«باب اسفنجی شلوار مکعبی» یکی از محبوبترین برنامههای انیمیشنی نیکلودئون است. این مجموعه همچنین یکی از طولانیترین کارتونهایی است که در ۱۳ فصل موفق ساخته شده و همچنان ادامه دارد. ماجراجوییهای سرگرمکننده و عجیب باب اسفنجی با دوستان زیر آبش در بیکینی باتم هرگز طرفداران جوان و بزرگسال را ناامید نمیکند، اما برخی از قسمتهای کارتون «باب اسفنجی شلوار مکعبی» تا حدودی ناخوشایند به نظر میرسند. این اپیزودهای ناخوشایند در سریالی کودکانه مانند «باب اسفنجی شلوار مکعبی» که معمولا باید بسیار خندهدار و جذاب باشد، کمی عجیب و قابل تامل است. چه باب اسفنجی و پاتریک با شرورهای تهدیدآمیز روبرو شوند یا یکی از هزاران شوخی آنها به طرز فاجعهباری اشتباه پیش برود، برخی از قسمتهای «باب اسفنجی شلوار مکعبی» که در این مطلب نام بردیم، از جهت ترسناک یا غمانگیز بودن و پرداختن به مسایلی که شاید درک آن برای کودکان دشوار باشد، بسیار ناخوشایند هستند.
15 - کرم گوش : فصل 7 ، قسمت 20
کارتون «باب اسفنجی شلوار مکعبی» به داشتن معانی پنهان معروف است. با تکیه بر این روند، اپیزود «کرم گوش» چندین مفهوم ناخوشایند دارد. یک روز، باب اسفنجی آهنگ معروفی را از رادیو میشنود و فورا به آن علاقهمند میشود و در خانه، محل کار و هر لحظه ترانهی آن را با خود زمزمه میکند و به همین دلیل زندگی او تحت شعاع قرار میگیرد و رو به نابودی میگذارد.
وقتی آقای خرچنگ و سندی سعی میکنند به باب اسفنجی کمک کنند، متوجه میشوند که او به بیماری مبتلا شده است که در آن یک کرم گوش واقعی در مغزش زندگی میکند. متاسفانه نمیتوان آن کرم را به زور از سر باب اسفنجی خارج کرد زیرا ممکن است مغز و بدنش آسیب ببیند. بسیاری فکر میکنند که «کرم گوش» تمثیلی از اعتیاد به مواد است که برای یک کارتون مناسب بچهها چندان مناسب نیست. حتی تصور اینکه یک کرم در جمجمه کسی زندگی میکند بسیار وحشتناک است.
14 - باب اسفنجی در برابر ربات همبرگر پز : فصل 5 ، قسمت 10
در ظاهر، اپیزود «باب اسفنجی در برابر ربات همبرگرپز» یک رقابت ساده بین باب اسفنجی و دستگاه پخت همبرگر است. با این حال، به مسائل مهمی مانند صنعتی شدن، تعدیل نیرو، و اینکه چگونه انسانها مجبورند تا حد مرگ تلاش کنند تا ماشینها جایشان را نگیرند میپردازد.
ربات همبرگرپز اختاپوس تهدیدی برای از بین رفتن شغل تمام کارکنان رستوران خرچنگ است، اما باب اسفنجی زمانی که سعی میکند برای حفظ شغل خود با آن رقابت کند تقریبا تا پای مرگ میرود. در نهایت، باب اسفنجی موفق میشود، اما این تلاش هزینه زیادی برای سلامتی و آرامش او دارد. «باب اسفنجی در برابر ربات همبرگرپز» موضوعی نسبتا بالغانه در یک کارتون کودکانه ارائه کرد.
13 - دوران محکومیت : فصل 3 ، قسمت 5
«دوران محکومیت» اپیزود بسیار ناخوشایندی در کارتون «باب اسفنجی شلوار مکعبی» است. باب اسفنجی و پاتریک باعث میشوند خانم پاف به زندان برود، و بعد سعی دارند بر خلاف میلش او را از زندان بیرون بیاورند و در نهایت به آرامی او را به سمت یک فروپاشی روانی سوق میدهند. تماشای اینکه نگهبانان زندان به خانم پاف به عنوان یک روانی برچسب میزنند، بسیار ناخوشایند است، در حالی که در واقع، باب اسفنجی در بعیدترین مکان برای نجات او ظاهر میشود.
برخی از تصاویر بسیار آزاردهنده نیز در کل اپیزود «دوران محکومیت» ظاهر میشوند. در یک مورد، خانم پاف وارد یک اتاق میشود و در چهار دیوارش تصویر باب اسفنجی را میبیند. «دوران محکومیت» بدون هیچ راه حل واقعی برای معضل خانم پاف به پایان میرسد.
