طرفداری - «الیور کِی» ستوننویس اتلتیک و تایمز، در یک رشتهتوییت در اکانت توییتر خود سراغ داستان یکی از بازیکنان سابق آکادمی منچستریونایتد رفت که داستان عجیبی داشت. آدرین دوهرتی فوتبالیستی بود که اگر زنده بود، امروز 50 ساله میشد. با ماجرای عجیب زندگی او، با ما باشید.
اولین بار سال 2011 با داستان آدرین آشنا شدم. داشتم مصاحبهای برای مستندی در مورد رایان گیگز میگرفتم. در مصاحبه از مارک بوسنیچ و آلن تانج سوال کردم که در تیم جوانان منچستر، گیگز به طوری واضح بهترین بازیکن بود، اینطور نیست؟ انتظار داشتم که بگویند البته که بود. با این حال، هر دو گفتند چیزی از آدرین دوهرتی میدانی؟
به طوری مبهم چیزی شنیده بودم. خارج از استرابن (شهری کوچک در ایرلند شمالی) و گروهی که تیم جوانان منچستریونایتد را دنبال میکنند، آدرین به عنوان فوتبالیست کاملاً ناشناخته است. مطلبی به سبک ترحیم که مت بردلی، مربی سابق او در «دِری» نوشته بود؛ تنها چیزی بود که آن زمان در اینترنت از دوهرتی پیدا کردم. این مطلب، شامل دو بُرش زمانی میشد. یکی مربوط به مارس 1990 که آدرین 16 ساله، برای بازی تیم اصلی با ساوتهمپتون آماده میشد. نظر دستاندرکاران این است که چنین تاثیرگذاریای را [از یک پسربچه] از زمان جورج بسته ندیدهاند. دیگری مربوط به ژوئن 2000 بود که نشریهی «دِری ژورنال» به عنوان آگهی ترحیم او، با عنوان «ادای احترام برای مرگ تراژیکِ جواهرِ فوتبال». آدرین مُرد، یک روز قبل از اینکه 27 ساله شود، در حالی که داشت به محل کار میرفت، در آبراهی در لاههی هلند افتاد و غرق شد.
چطور این داستان را نشنیده بودم؟ چطور چنین استعدادی در باشگاهی به بزرگی منچستریونایتد، طوری از فوتبال و دایرهی توجه خارج شد که داستان مرگ -و البته زندگیاش- تا این اندازه نادیده گرفته شد؟
به سرعت تلاش کردم مطلبی در خصوص او، برای نشریهی تایمز بنویسم. به پدرِ او، جیمی رسیدم. از من بابت علاقهام به موضوع تشکر کرد اما در نهایت حاضر به کمک نشد. با این حال، چیزهایی در مورد آدرین به من گفت - نه فقط در مورد فوتبال که در مورد علاقهاش به شعر و موسیقی. برایم تعریف کرد که پسرش شنبه صبحها برای تیم جوانان منچستریونایتد بازی میکرد، فولبکها را به روز سیاه مینشاند و بعد بلیتی که برای دیدن بازی تیم اول در اختیارشان میگذاشتند را به کسی میداد، سوار اتوبوس میشد، به مرکز شهر منچستر میرفت و عصر را در کنار ساختمان آرندیل (یک مرکز تجاری در قلب منچستر) سر میکرد.
هرچه بیشتر در مورد آدرین دوهرتی میشنیدم، بیشتر مشتاق تعریف کردن داستانش میشدم: از استرابن بحرانزده (دورهی درگیریهای تمامنشدنی ایرلند بود) به منچستر، دلتنگی شدید برای خانه، تنفر از اتمسفر رختکن و اینکه چطور با تازهواردها رفتار میشد، از دست دادن علاقه به فوتبال، شگفتزده کردن فرگوسن وقتی قرارداد پنج ساله با یونایتد را رد کرد و گفت شاید دوست داشتم باشم قبلش کار دیگری بکنم... ماجرا اینجا تمام نشد؛ آمادهی بازی برای تیم اصلی در یک مسابقهی رسمی بود که در بازی با تیم رزرو کارلایل، در فوریه 1991 مصدومیت زانوی بدی گریبانش را گرفت. رایان گیگز، یک هفته بعد اولین بازی را با پیراهن تیم اصلی انجام داد، در حالی که چند ماه بعد بالاخره کادر پزشکی باشگاه تشخیص داد مصدومیت دوهرتی، پارگی رباط صلیبی است. تنها چند بازی برای تیم رزرو پس از آن انجام داد و بعد، بدون اینکی سر و صدایی ایجاد شود، سال 1993 یونایتد را ترک کرد. مدتی در تیم «دِری» بازی و بعد در 20 سالگی اعلام بازنشستگی کرد.
کنار هم گذاشتن گیگز و دوهرتی، برایم شگفتآور است. یکی پیش رفت و به بزرگترین افتخارات، به شهرت و ثروت همزمان رسید. دیگری به تیرهروزی افتاد (مدتی در کارخانه شکلات در پرنستون کار و مقطعی دیگر طبقهی بالای یک میخانه در گالوی ایرلند زندگی میکرد) و حتی مرگ تراژیکش، آنطور که باید گزارش نشد.
