طرفداری | داوید سیلوا، ستاره درخشان فوتبال اسپانیا بازنشسته شده و مثل همیشه، خداحافظی تلخی و دلتنگی خود را به همراه دارد؛ ندارد؟ در ذات خداحافظی دردی نهفته است. اگر اجرای دلنشین اِلا فیتزجرالد، اثر کول پورتر، شاعر و ترانه سرای امریکایی را شنیده باشید کاملا درک خواهید کرد چه می گویم؛
Every time we say goodbye
I die a little
هر بار که خداحافظی می کنیم
من کمی می میرم
امیرحسین صدر
اوت ٢٠٢٣
ستاره سابق منچسترسیتی بهعنوان یکی از بهترین بازیکنان تاریخ فوتبال اسپانیا با زمین فوتبال خداحافظی کرد و این در حالی است که هرگز اعتباری را که شایسته آن بود، دریافت نکرد. در مقایسه با خیلی از ستارگان امروز، سیلوا نه اهل سروصدا بود، نه درگیر کارهای تبلیغاتی یا بازیهای رسانهای. کسی سنگ او را به سینه نمیزد یا هیچکس در میان بحثهای بیپایان فوتبال بازان برای او خودش را به درودیوار نمیکوبید.
هواداران و گروههای و رسانههای متعدد جلب آرا نداشت. اهل بدهوبستان نبود، و بلندگویی هم در اختیار نداشت تا نامش را به صدا در آورد و طبلش را بکوبد و اصلاً حرص و اشتیاقی به معروفیت بیش از اندازه نمیدید.
ستاره درخشان ریزنقش میادین فوتبال با پاسهای کوتاه استثنایی و اشرافی مثالزدنی بر توپ و بازی، در خارج از هیاهو کارزار مسابقات، تشعشعات نورانی زیادی نداشت. ریزهمیزه بود، با تهریشی و موهایی که گویی چند روزی است آب به خود ندیده است.
نمونه ایرانی آن ایرج داناییفرد، اولین بازیکنی که در جام جهانی برای ایران گل به ثمر رساند، حقیقتاً کپی از سیلوا بود. در قد و هیکل و در استایل و شیوه بازی. از من این را باور کنید.
روزی غم انگیز
از اولین چیزهایی است که در خداحافظی داوید سیلوا در ذهنم تداعی میشود، بازیهای خیابانی است. از آن دسته بچهمحلهایی بود که بهزور در یارکشی بهعنوان نفرات باقیمانده در تیم جای میگرفت. ولی بعد از یکی دو پاس و چند تا دریبل به خود میگفتید؛ جمعه بعد حتماً در یارکشی انتخاب شماره یک من خواهد بود.
بله، سیلوا جلوهای از زمینهای غبار آلود، و میادین گلآلود است، بازیکنی که با اندام کوچک خود در پایان هر مسابقه پی میبرید از معرکه داخل میدان باز هم سربلند، جان سالم بدر برده است. در پایان هم با خضوع و متانت و سادگی و سهولت همه چیز را کنار گذاشت، چیزی که جلوه اثیری به او میدهد. سیلوا در بازی وداع خود برابر سویا میگوید:
امروز برای من روز غمانگیزی است. امروز وقت آن است که با چیزی که تمام زندگیام را وقف آن کردهام خداحافظی کنم.
او همه چیز را آرام بیان میکند. خطابه نیست؛ کوتاه، شمرده، مختصر. اما مؤثر و تأثیرگذار.