12 - راک باتم : فصل 1 ، قسمت 17
بیکینی باتم یک شهر روشن و رنگارنگ، در حالی که راک باتم شهری تاریک، ترسناک و شبحوار است. باب اسفنجی و پاتریک به طور تصادفی سوار اتوبوس اشتباهی میشوند که آنها را در راک باتم رها میکند. در نهایت، باب اسفنجی خود را در شهری تنها میبیند که در آن موجودات دریایی خشن و ناخوشایند زندگی میکنند.
همچنین به نظر میرسد که نیروهای فراطبیعی هم نمیخواهند باب اسفنجی به خانه برگردد. فضای وحشتناک راک باتم کاملا در تضاد با محیط شاد و معمول کارتون «باب اسفنجی» است و این قسمت بسیاری از بینندگان را به وحشت میاندازد.
11 - فریب خورده! : فصل 2 ، قسمت 13
از دارک ترین و پر تئوری ترین قسمت های این انیمیشن !
شادی و نشاط همیشه بخشی از هر اپیزود «باب اسفنجی شلوار مکعبی» است و «فریبخورده!» با وجود بخشهای کاملا ترسناکی که اپیزود را ناخوشایند میکند، خندهدار است. یک صبح معمولی برای اختاپوس، پاتریک و باب اسفنجی به یک کابوس تبدیل میشود، زیرا فریب دشمن پرنده را میخورند و سوار کشتی او میشوند. دشمن پرنده آنها را میرباید و به بَرده خود تبدیل میکند.
به طرز وحشتناکی، اختاپوس در نهایت در دام سرزمین ناامیدی میافتد و از طریق پورتال به مکانهای ناشناخته منتقل میشود. دو دوست صمیمی در نهایت زندانی و وحشتزده میشوند، و حتی در پایان مسیرشان به مشکل میخورند، زیرا تبدیل به میوههایی میشوند که توسط دشمن پرنده تحت تعقیب قرار میگیرند تا خورده شوند.
10 - اسفنج آهنگین (اسفنج باستانی) : فصل 5 ، قسمت 19
«اسفنج باستانی» یکی از عجیبترین قسمتهای کارتون «باب اسفنجی شلوار مکعبی» در تمام دوران است. وقتی باب اسفنجی گرفتار بادهای شدیدی میشود که آهنگهای عجیبی را از طریق منافذ او پخش میکند و باعث میشود عروسهای دریایی به سمت او جذب شوند، بسیار وحشت میکند و همه از او دور میشوند. حالا او طرد شده است و روزهای زیادی خود را در غار پنهان میکند.
برای دفع عروس دریایی، باب اسفنجی بناهای سنگی عظیمی از خود میسازد، اما متوجه میشود که زمان زیادی گذشته و چیزی از زندگی قدیمی او باقی نمانده است. حس عجیبی از انزوا و دیستوپیا در «اسفنج باستانی» وجود دارد که هواداران را آزار میدهد.
9 - اختاپوس در سرزمین کلارینت : فصل 7 ، قسمت 7
در اپیزود «اختاپوس در سرزمین کلارینت» آقای خرچنگ به اختاپوس دسترسی به کمد کارکنان برای نگهداری کلارینتش را میدهد، اما باب اسفنجی کمد را به یک جهان جایگزین تبدیل میکند. در این دنیای ابزورد، کلارینتها زندهاند و عقابهای غولپیکر اختاپوس را به طور کامل میبلعند.
اختاپوس قبل از اینکه بیدار، و متوجه شود که تمام اتفاقاتی که تجربه کرده فقط یک رویا بوده است، باب اسفنجی را برای بازپس گرفتن کلارینت خود در فضای بیرونی، با یک ماشین پینبال غولپیکر و در جنگل تعقیب میکند. این اپیزود سورئال و ناخوشایند است، اما داستان ابزورد و خندهداری دارد که «باب اسفنجی» را به یک کارتون معروف دهه ۹۰ محصول نیکلدئون تبدیل میکند.
8 - من گری کوچولومو میخوام ! : فصل 1 ، قسمت 13
باب اسفنجی با «من گری کوچولومو میخوام» که هم باب اسفنجی و هم اختاپوس را به حلزون تبدیل کرد، دستی هم در ژانر بادیهارر برد. اختاپوس تلاش کرد و نتوانست از گری مراقبت کند و حلزون بیمار شد و دامپزشک پلاسمای حلزون را در یک سرنگ به او داد. بدیهی است که پلاسما برای گری در نظر گرفته شده بود.
