مطلب ارسالی کاربران
پردهی مشترک نمایش پله، کرویف و قیصر که کنار رفت!
بیش از پنجاه سال می گذرد؛ پنجاه سال از زمانی که با نسلی از بازیکنان اعجوبه همچون پله، کرویف، قیصر و... طرف بودیم. ناسلامتی از این افراد به عنوان برترین بازیکنان تاریخ یاد می شود و وقتی از آنها صحبت می کنیم، در واقع از نام های بزرگی صحبت کرده ایم. پله در آمریکای جنوبی و درخشش در تیم سانتوس، کرویف در اروپا و آژاکس و بارسلونا و قیصر در آلمان و ایجاد سدی محکم در خط دفاعی بایرن. به نظر نمی رسد که نمایش این سه اسطوره دارای پرده ی مشترکی باشد اما در نهایت، سرنوشت آنها به یک جور رقم می خورد. در نهایت، پرده های نمایش هایی در باواریا، بارسلون و سائوپائولو به یک اشتراک می رسند. در نهایت، ما با پیچی مستحلک طرف هستیم که تقدیر آنها در سه کشور مختلف را به هم می پیچاند و یکسان می کند. |
چند سالی است که موج جدیدی از ورود بازیکنان قوت گرفته است. با ورود یک مالک انگلیسی و مشهور به نام دیوید بکام و با ورود چندین نفر از برترین بازیکنان نسل، لیگ جدید و موسوم به MLS در حال قدرت گیری است. لیگ نسبتاً نوپای آمریکایی، کم کم سرپا می شود. حالا گزارشگران جدیدی چون جان چمپیون، کارشناسی همچون رود گولیت و البته بازیکنانی همچون لیونل مسی به آمریکا آمده اند. حضور سه قهرمان جهان، یعنی لیونل مسی، سرخیو بوسکتس و جوردی آلبا، قوای دیگری به بازوان این لیگ بخشیده است. خوب است که سه قهرمان جهان اینجا هستند. تلاش های دیگر برای توسعه ی لیگ که در نهایت منجر به توسعه ی گردشگری هم خواهد شد. در این بین اما روزی به یاد می آید که اسطوره ها پا به میدان گذاشتند؛ سه قهرمانِ جهان دیگر.
ادسون دو ناسیمنتو که بود؟ |
ادسون آرانتس دو ناسیمنتو، مهاجمی که بیش از ۱۰۰۰ گل غیر رسمی زده است. وقتی والدمار دی بریتو، مهاجم برزیلی که حالا به عنوان استعداد یاب پروژه ی نسل جدید برزیل مشغول به کار بود، ادسون را به مسئولان باشگاه سانتوس نشان داد، گفت: "او روزی بزرگترین فوتبالیست جهان خواهد شد." شاید مدیران سانتوس در آن زمان این حرف را مبالغه محسوب می کردند اما باشگاه سائوپائولویی قانع شد تا با دو ناسیمنتو قرارداد امضا کند. رسانه های محلی منفجر شدند. یک ۱۵ ساله در سائوپائولو، در سانتوس. وقتی با جوان ترین بازیکن سانتوس طرف هستیم، باید انتظار داشته باشیم که رسانه های محلی روی او به عنوان سوپر استار آینده مانور دهند. در سانتوس، مرد برزیلی یک عملکرد خیره کننده نشان داد. او در ۶۳۶ بازی رسمی، ۶۱۸ گل به ثمر رساند. مروارید سیاه (پرولا نگرا) چندین بار در لیگ برزیل با سانتوس قهرمان شد و به جام بین قاره ای راه یافت. آنها بنفیکا را شکست دادند تا کاستا پریرا، دروازه بان بنفیکا، بگوید: " من به امید آن آمدم که جلوی یک بزرگمرد را بگیرم اما توسط فردی که اهل سیاره ی ما نبود، نابود شدم."
