بیشتر غربیها اصلاً هیچ تصور درستی از خدای عهد عتیق ندارند. آنها او را وجودی بیجهت خشن و حتی به شکل مبهمی شر میپندارند و مسئول قتلعام پسران تازه به دنیا آمده مصری، زندانی کردن قوم بنیاسرائیل در بیابان به مدت ۴۰ سال فقط به خاطر یکبار بیاحترامی و یا مجبور کردن پیامبری به کشتن پسرش میدانند. حتی آیین دینی و مکتب گنوسیسم (به انگلیسی: Gnosticism) بهواقع باور داشت که خدای عهد عتیق همان شیطان مطلق است. اما مسئله این است که خدای عهد عتیق، بر اساس سطح تفکرات جامعه ترس-محور آن زمان دستورالعمل صادر میکرد. تنها راه ممکن برای مرزکشی اخلاقی، بهرهگیری از فاکتور «زور» بود. ذکر این نکته ضروریست که زور با جبر تفاوت دارد. زور، اراده آزاد و قدرت انتخاب را از مردم آن زمان سلب نمیکرد و تنها آنها را از عواقب کارهایشان به هراس وامیداشت.
اگر کمی بیشتر کندوکاو کنیم، متوجه خواهیم شد که ترس، پایهایترین، اساسیترین و قدیمیترین نیروی انگیزشی در مغز انسان است. بر اساس نظریه فرگشت، نیروی غریزی ترس قدیمیترین بخش مغز و وجه مشترک ما انسانها و مارمولکهاست. وجود ترس واجب است؛ زیرا تعداد خطراتی که جان ما را تهدید میکنند، بسیار زیادند. دنیا اساساً ترسناک است و بشریت باید همیشه راهی برای فرار از خورده شدن توسط شیر، بیماریهای مختلف و دیگر انسانهای قاتل بیابد. بهعبارتدیگر، ترس بهعنوان اولین مورد از احساسات تاریخ ساز استراتژی غریزی برای پرهیز از مرگ است. جوامع ترس-محور بر فرهنگهای ایلی-قبلیهای مسلط بودند. نواحی ترس-محور غالب امروز، محل زندگی بومیان و مکانهایی مانند آفریقا و آمریکای لاتین هستند. همچنین بااینکه در آسیای جنوب شرقی و چین، فرهنگ ترس-محوری در اقلیت قرار دارد اما از قدرت و نفوذ فوقالعادهای هم برخوردار است.
در دنیای باستان دور، فرهنگ غالب جوامع، فرهنگ ترس-محور بود و جوامعی مانند روم، بابل، آشور و مصر با کمک ادیان مختلف از این طریق کشورشان را اداره میکردند. عملاً تنها نیروی احساسی متحد کننده در جامعه، همین ترس بود. خدای عهد عتیق نمونه عالی است اما دیگر خدایان و شاهان دنیای باستان نیز بر همین اساس جوامع را اداره میکردند. برای مثال خدایان یونانی اغلب بیرحم، کوچک و مبتذل بودند و از پیروانشان درخواست قربانی میکردند یا خدایان بابل بشریت را برده خودشان میپنداشتند. در سمت عملی و حکمرانی این قضیه، فرهنگهای ترس-محور، نظم و انضباط را از طریق ترس بر مردم تحمیل میکردند. رومیها، مغولها و آشورها – که با محوریت ترس تشکیلشده بودند – تنها راه یکپارچهسازی جامعه را از دریچه کشتار بیرحمانه میدیدند.

شاهان آشوری با اعمال بیرحمانه، ترسناک و خوفناک (مانند مجبور کردن یک پدر به له کردن استخوان پسرش)، به ترویج پروپاگاندا در قصر و پایتخت مشغول میشدند تا بتوانند مردمان آن زمان را به پیروی از دستوراتشان اقناع سازند. در همین آفریقای امروزی، رهبران قدرتمند، دلاوری، قدرت و شجاعت خود را از طریق خورد کردن رقبا و ساخت بزرگترین حرمسراها نشان میدهند و هیچ علاقهای به اداره کشور بر اساس بدیهیات فطری مانند آزادی، امانتداری و عدالت ندارند. برای مثال ژنرال کشور لیبریا بهصورت کاملاً برهنه ارتشش را در میدان نبرد فرماندهی مینماید و برای جلب رضایت خدایانش، به آنها قربانی پیشکشی میکند. همه این رفتارها به علت ترس-محور بودن جامعه آفریقای مدرن امروزی است.
بااینحال، با گسترش قلمرو و ازدیاد بافت جمعیتی یک امپراتوری، دیگر نمیتوان آن جامعه را مبتنی بر ترس اداره نمود. اگر امپراتوری بخواهد ملت بزرگی را با گسترش رعب و وحشت مطیع خود کند، قطعاً تلاشش شکست میخورد و امپراتوریاش سقوط خواهد کرد. مانند اتفاقی که برای امپراتوری آشور افتاد. اما رومیها انعطافپذیری از خود نشان دادند و توانستند بهمرور ترس-محوری را حذف و آن را با دیگر احساسات تاریخ ساز جایگزین نمایند. بااینکه مذهب رومیها ترس-محور بود، اما بهمرورزمان این مذهب سنتی کمکم محو و به دیگر ادیان و سنتها تبدیل شد. روم جزو معدود تمدنهایی بود که همه احساسات تاریخ ساز را تجربه کرد. تمدن ایران نیز بهمانند روم، تقریباًهمه احساسات تاریخ ساز را در خود جایداده است.
ما میتوانیم در تاریخ سیر تکاملی سطح تفکر انسانها را بهوضوح دنبال کنیم. برای مثال دریکوی آتنی که در قرن ششم پیش از میلاد میزیست، معتقد بود مجازات همه خلافها، چه دزدی یک تیکه سیب و چه قتل باشد، باید اعدام در نظر گرفته شود؛ زیرا تفکرش، تفکر ترس-محور بود و به عقیده او، ترس از مرگ، محرک کارهای خوب خواهد شد. مثال دیگر، چین در قرن سوم پیش از میلاد است. قانونگذاران دودمان چین یا دودمان کین (به انگلیسی: Qin Dynasty) نیز سیستم مشابهی را وضع نمودند. آنها برای کوچکترین چیزها مجازات اعدام در نظر میگرفتند. نتیجه این نوع قانونگذاری، بهواقع خندهدار و عبرتآموز است. در آن زمان، گروهی از ارتشیان ارتش چین، به دلیل باران شدید تأخیر داشتند و چون مجازات تأخیر، اعدام بود، این مردان خود را مرده تصور کرده و با خود گفتند: «ما انقلاب و این رژیم را سرنگون میکنیم. اگر موفق شدیم، چهبهتر، اما اگرنه که فرقی نمیکند؛ زیرا ما بههرحال قرار بود اعدام شویم.» خلاصه اینکه این انقلابیها درنهایت پیروز شدند و خاندان احمق چین را بعد از مدت کوتاهی از تخت سلطنت به زیر کشیدند.