با این حال، اختاپوس به طور تصادفی پلاسما را به باب اسفنجی تزریق میکند که در نتیجه باعث میشود او به یک حلزون وحشتناک بدل شود. اختاپوس که از اشتباهش وحشتزده شده بود، خودش هم به طور تصادفی به حلزون تبدیل شد. در پایان «من گری کوچولومو میخوام» نه اختاپوس و نه باب اسفنجی به حالت عادی خود بازنگشتند و به صورت حلزون باقی ماندند.
7 - اس پی - 129 : فصل 1 ، قسمت 14
در اپیزود هراسانگیز « اس پی- ۱۲۹» از فصل ۱ کارتون «باب اسفنجی شلوار مکعبی» موضوعی که مورد بررسی قرار میگیرد، ترس وجودی است. سفر بیضرر اختاپوس در زمان به آینده و گذشته دور، بعد از خراب شدن ماشین زمانش، در نهایت منجر به این میشود که او ۲۰۰۰ سال در آینده به دام بیافتد.
با این حال، اختاپوس در یک مکان واقعی گیر نمیکند، بلکه او در بلاتکلیفی رها شده است. این فضای میانی خالی و سفید است و هیچ شباهتی به دنیای واقعی ندارد. در قسمت « اس پی- ۱۲۹» که برای یک کارتون کودکانه خیلی ناخوشایند است، یک حس بدبینانه و پوچ وجود دارد.
6 - سیاره عروس های دریایی : فصل 8 ، قسمت 17
«سیاره عروسان دریایی» یک گونهی فوقالعاده ترسناک از موجودات عروس دریایی معروف به ژلهها را نشان میدهد که توسط انگلهایی با چشمان سیاه و سفید بوجود آمدهاند. ژلهها مخاط صورتی از خودشان تراوش میکنند، به شکل موجودات دیگر در میآیند و ژلههای بیشتری شبیه خودشان تولید میکنند.
«سیاره عروسان دریایی» بچهها و بزرگسالان را به دنیایی دیستوپیایی میبرد، دنیایی که برای سریال کودکان ناخوشایند است. تماشای بیهوش شدن ساکنان بیکینی باتم، کلونهای روباتیکی که توسط موجودات بیگانه تسخیر شدهاند، بسیار ابزوردتر و ترسناکتر از سایر قسمتهای «باب اسفنجی شلوار مکعبی» است.
5 - همبرگر خرچنگی افتضاح : فصل 3 ، قسمت 4
تعداد کمی از اپیزودهای «باب اسفنجی شلوار مربعی» به اندازهی « همبرگر خرچنگی افتضاح» ناخوشایند بودند. آقای خرچنگ میشنود که یک بازرس بهداشتی به عنوان یک مشتری وارد رستوران شده است. آقای خرچنگ و باب اسفنجی تصمیم میگیرند با یک همبرگر افتضاح با او شوخی کنند. شوخی آنها اشتباه پیش میرود و آنها فکر میکنند که یک بازرس بهداشت را با همبرگر آلوده خود به قتل رساندهاند.
باب اسفنجی و آقای خرچنگ سعی میکنند جسد بازرس را پنهان کنند، و در حالی که از حضور پلیسها وحشتزده شده بودند، به دنبال راه حل میگشتند. درست زمانی که آنها به جرم خود اعتراف میکنند، بازرس بهداشتی از زنده میشود و عملا بار گناه را از دوش آقای خرچنگ و باب اسفنجی برمیدارد.
4 - یه غذای نخراشیده : فصل 7 ، قسمت 11
همه چیز در اپیزود «یه غذای نخراشیده» ناخوشایند است. این قسمت با تلاش پلانکتون برای بمباران رستوران خرچنگ به امید سرقت دستورالعمل مخفی شروع میشود. برای تلافی، آقای خرچنگ پلانکتون را با استفاده از ترس او از نهنگها مورد آزار و اذیت، و پلانکتون را به سمت خودکشی در خیابان سوق میدهد.
برای گرفتن انتقام، پلانکتون سپس شروع به آزار دادن آقای خرچنگ با پانتومیم میکند، کاری که آقای خرچنگ به شدت از آن میترسد. این یکی از ناخوشایندترین اپیزودهای «باب اسفنجی شلوار مکعبی» به خاطر طنز بیمارگونه، تمهای بالغانه و موضوع جدیاش است.
3 - شیفت قبرستان : فصل 2، قسمت 16
معروف ترین قسمت این انیمیشن معروف و محبوب !
اختاپوس تصمیم میگیرد کارکنان رستوران خرچنگ را در یک شیفت آخر شب با داستان ترسناک یک آشپزماهی که دست خود را در یک حادثه از دست داده و در نتیجه تبدیل به قصاب بیرحم شد بترساند. تغییر قبرستان با جزئیاتی که اختاپوس در مورد مرگ قصاب و تشییع جنازه او اضافه میکند، بسیار وحشتناک است.