با همان نیشخند هایش به زمین بازی می رفت و با قد کوتاهش، بالاتر از تمام بازیکنان بلند قد دیده می شد. بازی مقابل بوتافوگو، تیمی متشکل از ستارگان برزیلی نظیر گارینشا و جرزینیو. همیشه به نوعی یک دوئل و رقابت بین گارینشا و دو ناسیمنتو بود اما ادسون در سانتوس توانست بوتافوگو را حذف کرد. باله بلانکو، دیگر نام آن ستاره ادسون نبود. شماره ۱۰ توانسته بود لقب باله بلانکو را نیز کسب کند. طبیعی بود که با چنین عملکرد های درخشانی رئال مادرید به دنبال او باشد. کهکشانی نمی خواستند فرصت همکاری با چنین اعجوبه ای را از دست بدهند. پس، آنها پیشنهاد خود را به گوش دو ناسیمنتو رساندند اما دولت برزیل به این راحتی ها مجوز خروج به او نمی داد. هیچکس در برزیل نمی خواست که مهم ترین بازیکن نسل آنها به کشور های دیگر برود. دولت کوادروس ادسون را یک سرمایه ملی نامید تا پرولا نگرا در آمریکای جنوبی و برزیل بماند.
مطمئناً وقتی بازیکنی در ۱۶ سالگی آقای گل لیگ برزیل شود، مربیان تیم ملی برای او سر و دست می شکانند. ادسون دو ناسیمنتو، از همان موقع و در سنین جوانی یک نابغه بود و جوان ترین هتریک کننده ی جام جهانی شد و سه بار قهرمان بالاترین عنوان ملی شد. او دیگر ری، به معنی سلطان بود. با وجود اینکه به خاطر قوانین توپ طلا کسب نکرد (طبق قوانین آن زمان تنها بازیکنان اروپایی توپ طلا کسب می کردند.) اما فیفا بار ها و بار ها به شکل نمادین از او تقدیر کرد و جوایز افتخاری به او داد.
بله، ادسون دو ناسیمنتو همان پله است. پله به زبان عبری به معنای معجزه بود و همان کاری بود که ادسون در زمین انجام می داد.
پله همان کسی است که هنری کیسنجر می گوید که جنگ داخلی نیجریه به خاطر تماشای بازی او موقتاً خاتمه یافت.
قیصر؛ نامی از سال های دور و بازی برای آیندگان |
در سال های دور، زمانی که حتی مونیخ ۱۸۶۰ تیم اول شهر مونیخ بود، جوانی آلمانی به جمع تیم جوانان بایرن مونیخ اضافه شد. یک مهاجم نوک با توانایی رهبری بالا و تسلط بی نظیر در زمین.
او، فرزند یک پستچی، در ویرانه های مونیخ پس از جنگ جهانی، در محله ی کارگر نشین و با وجود مخالفت پدر توانست به تیم مونیخ ۰۶ بپیوندد. او عاشق تیم مونیخ ۱۸۶۰ بود؛ حتی با وجود سقوط آنها از اوبرلیگا. در سال هایی که فریتس والتر به عنوان کاپیتان تیم ملی می درخشید و قهرمان جام جهانی می شد، پسری در مونیخ او را بازیکن مورد علاقه اش می دانست. فریتس والتر یک هافبک تهاجمی تمام عیار بود و طبیعی است که چنین بازیکنی محبوبیت زیادی داشته باشد. در فینال مسابقات جوانان، فرانتس و هم تیمی هایش به این نتیجه می رسند که تیم Sc munich 06 توان مالی لازم را ندارد و آنها باید به تیم حریف، یعنی مونیخ ۱۸۶۰، بپیوندند. در بازی فینال اما تنش ها قوت می گیرند و یک بازی پر زد و خورد موجب می شود تا این گروه جوان به بایرن مونیخ ملحق شوند. آرام آرام فرانتس توانست که در تیم جوانان بایرن مونیخ بدرخشد و البته به همین سرعت کم هم پستش به هافبک تغییر کرد و در چند خط عقب تر بازی می کرد.
