من که نه دستی نه آب و نه علم دارم
دیگر چگونه توان رو به حرم آرم
نه در بدن قدرت نه در دلم تابی
فغان ز بی دستی امان ز بی آبی
××××××××××××××××
بیا اخا برادرت فتاده است از پا
حاصل سقایی من ریخته در صحرا
نشد رسانم آب را به گلشن زهرا
نمانده دست تا علم ز خاک بردارم
فغان ز بی دستی امان ز بی آبی
××××××××××××××××
ز روی زین به خاک و خون ز سر در افتادم
بیا عزیز فاطمه برس به فریادم
چو مرغ پر شکسته زیر پای صیادم
بیا که انتظار دیدن تو را دارم
فغان ز بی دستی امان ز بی آبی
××××××××××××××××
فغان که این حوادث زمانه دستم بست
به ضربه ی عمود آهنین سرم بشکست
خون سر و صورت و سینه ام به هم پیوست
بیا برآر تیر کین ز چشم خونبارم
فغان ز بی دستی امان ز بی آبی
××××××××××××××××
حسین من نشسته در برابرم زهرا
سایه ی مرحمت فکنده بر سرم زهرا
به خاک گرم کربلا چو مادرم زهرا
لحظه ی جان دادن من شده پرستارم
فغان ز بی دستی امان ز بی آبی
××××××××××××××××
بیا بگیر از زمین پیکر خونینم
ببخش اگر نمی توان نزد تو بنشینم
نشسته در حضور تو نبوده آئینم
نه نیرویی که حرمت ادب نگه دارم
فغان ز بی دستی امان ز بی آبی
××××××××××××××××
امام من امیر من رهبر و مولایم
بیا کنار علقمه نما تو پیدایم
خرد شده ز ضرب تیر و نیزه اعضایم
بیا که سر به روی زانوی تو بگذارم
فغان ز بی دستی امان ز بی آبی
××××××××××××××××
بگیر این سر شکسته را به زانویت
که وقت جان سپردنم نظر کنم رویت
دسته گل محمدی بیا کشم بویت
ز خاک و خون پاک نما دیده ی خونبارم
فغان ز بی دستی امان ز بی آبی