با این حال، وقتی اختاپوس در حال تعریف داستان است، یک شخصیت کفگیر بهدست به سمت رستوران میآید و همه چیز بدتر میشود. اختاپوس به باب اسفنجی میگوید که مراقب علایمی باشد که نشان میدهد روح قصاب برگشته است، مانند سوسو زدن چراغها. این داستان، باب اسفنجیِ همیشه خوشبین و بینندگان را به یک اندازه به وحشت میاندازد.
2 - الان خوشحالی ؟! : فصل 8 ، قسمت 17
اختاپوس همیشه یک شخصیت بدبخت بوده است، اما اپیزود «الان خوشحالی؟» سلامت روان او را عمیقا بررسی میکند. پس از اینکه باب اسفنجی متوجه شد که اختاپوس هیچ خاطره خوشی ندارد، سعی کرد با بردن او به کنسرت، بالن هوای گرم و موزه، روحیهاش را شاد کند.
باب اسفنجی در تمام تلاشهایش برای خوشحال کردن اختاپوس شکست میخورد. در پایان اپیزود «حالا خوشحالی؟»، باب اسفنجی یک مهمانی غافلگیرکننده برای اختاپوس در رستوران خرچنگ برگزار میکند. با این حال، هیچکس حاضر نمیشود، بنابراین باب اسفنجی چندین ماکت از خود را میسازد. نابود کردن ماکتهای باب اسفنجی سرانجام اختاپوس را خوشحال میکند، اما کاوش در مورد سلامت روانی اسکویدوارد بسیار ناخوشایند بود.
1 - خودکشی اختاپوس : پخش نشده
https://www.zoomg.ir/cinema-articles... برای دیدن عکس به مطلب ذیل مراجعه کنید
یک شوخی مسخره یا یک سری قتل آزار دهنده ؟
قرار است ما این داستان مرموز و البته مخوف را از زبان یکی از شاهدان اصلی این پرونده مرور کنیم. شاهدی که اسمی از او برده نشده است و بهنوعی کاملا ناشناس است. نکتهای که بازهم بر راز و رمز این داستان و احتمالا تخیلی بودن آن افزوده است.
ظاهرا او در سال ۲۰۰۵ برای کسب مدرک خود در رشته انیمیشن برای شرکت نیکلودئون بهعنوان کارآموز فعالیت میکرده است. شغلی که البته همچون بسیاری از فعالیتهای مرتبط با دوران کارآموزی، بدون حقوق بود. هرچند بیشک فرصت کار کردن در این استودیو مزایای خاص خود را هم به همراه داشته است. از دید بزرگسالان شاید این مسئله چندان مهم و جالب توجه نباشد، اما یک قشر خاص حتما از حضور در استودیو و کار کردن روی یکی از محبوبترین انیمیشنهای جهان یعنی باب اسفنجی شلوار مکعبی لذت میبردند.
او اشاره میکند که در آن دوران بهصورت مستقیم با انیماتورها و ویراستاران در ارتباط بوده است. درواقع او باید قسمتهای جدید انیمیشنها را چند روز قبل از پخش تماشا میکرده و بدون پرداختن به جزئیات غیر ضروری، نکات مهم یا فراموش شده را به تیم سازنده یادآوری میکرده است.
در آن دوران آنها بهویژه روی ساخت فیلم باب اسفنجی متمرکز بودند، در نتیجه کارمندان شاغل در این بخش بهنوعی از تمرکز بیش از اندازه روی خلاقیتهای فیلم خسته شده بودند. همچنین کار روی فیلم باعث شده بود که شروع فصل جدید سریال هم با تأخیر مواجه شده و کمی بیشتر طول بکشد. هرچند این تأخیر بنابه دلایلی مخوفتر از چیزی که تصورش را بکنید، به درازا انجامید. مشکلی که باعث شد پخش فصل جدید چندین ماه به تعویق بیفتد.
اما داستان چگونه آغاز شد؟ چه چیز باعث شد ساخت این انیمیشن محبوب با تأخیر مواجه شود و چرا ظاهرا پای پلیس به این ماجرا باز شد؟
بهگفتهی این کارآموز سابق در آن روز سرنوشت ساز او و دو کارآموز دیگر به همراه انیماتورهای اصلی و تدوین گران صدا برای بررسی و ویرایش نهایی در اتاق تدوین دور هم جمع شده بودند. اسم قسمت مذکور « Fear of a Krabby Patty» بود و تیم آماده تماشا و بررسی آن بودند.
