مطلب ارسالی کاربران
فلسفه وجودی ۲
سکانس اول:
در یک جنگل،موجودات بسیاری زندگی میکردند.در میان آنها خری بود که بسیار به بدنامی شهره بود.بدنامی از آن جهت که بسیار سگ حشر بود و هر که را در سر راه خود میدید،با او به تمامی روش های جنگلی و غیرجنگلی وصلت مینمود!!!
سکانس دوم:
شیری در جنگل در حال قدم زدن بود و از هوای پاک جنگل لذت میبرد.آهسته و خرامان در حال قدم زدن بود که ناگهان دید خر در حال دویدن به سمت اوست!!
درست که دقت کرد،دید او ۵ پا دارد و به سرعت در حال نزدیک شدن است.به اطرافش نگاه کرد و دید جز او هیچکس در آنجا نیست.بنابراین با تمام توان شروع به دویدن و فرار کردن کرد.
سکانس سوم:
یک کرم خاکی در یکی از کوچه های جنگل در حال بافتن یک ریسمون بود.کِرم در حالی که ریسمون را به یک سمت کوچه گره زده بود،در حال کشیدن و صاف کردن ریسمون بود و در همان حال به این فکر میکرد که چقدر بدبخت است که در میان این همه حیوان،او کِرم شده است و زندگی بسیار سخت و پر مشقتی دارد.دوستانش بارها و بارها زیر لگد شیران جنگل لِه شده و دار فانی را وداع گفته بودن.
سکانس چهارم:
شیر با تمام توان در حال دویدن است.عرق کرده و ترسیده است.فقط به فکر نجات خود است.خیلی بد میشود اگر خر به او برسد!!!هر چه باشد او سلطان جنگل است!حیوانات چه میگویند؟سلطان جنگل را یک خر به راه راست هدایت کرد؟حتی فکرش هم ترسناک است.شیر با تمام توان در حال فرار و خر با تمام قوا به سمت هدف!!!شیر ناگهان به سمت یکی از کوچه های جنگل تغییر مسیر میدهد.
سکانس پنجم:
کِرم در حالی که داشت ریسمون خود را میبافت،ناگهان دید از دور شیر در حال دویدن است و خر نیز به دنبال او می آید.
کرم،خر را به خوبی میشناخت و میدانست که اگر شیر را بگیرد،عفت و عصمت برای شیر باقی نمیگذارد.به یاد دوستان له شده در کف جنگل زیر پاهای شیران افتاد.ناگهان فکری به سرش زد.تصمیم گرفت سریعا ریسمون را از این سمت کوچه به آن سمت کوچه (عرض کوچه) بکشد.لبخندی شیطانی روی لبهای کِرم نمایان شد!
سکانس ششم:
شیر در حال دویدن و خر در حال دویدن.شیر در حال فرار و خر در حال تعقیب.یک چهره نگران و یک چهره خندان.ناگهان پای شیر به ریسمون گیر میکند و نقش زمین میشود.خر به بالای سر شیر میرسد.
سکانس هفتم (آخر):
شیر همه چیز را تمام شده دانست.خر نیز خوشحال و خرامان که لحظه موعود فرار رسیده است.
ناگهان شیر لب به سخن گشود و گفت،اگر پایم به آن ریسمون نمیگرفت،نمیتوانستی مرا بگیری.تو نیرنگ کردی و برای من تله گذاشته بودی.خر متعجب به شیر نگاه کرد و گفت،ریسمون؟تله؟من چنین کاری نکردم.من هیچوقت از روش های نامردی استفاده نمیکنم.شیر گفت پس آن ریسمون چه بود که به پای من گرفت و من به زمین افتادم؟
در این لحظه کِرم از گوشه دیوار به بیرون خزید و به خر گفت،عالیجناب،این ریسمون را من جهت راحتی و خشنودی شما کشیدم تا شما زودتر و راحت تر به مراد دل خود برسید.
خر که خری سگ حشر ولی عادل بود به کِرم نگاه کرد و گفت،من نیاز به سایه مال ندارم و اینطور وصلت برای من لذتی ندارد و به من نمیچسبد.ولی تو را به تمام روش های ابداع شده و نشده مینوازم تا درس عبرتی شود برای سایرین که دیگر هیچگاه به دنبال مارمولک بازی و سایه مالی نباشند.خر به سمت کرم رفت و یکی از ۵ پای خود را وارد مخرج کرم کرد.ناگهان کرم حدودا ۲ متر دراز شد.
شیر که این صحنه را دید،خطاب به کرم گفت،برای تو بد نشد،قبلا کرم بودی الان مار شدی.
کرم که در حال ۸۰ درصد لذت بود به شیر گفت،حداقل بگو افعی که دلمون خوش باشه!!!