در مجموع ۲۲۰ گل برای تاتنهام به ثمر رساند. در تابستان ویلی استیونسون و پِتِر تامپسون به ترتیب از رنجرز و پرستون به لیورپول میآیند. شنکلی انتقال تامپسون را "سرقت در روز روشن" نامید. یان کالاهان افسانهای، تامی اسمیت و کریس لاولر نیز که از آکادمی لیورپول بودند، دیگر از نظر شنکلی آماده شده بودند تا افتخار آفرینی کنند. حالا تیم آمادهی دستاورد های بزرگ بود. شنکلی که خود نیز با باشگاه اورتون رابطهای دوستانه نداشت، در صدد قطع رشتهی موفقیت های آنها بود. شنکلی حتی یک بار دربارهی تنفرش از اورتون گفت: "حتی اگر آنها در انتهای حیاط خانهی من بازی کنند، من پرده را میکشم."
قهرمانی لیورپول در سال ۱۹۶۳
همان طور که شنکلی میگفت، فوتبال برای او و حتی بازیکنان لیورپول "چیزی فراتر از مرگ و زندگی بود."
لیورپولی که روزی در رویای صعود از دستهی دوم بود، قهرمان شد. در این روز تاریخی که مصادف با سقوط ایسپیچ تاون (آن هم تنها دو سال پس از قهرمانی!!!) بود، لیورپول در بالاترین نقطهی انگلیس ایستاد. امید به لیورپول بازگشته بود. دیگر کسی به هدف "لیورپول، بهترین تیم جهان" نمیخندید. آنها میدانستند که بیل شنکلی برای رسیدن به هدف خود دست به هر کاری میزند. یک تهدید جدید ظاهر شده بود؛ لیورپول.
اما در دربی مرسی ساید یک بار لیورپول پیروز شد و یک بار اورتون تا آتش دشمنیها همچنان داغ بماند.
اما در این تابستان جیمی ملیا به ولورهمپتون رفت تا جف استرانگ از آرسنال با مبلغ ۴۰ هزار پاوند به جمع قرمزپوش ها اضافه شود. این ورودی پروندهی نقل و انتقالات در لیورپول را برای مدتی قابل توجه بست.
در سال ۱۹۶۴( فصل بعد از قهرمانی)، لیورپول این فرصت را داشت که به عنوان جام حذفی (FA Cup) دست یابد. آنها به فینال رسیده بودند. قبل از فینال، گروه مشهور بیتلز برای شنکلی یک تلگراف فرستاد و برای وی و لیورپول آرزوی موفقیت کرد. آنجا بود که بیل شنکلی آخرین انتخاب خود برای دیسک های بیبیسی قبل از فینال را انجام داد؛ ترانهی "تو هرگز تنها قدم نخواهی زد".
فارغ از پیروزی لیورپول در بازی فینال همراه با خواندن این سرود توسط هواداران، سرود "تو هرگز تنها قدم نخواهی زد" به سرعت در میان هواداران قرمزپوشها محبوب شد؛ به قدری که دیگر بخشی از لیورپول شده است. یوهان کرویف بزرگ دربارهی آن میگوید: "در اروپا، هیچ باشگاهی وجود ندارد که سرودی همچون "تو تنها قدم نخواهی زد" داشته باشد. هیچ باشگاهی وجود ندارد که این چنین با هوادارانش متحد شود. من فقط در ورزشگاه نشستم و به تماشای آنها پرداختم. آنها زلزله به راه انداختند! جمعیت ۴۰ هزار نفری آنفیلد به لیورپول نیرو میداد."
تو هرگز تنها قدم نخواهی زد، ترانهی مشهور باشگاه لیورپول
با این حال که کسب یک عنوان قهرمانی دیگر در لیگ بسیار خوشایند بود، لیورپول در اروپا نتوانست بسیار عالی کار کند. آنها به نیمهنهایی لیگ قهرمانان نیز رسیده بودند؛ جایی که با اینترمیلان هلنیو هررا بازی داشتند. هلنیو هررای بزرگ مشتاقانه برای بازی با لیورپول آماده میشد. بر خلاف شکست ۳ بر ۱ مقابل لیورپول در بازی رفت، آنها در بازی برگشت سه بر صفر پیروز شدند و به فینال راه یافتند. شنکلی حتی یازده سال بعد هم همچنان گلهای اینترمیلان در آن بازی را مردود و خطا میدانست و اعتقاد داشت که ناداوری آنها را حذف کرد. لیورپول پس از فصل ۱۹۶۶-۱۹۶۵، دیگر نتوانسته بود به قهرمانی دست یابد و در رتبههای متفاوت قرار میگرفت. چند انتقال ناموفق نیز در کارنامهی آنها جای گرفته بود. آنها آلان ایوانز، مهاجم نوجوان ولورهمپتون را با ۱۰۰ هزار پاوند خریدند و او به اولین نوجوان ۱۰۰ هزار پوندی تبدیل شد. با وجود عملکرد خوب در سالهای ابتدایی اما ناگهان همهچیز برای آلان خراب شد. (داستان کاملتر این یکی بماند برای قسمت بعدی)
تنها انتقال خوب آنها در چند سال آخر دهه ۶۰، املین هیوز بود. همزمان با این مشکلات، اورتون در حال بازیابی قدرت خود بود. مرسی ساید قرمز شده بود اما دوباره آسمان آبی رنگ اورتون را مقابل خود میدید. آیا بیل شنکلی میتواند باز هم یک تیم قهرمان بسازد؟
پی نوشت: قسمت بعدی و آخر مقاله، همزمان با سالگرد بیل شنکلی منتشر خواهد شد. لیورپولی که در آن زمان در حال غرق شدن در مرداب بود، آیا توانست نجات پیدا کند؟ پاسخ این سوال و سوالات بعدی در قسمت پایانی داستان شنکلی با حضور افتخاری کوین کیگان افسانهای و مرثیهای برای سرگذشت پسر جوانی اهل روستایی به نام گلنباک.