به جز وقتی که در ۱۸ سالگی جنجال به پا کرد و تیتر اول روزنامه ها شد، که به خاطر آن فدراسیون فوتبال آلمان او را مدتی از حضور در تیم ملی آلمان غربی محروم کرد که با مداخله ی سرمربی تیم پایان یافت، او دیگر هیچ وقت با حاشیه ی خاصی همراه نبود. در ۱۹ سالگی و در مقابل سنت پائولی، قیصر به زمین مسابقه وارد شد تا در بازی پلی آف، در جناح چپ حضور داشته باشد. بایرن مونیخ در آن زمان در دسته ی دوم فوتبال آلمان حضور داشت. در نهایت، مونیخی ها فصل بعد راهی بوندسلیگا و سطح اول مسابقات می شوند. در زمانی که بایرن مونیخ آهسته آهسته به یک قدرت در لیگ آلمان تبدیل می شود، فرانتس بکن باوئر در خط دفاعی می درخشد و محبوبیت خوبی بین هواداران کسب می کند. بایرن مونیخ در جام حذفی قهرمان می شود و به مسابقات برندگان جام حذفی راه می یابد. بایرن مونیخ در آنجا هم با کمک فرانتس قهرمان می شود و یک عنوان اروپایی در کارنامه اش ثبت می کند. سال بعد، فرانتس رسما به عنوان کاپیتان تیم انتخاب می شود، آن هم در ۲۴ سالگی.
قیصر علاوه بر قدرت لیدرینگ (رهبری) بالا، توانایی های فنی خود را نیز افزایش می دهد. او به طور آزمایشی نقش لیبرو را امتحان می کند. لیبرو یا سوییپر، نقشی است که در آن مدافع با دفع شوت ها، قطع پاس ها و دابل مارک کردن، عقب تر از دفاع وسط کلاسیک بازی می کند و در بازیسازی و ایجاد ضد حمله نیز کمک می کند. یک لیبرو علاوه بر توانایی ها دفاعی لازم خود و به اصطلاح جاروی خارج محوطه جریمه، باید بازی با پای خوب و توانایی ارسال پاس هایی با دقت خوب را داشته باشد. بکن باوئر در نقش جدید عالی عمل میکند و بایرن مونیخ با هتریک قهرمانی در لیگ و سپس جام اروپا (لیگ قهرمانان)، ویترین افتخارات خود را آراسته می کند. پس از دو دوره و کسب مدال نقره و برنز، آلمان غربی همراه با فرانتس بکن باوئر در جام جهانی قهرمان می شود.
شماره ۱۴، برخاسته از ویرانه ها |
از ویرانه های هلند. مردی از نسل فرزندانی که در امید آینده ی بهتر هلند متولد شدند. دو سال بعد از جنگ جهانی دوم، ویرانه هایی که هنوز پابرجای هستند و ویرانی و قحطی و فقر. او از همان اول با آژاکس ارتباط داشت. انگار که باشگاه آمستردامی به او متصل شده بود. انگار که عشق به آژاکس در رگ های یوهان جاری بود. انگار که او همان مرد موعودی است که روزی برای نجات آژاکس می آمد. در آمستردام همه به او باور داشتند. کرویف یک بازیکن همه کاره بود؛ یک بازیکن انقلابی. یوهان می توانست در همه جای زمین موثر باشد. تکنیک، سرعت، رهبری و قدرت. او یک بازیکن همه چیز تمام و یک بازیساز بی مانند بود. وقتی رینوس میشل سرمربی آژاکس باشد، به نظرتان امکان دارد که چنین استعدادی را کشف نکند؟ مثل یک شوخی است. میشل برای اولین بار او را در بازی مقابل خرونینگن قرار داد و یوهان نیز با یک گل باخت ۳-۱ را یک قابل پذیرش تر کرد. حمیدرضا صدر درباره او می گوید: "آژاکس محصول انقلاب فرهنگی و فوتبالی هلند بود و او آن وسط ایستاد. یک رهبر تمام عیار، جوان، یاغی، با اعتماد به نفس، باهوش، هنرمند. او و رینوس میشل آژاکس را از ته چاه کشیدند بالا و آن را بدل به باشگاهی جهانی کنند. او الماس توتال فوتبال شد."