یادآوری میکنم انیماتورها از کارتهایی عجیب، ترسناک، شرارت آمیز و گاهی حتی مسخره برای پیوست قسمتها استفاده میکنند که بهنوعی یک شوخی داخلی محسوب و صرفا برای سرگرمی تیم سازنده انجام میشود. به همین خاطر اسم این قسمت هم چندان غیر معمول نبود و کسی را متعجب نکرد. بنابراین وقتی کارآموز با اسم کارت پیوست شده با عنوان «خودکشی اختاپوس» مواجه شد، برایش عجیب و غیرمنتظره نبود و گروه هم تصور کردند این هم یک شوخی بیمارگونه مثل موارد قبلی است.
یکی از کارآموزان کمی به آن خندید و سپس موسیقی شاد باب اسفنجی طبق معمول پخش شد. بهگفته این کارآموز ناشناس این قسمت با نمایش شخصیت اختاپوس آغاز شد که طبق معمول مشغول کار با کلارینت خود بود و بازهم طبق معمول نتوانست نتها را آنگونه که باید و شاید اجرا کند. صدای خندههای باب اسفنجی از بیرون به گوش میرسید و اختاپوس هم مثل همیشه فریاد زنان به او اعتراض میکند که کمتر سروصدا کند چون اختاپوس همان شب برنامه اجرای کنسرت دارد و باید پیش از آن کمی تمرین کند. باب اسفنجی موافقت کرده و به همراه پاتریک به دیدن سندی میروند تا اختاپوس با خیال راحت به تمرینش برسد.
تصویری از حبابها به نمایش گذاشته میشود و گروه درنهایت شاهد تمام شدن کنسرت اختاپوس هستند و به نظر میرسد همه چیز به پایان میرسد. اما دقیقا از همینجا است که کم کم نشانههای مشکوک و غیرمعمول شروع به نمایان شدن میکنند.
اولین نشانههای ترسناک با حالت غیرعادی چشم تماشاچیان و فریادهای کینهتوزانه آنها نمایان میشود
هنگام پخش انیمیشن، چند فریم مجددا تکرار میشوند، اما خبری از تکرار صدا نیست. از آنجایی که در این مرحله باید صدا و تصویر با هم همگام سازی شده باشند، این مسئله غیر معمول است و توجه کارآموزان را جلب میکند. آنها پخش را متوقف میکنند، اما صدا بهگونهای قطع میشود که گویی ربطی به پرش و فریمهای تکراری ندارد. به هرحال اختاپوس اجرای خود را به پایان میبرد و قبل از آنکه جمعیت مثل همیشه شروع به هو کردن او کنند، غوغائی در میان آنها رخ میدهد. البته فریاد اعتراض تماشاچیان در پایان کنسرتها چیز غیرمعمولی در انیمیشنها نیست و اختاپوس هم از این مسئله بی نصیب نمانده است. اما این بارچیزی متفاوت در فریادهای نارضایتی جمعیت وجود دارد، به طوری که بهگفته این کارآموز میشد رگههایی از کینه توزی را در آن پیدا کرد.
در ادامه تصویری از چهره اختاپوس کل کادر را پر میکند، درحالی که به وضوح جا خورده و ترسیده است. دوربین به سمت جمعیت میچرخد و اینجا است که ما باب اسفنجی را درمیان جمعیت میبینیم، درحالی که او هم مشغول هو کردن اختاپوس است. مسئلهای که به شکلی واضح با حال و هوای همیشگی این شخصیت شاد و سرزنده تفاوت دارد.
از طرف دیگر این تنها نکته عجیب این قسمت نیست، چرا که چیزهای ترسناک بیشتری در راه است. نکتهی دیگری که توجه گروه را به خود جلب کرد، طراحی چشمهای شخصیتها بود. به طوری که آنها بیش از اندازه واقع گرایانه به تصویر کشیده شده بودند. البته آنها چشم افراد واقعی نبودند، اما در مقایسه با چیزی که همیشه شاهد آن بودیم واقعیتر جلوه میکردند. همچنین مردمک چشمها به وضوح قرمز رنگ بود، مسئلهای که باعث شد گروه دستپاچه و گیج به همیدگر نگاه کرده و سعی کنند بفهمند داستان از چه قرار است! البته از آنجایی که آنها نویسنده فیلمنامه نبودند، هنوز در مورد اینکه آیا این قسمت مناسب کودکان هست یا خیر، صحبت نمیکردند.
در ادامه دوربین بار دیگر اختاپوس را نشان میدهد، درحالی که لبه تختش نشسته است و بسیار غمگین و از یاد رفته به نظر میرسد. از پنجره اتاق میتوان آسمان شب را دید، درنتیجه به نظر نمیرسد مدت زیادی از پایان کنسرت گذشته باشد. باوجود اینکه قرار است این بخشِ ناراحت کننده داستان باشد، اما هیچ صدایی به گوش نمیرسد. به معنای واقعی کلمه هیچ صدایی وجود ندارد. به طوری که گروه فکر میکنند شاید بلندگوها مشکل پیدا کرده یا خاموش هستند. اما با یک بررسی کوتاه مشخص میشود که آنها کاملا سالم و درحال کار هستند!