داوید سیلوای همیشگی اینجاست: یک پسربچه کوچک دوران پیشین، و یک مرد بالغ و بزرگسال نهچندان بزرگتر امروز، سه دهه گذشته است. جا و مکانها تغییر کردهاند، پسزمینهها، آدمها، رؤسا و دستاندرکاران، همه رسمورسوم فوتبال. اما او هنوز همان سیلوای همیشگی است. داوید چوب کبریتی دوران کودکی. سادگی و خلوصی در او موج میزند. امواجی قدرتمندی مستتر میکند که بهصورت خودپسندان و متکبران خودخواه میکوبد. اگرچه ظاهراً این هم برای او پشیزی اهمیت ندارد:
تو مغرور خویشی ندانی همی
که جمشید را نیست زینها غمی
کوچولوی سر سخت
از میان تمامی داستانهایی که از سیلوا خوانده و شنیدم؛ نقل از خوزه لوئیس مندیلیبار، سرمربی کنونی سویا، بیش از هر حکایت دیگری توجهم را جلب کرد.
در روزگاری هستیم که ٣ امتیاز، برد به هر شکل و به هر قیمت، اصل اول است.
در فصل ٠٥-٢٠٠٤ بود. مرد لاغراندام جوانی که بهخاطر پاهای جادوییاش «مرلین» نامگرفته بود، بهصورت قرضی از والنسیا به ایبار رفت. از آن زمان مشخص بود که تقدیر این بازیکن ١٨ ساله، آینده روشن و درخشانی را نوید میدهد. سرنوشت و قسمت مرد کوچک با خطوط بزرگ نوشته شده بود. اما در آن فصل نشان داد هنوز به رشد کامل، جنگجویی و بیرحمی بازیکنان حرفهای نرسیده است. چیزی که بعدها او را به یکی از بهترین هافبکهای هجومی تاریخ اسپانیا و اروپا تبدیل کرد.
مندیلیبار تعریف می کند:
بازی ١-١ بود و ما برای صعود، شدیداً در ٥ بازی پایانی به امتیاز نیاز داشتیم. او در آن فصل پنج گل به ثمر رسانده بود، در وقت اضافه موقعیتی خوبی به دستاورد و بهتنهایی بهسوی گل پیش میرفت، اما ناگهان وقتی که متوجه شد یکی از بازیکنان رقیب آسیبدیده، در عین ناباوری توپ را به بیرون زد. من و سایر بازیکنان اصلاً چیزی به او نگفتیم. او بهخاطر تصمیم جوانمردانهاش مورد ستایش قرار گرفت. اما پنج بازی قبل از پایان فصل بود و اگر پیروز میشدیم ممکن بود صعود کنیم! ولی داوید، داوید است!
رئالمادرید جایزه ویژه بازی جوانمردانه را بهخاطر این عمل ورزشکارانه به او عطا کرد. روزگاری پیشازاین، بزرگترین باشگاه اسپانیا سیلوا را بهعنوان بازیکن جوان رد کرده بود، زیرا در زمان آزمایش و تست تشخیصدادهشده بود، جثه بسیار کوچک و نحیفی دارد.
او خیلی زود یاد گرفت که چارچوب بسته و ضعف فیزیکی خود را با پرخاشگری و تلاش بی حد در زمین جبران کند. زمانی که او بهصورت قرضی در ایبار حضور داشت، به قول مندیلیبار یک «کوچولوی سرسخت» بود. اما خیلی زود به آس برندهای تبدیل شد که ابتدا والنسیا و اسپانیا و سپس منچسترسیتی را بهسوی افتخار سوق داد. کوچولوی سرسخت تنها به صعود و صعود و صعود میاندیشید. پس از آن او هرگز به پشت سر نگاه نکرد، هرگز.
او تغییر کرد، تحول یافت ولی گذشته را فراموش نکرد، چنانچه مندلیبار را نیز از یاد نبرد. زمانی که مربی باسکی در سال ٢٠١٤ برای تقویت زبان انگلیسی خود به جزیره رفت، سیلوا او را با آغوش باز پذیرفت و رخصت داد تا مندلیبار بهعنوان مهمان در خانهاش بماند. زمانی که به یک هیولای قدرتمند فوتبال انگلستان تبدیل شده بود، و برای خود کسی بود، و اسم و رسمی داشت. اما هنوز آنقدر متواضع بود به یاد آورد با چه کسی و کجا همه چیز را آغاز کرده است. او هیچگاه ریشههای خود را از یاد نبرد.
