پپ کبیرپنج نفر سوار هواپیمایی شدند .
ناگهان متوجه شدند که هواپیما درحال سقوط است وچهار چتر نجات نیز بیشتر وجود ندارد .
نفر اول من کریستیانو رونالدو بهترین بازیکن جهانم وطرفدارانم منتظرم هستند پس یکی از چتر های نجات برداشت به بیرون ازهواپیما پرید .
نفر دوم :من ایلان ماسک هستم
سرمایهگذار و شخصی نامی در کسبوکار و بنیانگذار مدیرعامل و مهندس ارشدِ فنی اسپیساکس هستم اونم این گفت با یکی ازچتر های نجات به بیرون پرید.
اما نفر سوم :
من اریک تن هاخ هستم .
نابغه وبزرگترین مربی تاریخ هستم . پس یکی ازچتر های نجات با عجله برداشت و به بیرون پرید .
((پس موندن دونفر دیگه که یکی پیرمردی سالدار ودیگری دختری جوان بود.))
واما ببینم نفر چهارم(پیرمرد) چی میگه
دخترم من دیگه پیر شدم ومن دیگه عمر خودم کردم اما تو جوانی وهنوز خیلی کارا هست که باید انجام بدی. بیا این چتر نجات که باقی مونده را تو بردار وخودت نجات بده
دختر :نه پدر جان نیازی نیست .
پیرمرد:چطور میگی نیازی نیست .
دختر :اخه پدر جان ما دو چتر نجات داریم
پیرمرد: مگه میشه !!
دختر :بله .اون بابا بود که میگفت من نابغه وبهترین مربی جهانم به جای چتر نجات با کوله پشتی من به بیرون پرید .