اختاپوس به مدت نیم دقیقه همانجا در سکوت نشسته و به نظر میرسد آرام آرام درحال اشک ریختن است. سپس دستانش را روی چشمانش قرار میدهد و یک بار دیگر یک دقیقه کامل بی سروصدا گریه میکند. درحالی که اینبار در پس زمینه صدایی آرام آرام جان میگیرد هرچند هنوز به سختی قابل شنیدن است. صدایی شبیه به نسیمی که با ملایمت از میان جنگل عبور میکند.
صحنه به آرامی تغییر کرده و اکنون روی صورت اختاپوس متمرکز میشود و میبینیم که چهره او رفته رفته بزرگ و بزرگتر میشود و درهمان حال صدای گریههای او هم بلند و بلندتر میشود. صدایی که اکنون مملو از خشم و رنج آسیب دیدگی است. او اکنون به خود میپیچد، گویی از چیزی شاکی است اما ثانیهای بعد دوباره به حالت عادی برمیگردد. اکنون دیگری خبری از صدای نسیم نیست، درعوض گویی طوفانی جایی در آن بیرون درحال شکل گرفتن است و باسروصدا از میان درختان عبور میکند.
این صدا حالتی عجیب و غیر معمول دارد، ضمن آنکه ناله و گریههای اختاپوس هم بسیار واقعی به نظر میرسد. به طوری که اگرچه به نظر میرسید صدا از بلندگوها پخش میشوند اما از دید گروه حاضر در اتاق گویی بلندگوها تنها سوراخهایی روی دیواری بودند که صدا از پشت آن به گوششان میرسید. از طرف دیگر استودیوها اگرچه دوست دارند محصولاتشان از نظر صداگذاری بسیار باکیفت باشد، اما معمولا تجهیزات بسیار باکیفیتی که بتواند چنین صدایی ایجاد کند را خریداری نمیکنند و همین مسئله باعث گیج شدن بیشتر گروه در مورد منبع این صدا شده بود.
اما حقایق ترسناکتری هم در مورد این صدا وجود داشت، به نظر میرسید زیر صدای باد و هق هقهای اختاپوس صدایی ضعیف به گوش میرسد، گویی کسی در حال خندیدن بود. فواصل بسیار کوتاه بود و هرگز بیش از یک ثانیه طول نمیکشید، درنتیجه سخت بود که بتوان روی بخشی خاصی از آن تمرکز کرد. شاید بازگویی این مسائل اکنون برای ما بسیار عجیب و غیرقابل باور باشد، اما بهگفته کارآموز ناشناس آنها دوبار این قسمت را تماشا و هر نکته خاص و عجیب را بارها پیش خود مرور کردند.
در ادامه فیلم و بعد از گذشت ۳۰ ثانیه، صفحه ناگهان تار میشود و بهشدت تکان میخورد، همزمان چیزی روی صفحه چشمک میزند، گویی یک فریم عوض شده است. تدوینگر حاضر در اتاق فیلم را نگه میدارد و فریم به فریم به عقب برمیگردد تا ببیند چه اتفاقی افتاده است و ناگهان تصویری روی صفحهی نمایش نقش میبندد که باعث ترس و وحشت حاضران میشود. آنچه آنها میبینند تصویری ثابت از کودکی است که به نظر میرسد مرده است!
نمایش تصویر جسد غرق در خون یک کودک در میانه پخش کارتون، بهت حاضران را بهدنبال دارد
از دید آنها این کودک در حدود ۶ سال سن دارد، ظاهرش به هم ریخته و صورتش غرق خون است و نکته ترسناک ماجرا اینجا است که یکی از چشمان کودک بیرون کشیده شده و روی صورتش آویزان است. کودک تنها لباس زیر به تن دارد، شکمش به شکلی خشن بریده شده و محتویات آن روی زمین کنارش پخش شده است. به نظر میرسد روی سنگفرش جایی مثل جاده افتاده است. اما ناراحت کنندهترین بخش ماجرا این است که سایه عکاس قابل مشاهده است.
هیچ نوار مخصوص صحنه جرم یا علامت و نشانههای مخصوص در گوشه و کنار دیده نمیشود که به نظر برسد این تصویری از یک صحنه جنایت واقعی است. درمجموع همه چیز طوری درکنار هم چیده شده بود که به نظر میرسد عکاس همان قاتلی است که کودک نگون بخت را به آن حال و روز انداخته است. گروه حاضر در اتاق تدوین امیدوار بودند این تنها یک شوخی بیمارگونه باشد که برای اذیت کردن آنها طراحی شده است.