پس از ایبار، سیلوا یکفصل برای سلتاویگو بازی کرد. آنها بهتازگی به لالیگا صعود کرده بودند، و با همت و کمک سیلوا بود تا به مقام ششم دست یابند. فصل بعد به والنسیا بازگشت و بدون او سلتا در جا سقوط کرد. سپس چهار فصل را در والنسیا سپری کرد و در آنجا به قهرمانی جام حذفی اسپانیا دستیافت. اما والنسیا باشگاهی بود اهل فروش، و راضی به هرگونه معاملهای. صفحه مهمی از دوران ورزشی سیلوا ورق خورد، و برخلاف میل تمامی هواداران والنسیا، سیلوا در سال ٢٠١٠ به سیتی پیوست.
در آن دوران اسپانیا بهتازگی قهرمان جهان شده بود و سیلوا از اعضای تیم بود. این دومین قهرمانی متوالی با «لاروخا» بود، و جوانترین عضو تیم در یورو ٢٠٠٨ تحت هدایت لوئیس آراگونس.
قهرمانی جهان بزرگترین افتخار ممکنه برای هر بازیگر فوتبال است و مدال قهرمانی جهان به طور حتم در کلکسیون پسرک سرسخت جایگاه خاصی دارد؛ اما خاطرات مثل همیشه، طعم تلخوشیرین خود را دارد. اسپانیا مقام قهرمانی جهان را به دست آورد، اما ویسنته دل بوسکه مربی اسپانیا پس از خاتمه بازی اول که با شکست ١-٠ مقابل سوئیس به پایان رسید او را کنار گذاشت و سیلوا دیگر بازی دیگری را آغاز نکرد، اسپانیا در مسابقات بعدی بهتر و بهتر شد. سیلوا آنقدر بد نبود که مربی او را مقصر باخت اول بداند. دل بوسکه فقط فرمول پیروزی را در بازی بعدی پیدا کرد، دودستی به آن ترکیب چسبید و این تصمیم به قیمت حذف سیلوا از تیم اصلی بود و با کسب هنوان قهرمانی جهان هیچکس جرئت خردهگرفتن از او را نداشت.
در سال ٢٠١٢، سیلوا بعد از دو سال، نقش کوچک خود در جام جهانی را، با نقش بزرگتری در یورو بهخوبی جبران کرد. از ستارههای تیم در تورنمنت بود، و اسپانیا به سومین پیروزی متوالی در تورنمنت های بینالمللی دستیافت. او در پیروزی ٤-٠ مقابل ایتالیا در فینال گلزنی کرد و در نهایت ٣٥ گل در ١٣٥ بازی ملی برای کشورش به ثمر رساند. حتی از چشم نظرتنگان خیرهسر آمار بسیار قابلتوجهی است. آمار و ارقام هیچگاه در قضاوتم در باب خوبی و بدی بازیگری، کوچکترین تأثیری نداشته است.
اما بهرغم همه این ارقام و افتخارات بیاندازه و نقش بزرگی که در دوران طلایی فوتبال اسپانیا داشت، از سیلوا همیشه در سرزمین مادری بهاندازهای که باید قدردانی نشد، در میان تمامی اسامی بزرگان هم نسل خود، چون ژاوی و اینیستا ناشناختهتر ماند. مانند پل اسکولز انگلیسی در میان نسل طلایی انگلستان، در قیاس با جرارد و لمپارد، هیچگاه به جایگاه در خور توجه خود دست نیافت و تا پایان راه، معروفیت و محبوبیت و اعتبار سیلوا در سراسر اروپا بیش از اسپانیا باقی ماند.
خیلی پیش از زمانی که او در سال ٢٠٢٠ به رئال سوسیداد بپیوندد، منچسترسیتی برنامه ساخت مجسمهای از او را در اتحاد طراحی کرده بود، درحالیکه این در اسپانیا
«دورازذهن» و غیرقابلباور به نظر میرسد.