اقتدار بالای او یک مشکل بزرگ برای بازیکنان آژاکس بود. از نظر آنها، بازوبند کاپیتانی بر بازوان یوهان سنگینی می کرد. آنها او را مردی که رهبر آنها باشد، مردی که معتمد آنها باشد و مردی که پرچم فاتحانه ی آنها را حمل کند، نمی دانستند. وی انتخاب بازیکنان آژاکس نبود. بازیکنان آژاکس در یک اقدام دموکراتیک خواهان گرفتن بازوبند از او شدند. برای آن سفید پوش مغرور، چنین رفتاری قابل پذیرش نبود؛ شاید برای هر کسی نیز قابل پذیرش نبود.
در زمانی که آژاکس در جلسات مخفیانه با رئال مادرید به توافق رسیده بود، یوهان از انتخاب سرنوشت خود به دست دیگران بیزاری جست و اعلام کرد که به تیم تحت حمایت یک دیکتاتور نخواهد رفت. او رئال مادرید را تیم حکومتی و تحت حمایت فرانکو دانست و به بارسلونا رفت. او که با صحبت هایش در مورد باشگاه رقیب محبوبیت بیش از اندازه ای در کاتالان کسب کرده بود، به عنوان گران ترین بازیکن زمان خود به کاتالونیا رفت. درخشش او در بارسلونا اعجاب آور بود. او از پست هجومی خود در آژاکس و بازی در خط حمله کمی فاصله گرفت اما به عنوان هافبک و هافبک تهاجمی هم شگرف بود. او برای تولد فرزندش به آمستردام بازگشت و نام او را یوردی گذاشت؛ نامی که در اسپانیا و کاتالونیا آن را شنیده بود. او نمی دانست که نام یوردی چه محبوبیتی بین کاتالان ها دارد. در دوران فرانکو اما اوضاع کاتالونیا پیچیده بود. پرچم قرمز و زرد ممنوع شد، زبان کاتالانی ممنوع شد و نامگذاری به اسم یوردی نیز ممنوع شد. (یوردی مقدس از قدیسان مردم کاتالان بود.)
حضور کرویف که در بارسلون با حمایت هزاران نفر با پیراهن های شماره ۱۴ همراه بود، چند سال بعد از ماجرای تولد فرزندش به اتمام رسید.
جام جهانی ۱۹۷۴ شگفت آور بود. این جام و بازی های زیبا و به یاد ماندنی اش به کنار، هلندی ها با فوتبال زیبا و تهاجمی شان عالی پیش می رفتند. آنها با تسلط بر اجرای توتال فوتبل توانستند که رقیبان قدر و بزرگی را حذف کنند. لاله ها اما نتوانستند که مدال زرین قهرمانی را کسب کنند. با این وجود، کرویف ستاره ی تیم نایب قهرمان و بهترین بازیکن مسابقات بود. او هرگز آن جام را کسب نکرد اما در واقع او قهرمان جام جهانی ۱۹۷۴ بود، حتی با وجود عدم دستیابی به مدال طلاییِ تیم قهرمان.
آیا شماره ۱۴ همچون شماره ۱۳ نحس است؟ نه، شماره ۱۴ دیگر نحس نیست؛ حداقل از زمانی که یوهان کرویف آن را به تن کرد...
و پرده ی آخر و انتظار طولانی |
پرده ی آخر همان نقطه اشتراک است، همان که بعد چندین خط و همراه شدن با پله و کرویف و فرانتس بکن باوئر از ابتدا تا... تا بخشی قابل توجه اما نه پایان کار. هیچ داستانی بی پایان نیست.