آنها دکمه پخش را فشار میدهند و داستان دوباره به اختاپوس برمیگردد. او همچنان در حال هق هق کردن است درحالی که این بار نیمی از بدن او قابل مشاهده است. اکنون اما چیزی تغییر کرده است، گویی بهجای اشک، خون از چشمان او جاری است. بهگفته این کارآموز خون را به شکلی بسیار واقع گرایانه به نمایش گذاشته بودند، طوری که انگار اگر انگشتتان را به آن میزدید، خونی میشد.
اکنون به نظر میرسد باد با جوش و خروش در حال عبور از میان درختان جنگلی است و حتی صدای تکان تکان خوردنهای شاخ و برگ درختان هم به گوش میرسد. صدای خنده اکنون حالتی باریتون گونه (صدایی بین صدای بم و زیر) به خود گرفته و در فواصل زمانی طولانی و دفعات بیشتری تکرار میشود. پس از گذشت ۲۰ ثانیه یک بار دیگر همان ماجرا تکرار میشود، صفحه به تکان تکان افتاده و عکس دیگری نشان داده میشود.
باتوجهبه تجربه قبلی به نظر نمیرسد تدوینگر علاقهای به انجام این کار داشته باشد، اما همگی میدانستند باید همان روال قبل را تکرار کنند. دوباره فریم به فریم به عقب بازگشته و تصویر ترسناک دیگری را تماشا کردند. این بار سوژه دخترکی کوچک بود که به نظر نمیرسید از کودک قبلی بزرگتر باشد. روی شکم دراز کشیده بود و سنجاق سرهایش داخل حوضچهای از خون که در کنارش روی جمع شده بود، خودنمایی میکردند. چشم چپ او هم از کاسه بیرون کشیده بود. باز هم اندامهای داخلی بدن کودک را گوشهای روی هم انباشته کرده بودند و سایه عکاس هم قابل مشاهده بود که از نظر شکل و اندازه به نمونه قبلی شباهت داشت.
در اینجا فشار بر گروه بسیار شدید شد، به طوری که یکی از کارآموزان و تنها خانم حاضر در جمع از اتاق بیرون دوید و سایرین سعی کردند احساس دل آشوبه خود را سرکوب کنند. نمایش بار دیگر از سر گرفته شد و تنها پنج ثانیه بعد از شروع اختاپوس بهصورت کامل ساکت شد.همزمان همه صداهای پس زمینه هم خاموش شدند، درست مثل وقتی این سکانس شروع شده بود. او دستهایش را روی چشمانش گذاشته بود که اکنون بسیاری واقعی به نظر میرسیدند.
او تنها به صفحه نگاه میکرد، انگار درحال تماشا کردن بیننده بود. بعد از حدود ۱۰ ثانیه، او یک بار دیگر هق هق کردن را از سرگرفت اما این بار دیگر چشمان خود را نپوشانده بود. صدای پس زمینه بسیار بلند و آزار دهنده شده بود، ضمن آنکه نالههای اختاپوس هماکنون با آن درهم آمیخته بود. اکنون مخلوطی از اشک و خون از چشمانش میچکید، صدای باد دوباره با شدت برگشته و خندهها عمیقتر از قبل به گوش میرسید و دوباره تصویر ثابت دیگری نشان داده شد که نمایشش ۵ فریم ادامه داشت. به همین خاطر ثابت کردن آن کار چندان سختی نبود.
باز هم همان داستان قبلی تکرار شد، تصویری از پسر بچهای تقریبا در همان سن و سال دو مورد قبلی، اما چیزی دهشتناکتر در مورد او وجود داشت. این بار میشد دست بزرگی را دید که از درون حفره ایجاد شده درون شکم کودک، دل و روده او را بیرون میکشید! همچنین چشم راست کودک هم از حفره چشم خارج شده و آویزان بود و خون از قسمت انتهایی آن میچکید.
کارآموز میگوید سرپرست تدوین صدا با فریاد به ما گفت که فیلم را متوقف کنیم و به سرعت تیم سازنده را برای پاسخگویی فرا خواند. آقای هیلنبرگ ۱۵ دقیقه بعد خود را به آنجا رساند. او خود گیج بود و نمیدانست برای چه با او تماس گرفته شده است. تدوینگر تنها پخش فیلم را از سرگرفت، نمایش دوباره ادامه پیدا کرد و یک بار دیگر تمام آن صداهای آزار دهنده و گریههای اختاپوس به پایان رسید.