بدون شک بازینکردن برای هیچ یک از دو تیم بزرگ اسپانیا یکی از دلایل عمده آن است. تبدیلشدن به یک اسطوره در بارسلونا یا حتی بیشتر از آن در رئال مادرید، تضمین میکند شما هرگز دستکم گرفته نخواهید شد. سیلوا در لیست بلند بالای بازیکنانی که کملطفی بسیاری در حقشان ادا شده، تنها نیست. مت لِتِسیر اگر به جای ساوتهمپتون دوران فوتبال خود را در لیورپول یا منچستریونایتد گذرانده بود بدون شک معروفیتی جهانی داشت.
وزش نسیم و عشق جاری
در دو فصل پایانی در اسپانیا ناگهان همه چیز تغییر کرد. گویا پس از سالها همه عزیز فراموش شده خود را یافتهاند. مانند پیداکردن دوباره جواهر یا یادگاری پرارزش و گمشده مادربزرگ را که برای شما به ارث گذاشته است. گنجی که میدانید جایی در گوشهوکنار خانه پنهان است؛ ولی هرگز تلاشی برای پیداکردن ان به خرج ندادهاید.
عشق طرفداران فوتبال اسپانیا به ناگاه جاری شد. نسیم تازه و فرح بخشی وزیدن گرفت. در هر استادیومی که سیلوا پایش را میگذاشت، احترام و تشویق نثارش شد تا شاید جبرانی باشد برای سالهایی که همه چشمان کور شده بود و هیچکس او را نمیدید. تشویق و کفزدن ایستاده در یکایک بازیها به امری عادی تبدیل شد. هر چند دیر ولی این ادای احترام و تقاضا و درخواست بخشش از مرد کوچک همیشه ژولیده بود.
این اواخر، احترام بازیکنان نیز بهوضوح دیده میشد. حتی همتیمیهای جوان او در رئال سوسیداد. مارتین زوبیمندی، هافبکی با رتبهای بالا، زمانی که سیلوا در قهرمانی اسپانیا در یورو ٢٠١٢ بازی کرد، تنها ١٣ سال داشت. او اقرار کرده است با حضور سیلوا در تیم تا چه حد هیجانزده شده و در مصاحبهای پیش از دیدار فصل گذشته در اولدترافورد اشاره کرده بود:
بهترین کاری که داوید انجام میدهد مخفیکردن و حفظ توپ است. غیرممکن است در تمرینات توپ را از او گرفت. از نظر جسمانی آنقدر بزرگ نیست، فکر میکنم در لیگ برتر بهخوبی یاد گرفت چگونه از توپ محافظت کند، بدنش را به شکلی خارقالعاده در مقابل توپ قرار میدهد تا مانع ازدستدادن توپ شود، حتی بهترین مدافعان جهان با او مشکل دارند.
پاسخ زوبیمندی به این سوال که آیا مردم اسپانیا برای دادن اعتباری که شایسته سیلوا است بسیار کند و دیر عمل کردند، جواب جالبی می دهد:
به طور حتم، من اولین کسی خواهم بود که اعتراف میکنم یکی از آنها بودم فکر نمیکنم بهاندازه کافی برای او ارزش قائل میشدم، اما اکنون فکر میکنم او در سطح بهترینها است. در اندازههای ژاوی، و آندرس اینیستا. هر روز با او تمرین میکنم، و او هر روز فقط شگفتزدهام میکند
سیلوا به مغز رئال سوسیداد تبدیل شد و از علل اصلی بازگشت سوسیداد به لیگ قهرمانان اروپا بود. اگر مصدومیتی که پس از سالها در فوتبال جانفرسای دنیای امروز که او را متقاعد به بازنشستگی کرد، وجود نداشت، لیگ قهرمانان میتوانست "آوای قوی" زیبا و زینت بخشی برای او باشد. منصفانهتر بود، او سزاوار، شایسته، مستحق چنین پایانی بود تا ببیند در تمامی استادیومهای اروپا، همه ایستاده برای او کف خواهند زد.