وقتی پله بعد از چند سال قصد وداع با برزیل دارد، وقتی فرانتس بکن باوئر قصد خروج از اروپا را دارد و وقتی که یوهان کرویف دیگر شرایط بارسلونا را تحمل نمی کند، همه چیز به یکباره به گره ای نازک بدل می گردد. پله در لیگ آمریکای شمالی، در نیویورک کاسموس. سخنگوی باشگاه با شوق می گوید که آنها هیچ فوق ستاره ای در حد و اندازه ی پله نداشته اند. پله دیگر در اوج نبود اما او را در همه جا می شناسند. حتی در ایالات متحده هم تصویر آن مروارید سیاه با لبخند شیطنت آمیز او را دیده اند. با این حال، هواداران آنقدر زیاد بودند که حتی پله را در زیر دست و پا بفشارند. پله در میان انبوه هوداران، در بوستون، مجروح شد و با برانکارد از شلوغی ها به کنار رفت. فرانتس بکن باوئر از بایرن مونیخ خداحافظی می کند به نیویورک کاسموس می آید. در آخرین سال فوتبالی پله، او به همراه کارلس آلبرتو تورس برزیلی به آنجا می آید. کارلس البرتو تورس، دفاع راست افسانه ای و بازیکن سابق سانتوس و کاپیتان تیم ملی برزیل در جام جهانی ۱۹۷۰. اوزه بیو نیز آمده بود، یک الماس سیاه دیگر. بابی مور و جرج بست نیز آمده بودند. جمع همه جمع بود اما جای یک نفر خالی بود.
یوهان کرویف دو سال بعد می آید. سال ۱۹۷۹، در حالی که ۳۲ سال سن داشت. یک فصل در لس آنجلس آزتکس و یک فصل دیگر در واشنگتن دیپلماتز. سرنوشت یوهان با فرانتس و ادسون (پله) فرق داشت. او رسما قهرمان جهان نشده بود، دو سال بعد از سیل ورود ستارگان آمد و هم تیمی و رقیب پله نبود. اما، اما او و فرانتس بکن باوئر مدتی و به فاصله ی حدود دو سال رقیب یکدیگر بوده اند. شگفت انگیز است که بتوان تقابل این دو ستاره را دید. چقدر دیدنی تر بود همکاری بکن باوئر و پله. ورود پله و بازنشستگی او بر نقل و انتقالات تیم های آمریکایی تاثیر داشت اما بدون پله هم می شد که از حضور چندین و چند ستاره ی دیگر نیز لذت برد. قهرمانان جهان در ایالات متحده. گردهمایی آنها در آمریکا اعجاب آور بود و پر بیننده.
با دیدن این روز ها و گرد همایی تاتا مارتینو، جوردی آلبا، سرخیو بوسکتس و لیونل مسی، فوتبال ما را به دنیای ۱۹۷۷ و خاطرات آنها روز ها می برد. حضور موقت و گاهاً کوتاه مدت ستارگان نیز در نهایت بی فایده ماند. جوردی آلبا نیز همانند یوهان کرویف قهرمان حقیقی و رسمی جام جهانی نیست. جوردی آلبا با این حقیقت که در پست خود عالی بوده است، مواجه است اما یوهان کرویف با این حقیقت که یکی از برترین بازیکنان تاریخ است.
مشخص نیست که سرنوشت جدید فوتبال در آمریکا چگونه است. شاید فوتبال در کشور آنها تازه شروع شده است و شاید پایان آن در همان بازی خداحافظی پله رقم خورد.
یک بازی نمایشی بین سانتوس و کاسموس در ورزشگاه جاینتز. محمد علی کلی و بابی مور هم به صورت افتخاری در بازی حضور داشتند. پله یک نیمه برای سانتوس و یک نیمه برای کاسموس بازی کرد. پله با یک شوت از فاصله ۳۰ متری و از روی ضربه ی آزاد گلزنی کرد. وقتی که نیمه دوم شد، باران شروع به باریدن کرد. آن بازی آنقدر مهم، زیبا و تلخ بود که روزنامه ی برزیلی تیتر زد: "حتی آسمان نیز گریه کرد."