او برای ۳ ثانیه به بینندگان خیره شد، سپس صدایی عمیق به گوش رسید که عامرانه دستور داد: «انجامش بده» سپس گروه اسلحهای را در دستان اختاپوس دیدند. او به سرعت اسلحه را داخل دهانش گذاشته و ماشه را کشید. پنج ثانیه بعدی بیننده تنها بدن اختاپوس را تماشا میکرد که روی تخت افتاده بود و یک چشمش از آنچه از نیمهی چپ سر او باقی مانده بود، آویزان شده و بسیار تهی به نظر میرسید و در همینجا این قسمت به پایان رسید.
میشد به وضوح خشم را در چهرهی آقای هیلنبرگ مشاهده کرد، او بلافاصله میخواست بداند این ماجرای جهنمی از کجا سرچشمه میگیرد. در این مرحله بیشتر حاضران اتاق را ترک کردند و تنها تعدادی انگشت شمار در اتاق باقی ماندند تا دوباره این فیلم را تماشا کنند. هرچند این تماشای دوباره باعث شد که جزئیات بیشتری در ذهن آنها نقش بسته و کابوسهای ترسناکی را برایشان به ارمغان آورد. بهگفته این کارآموز او از ماندن در آن اتاق و تماشای دوباره آن رنج و نفرین بسیار متأسف بود.
باوجود بررسیهای انجام شده، تا به امروز سرنخی در مورد این قسمت عجیب بهدست نیامده است
تنها نظریهای که آنها در موردش فکر میکردند این بود که این قسمت توسط شخصی ناشناس در طول مراحل طراحی، ویرایش شده است. مدیران ارشد فناوری برای تجزیه و تحلیل ماجرا احضار شدند، اما باز هم سرنخ قابل توجهی بهدست نیامد. تمام تجهیزات درگیر دراین داستان اعم از بخش سختافزار و نرمافزاری مورد بررسی مجدد قرار گرفت، اما اشکالی مشاهده نشد. آنها حتی «Timestamp» را هم بررسی کردند شاید زمان اشتباه را نشان میداد، اما بازهم همه چیز خوب بود. درنتیجه تا به امروز کسی نمیداند دقیقا در آن زمان چه اتفاقی افتاده بود.
از طرف دیگر بهدلیل ماهیت تصاویر، تحقیقاتی در این زمینه انجام شد، هرچند نتیجهای در برنداشت. کودکان داخل تصویر شناسایی نشدند و هیچ سرنخ دیگری از جمله سرنخهای فیزیکی هم از دادههای موجود بهدست نیامد.
این کارآموز در مورد تجربه خود در اینباره میگوید:
«من هرگز به پدیدههای عجیبی که توضیحی برایشان وجود ندارد اعتقاد نداشتم. حالا چیزی اتفاق افتاده است، اما به جز روایت خودم از این ماجرا هیچ راهی برای اثبات آن ندارم. تنها کاری که میتوانم انجام دهم فکر کردن دوباره در مورد آن است»
این داستان قسمت گمشدهای است که در فضای مجازی دست بهدست میشود. عدهای آن را تمام و کمال باور دارند و عدهای آن را تنها یک تئوری توطئه میدانند. جالب این است که این قسمت به شکلی بازسازی شده است اما کسی در مورد نسخه اصلی این قسمت صحبتی نمیکند. اینجا البته پای شخصیت دیگری به نام «Red Mist» هم درمیان است. تصویر چندانی از این شخصیت در دست نیست اما شاید شما هم تصویری از آن را دیده باشید.
نسخهای ترسناکتر از اختاپوس با چشمانی گرد و مردمکهایی خونین که گویی در میان هالهای از سیاهی فرو رفتهاند. این شخصیت در یکی از قسمتهای مجموعه باب اسفنجی با عنوان «SpongeBob in RandomLand» معرفی میشود. باب اسفنجی و اختاپوس در سرزمین همسایه با ماجراهایی عجیب مواجه میشوند، از جمله ردیفی از درها که پشت آنها چیزهایی غیرمعمول وجود دارد. اختاپوس دری را باز میکند و بیننده برای اولینبار با نسخهای ترسناکتر از اختاپوس روبهرو میشود که لحظه به لحظه به در نزدیک و چهرهاش بزرگتر میشود، تااینکه اختاپوس در را به روی او میبندد.
عدهای مشخصات این شخصیت را با مشخصات توصیفی از چهره اختاپوس در قسمت خودکشی اختاپوس مقایسه کرده و این فرضیه را مطرح میکنند که ممکن است آنها با هم در ارتباط باشند! البته بازهم تنها حدس و گمانهایی در این مورد مطرح میشود و نمیتوان به صحت و سقم آنها اطمینان کرد. هرچند بعدها تصویر این شخصیت با تصویر یک بچه اختاپوس عوض شد و بر ابهام موجود در مورد این نظریه افزود