سیلوا حقیقتاً در راس ترکیب الماسی خط میانی سوسیداد، با زوبیمندی در پشت سر او، و دو هافبک جنگنده در چپ و راست خود که به طور دائم بین محوطههای هجدهقدم در حال حرکت هستند و دو مهاجم سریع جلوتر از او، بهترین فوتبال دوران خانگی خود را بازی کرد، شاید نه مانند دوران اوجی که در سیتی داشت، اما طرفداران حیران سوسیداد آرزو میکردند ایکاش زمان فقط به عقب بازمیگشت تا شاید مدت بیشتری از حضور او لذت ببرند و به موفقیت دست یابند.
انتقال آخر و نقلمکان به سواحل باسک نیز چیزهای زیادی در مورد شخصیت و کاراکتر خاص سیلوا به ما میگوید. او قرارداد سه ساله سودآوری را با لاتزیو رد کرد، زیرا میخواست در جایی بازی کند که دلش آنجا بود، جایی که میدانست در میان همزبانان خود از آن لذت میبرد و به همراه او، خانوادهاش احساس میکنند دوباره به خانه بازگشتهاند.
سیلوا در سال ٢٠٢٢ بهدنیاآمدن فرزند دومش را جشن گرفت. در سال ٢٠١٨ فرزند اول پسر او، زودهنگام به دنیا آمده بود، درست زمانی که سیلوا سومین لیگ خود و نهمین جام خود را با سیتی به دست آورده بود. دوران سختی بود، حالا در آرامش با خانواده کامل چهارنفره خود، بهدوراز هیاهوی فوتبال، در نقطهای قرار دارد که نیازی به اثبات هیچچیزی ندارد. برنامه این بود که او در کنار خانواده جوانش در سن سباستین بماند.
شایعاتی هم وجود داشت که با انتقال نهایی، به زادگاهش، به جزایر قناری بازگردد و برای لاس پالماس فصل پایانی خود را پشت سر بگذارد. آسیبدیدگی رباط در فصل گذشته به این معنی بود که برنامه باید اساساً تغییر کند. اینک مثل تمامی بازیکنان دیگر پیش از او، ناگهان همه چیز دوران فوتبال او پایانیافته به نظر میرسد.
اما از یک چیز مطمئنم. آنچه تغییر نخواهد کرد احترامی است که سالها از او دریغ شده بود. احتمالاً باگذشت زمان و در تاریخ فوتبال اسپانیا، با دلتنگی خاصی از پسرک لاغراندام یاد خواهد شد و حتم دارم، این بار اشتباه نخواهند کرد، و بدون شک ارزش و اعتبار بیشتری برای او قائل خواهند شد.
پیش از نگارش کتابها، آلوارو بنیتو، کارشناس برجسته و بازیکن سابق رئالمادرید، احساسات اسپانیا را تماموکمال در باره سیلوا خلاصه کرده است، گویا من و طرفداران سیلوا تنها نیستیم:
داوید بهشدت دستکم گرفته شده بود. بدیهی است برای همه چیزهایی که به دست آورده ارزش قائلیم، اما حقیقتاً بهتر از آن چیزی است که همه ما و مردم فکر میکردیم. او بازیکنی کاملاً باورنکردنی و خاصی است، یکی از بهترینهای تاریخ فوتبال اسپانیا.
سید لاو در گاردین بهسادگی در مورد سیلوا نوشته است؛
چه در منچسترسیتی، سوسیداد یا در تیم ملی اسپانیا، تماشای ظرافت، ثبات و استحکام سیلوا واقعاً لذتبخش بود.
سیلوا، در عین بینیازی به تعریف و تمجیدها، در پایان راه و در زادگاه خود، اعترافات سربهزیر و خجالتزده یکبهیک هموطنان خود را شنید و همین برای "بزرگمرد سرسخت کوچک" کافی است. او هیچوقت به بوقوکرنا نیازی نداشت. ساده بود، و ساده ماند.