اما بیشتر از هرچیز، متفاوتبودن آدرین نظرم را جلب میکند. وقتی فوتبالیستهای جوان بیشتر و بیشتر مادیگرا و درگیرِ ظاهر خود میشدند، او متفاوت بود و مثل یک بچه مدرسهای لباس میپوشید. علاقهی خاصی به لباسها نداشت. حتی به جای ماشین، با دوچرخه به محل تمرین میآمد. رابی سویج، دیگر جوانِ آن روزهای منچستر در مورد او نوشته: مثل هیپیها بود. روحیهی آزادهای داشت و کاملا متفاوت از فوتبالیست مدرن بود. با دستمزد 29.5 پوندی هفتگی آن روزها، میتوانست سراغ بهترین برندها برود. بیشتر فوتبالیستها با پول اولین قراردادشان، ماشین میخریدند یا لباسهای بیشتر. داک [لقب دوهرتی] با پولش به فروشگاههای متنوع میرفت یا چیزی برای گیتارش میخرید. حتی اگر پول خیلی زیادی به دست میآورد، فرقی نداشت. خوشحال میشد در اتاقش بنشیند، موسیقی گوش کند، ترانهای بنویسد یا با گیتارش بنوازد. اتاق برایش حکم پناهگاه را داشت. شنیدن سازش را دوست داشتم. چه پسر خوبی بود و همینطور چه بازیکنی! استعدادی باورنکردنی داشت. ناراحتکننده بود که آنطور مصدوم شد.
مسئله فقط موسیقی و نبودِ درک از مُد روز نبود. شخصیت او اینطور بود، به قول سویج، شبیه هیپیها زندگی میکرد. استیو بروس در مورد او گفته کمی عجیبوغریب، در واقع خلاف عرف بود. گیگز گفته شبیه بقیهی ما نبود. کاملا غیرمعمول در لباس پوشیدن و رفتار کردن بود.
آنها حتی خبر از نیمی از شخصیت او هم نداشتند. قرآن، دانته، ادگار آلن پو، کارلوس کاستاندا، علوم ماورایی، زرتشتی و میخواند و حتی عضو دو گروه مربوط به عرفان شده بود.
یکی از داستانهای جالب برای من در خصوص او، وقتی بود که در می 1992 وقتی هنوز مصدوم بود، پا در گچ، یک شب تصمیم گرفت به نیویورک برود و قراردادی بابت آهنگهایش دستوپا کند. دزدکی به خانهی برادرش رفت تا چمدانی قرض بگیرد، بعد با اولین اتوبوس صبح بعد به لندن رفت و بعد به نیویورک پرواز کرد. تابستان را در بارهای گرینویچ ویلیج (بخشی از منهتن) سر کرد و با کسانی مثل Paleface (یک موزیسین آمریکایی که آن زمان تازه یکی دو آلبوم منتشر کرده بود و معروف نبود) وقت گذراند. او، آدرین را کاملا به خاطر دارد، البته با اسم McHillbilly که آن را اسم هنری خود در نظر گرفته بود؛ حتی گذشت 20 سال هم باعث نشده بود آن جوان را فراموش کند. آن زمان، در ذهن آدرین، موسیقی کاملا جای فوتبال را گرفته بود. حتی بعد از تجربهی بازی در دِری، کاملا پشت خود را به آن کرد. از بین همه کسانی که در پرستون و گالوی او را دیدند، به ندرت به کسی گفت که زمانی استعدادی بزرگ در منچستریونایتد به شمار میرفت.
مایکل واکر، یکی از همکارانم، سال 1999 او را در گالوی پیدا کرده بود و خواسته بود مصاحبه کند. آدرین علاقهای نشان نداد. حتی وقتی دوستانش از او دربارهی بازی در یونایتد سوال میکردند، جواب سربستهای میداد. اینکه چقدر از این ماجرا زخم خورده بود، به بیانِ هرکدام از اطرافیان او، متفاوت است.
در تحقیقاتِ کتاب Forever Young (کِی این کتاب را در خصوص دوهرتی نوشت) به این نتیجه رسیدم که او میتوانست رایان گیگزی دیگر باشد اما میدانم که آدمی به مراتب جالبتر و چندلایهتر بود که [تمام تمرکزش را روی فوتبال بگذارد] و به آن جایگاه برسد. گیگز، گری نویل و دیگران، باور دارند که او توانایی اینکه در 16-17 سالگی به تیم اصلی برسد را داشت اما آنها و دیگران، فکر نمیکنند که او میتوانست هر هفته و هر سال این کار را تکرار کند. از اینکه در مرکز توجه باشد، بیزار بود. قابل انتظار است که بعد از پنج سال یا حتی پنج بازی، احساس میکرد دیگر کشش این کار را ندارد، راهش را میکِشید و میرفت.
از دوستان آدرین و خانوادهاش سوال کردم فکر میکنید حالا اگه زنده بود، چه میکرد؟ برادرش گرفت گفت چیزی در مورد آن پسر، شگفتزدهام نمیکند. ممکن بود مشغول هر کاری باشد، واقعا هر کاری. یکی از دوستانش گفت ممکن بود به دانشگاه برود و جزء جامعهی علمی شود. دیگری گفت ممکن بود به موسیقی ادامه دهد، در کافهها و فستیوالها بخواند و میتوانست عالی باشد، مردم عاشقش میشدند.
دوست دارم به چیزی که کالین تلفورد گفت هم اشاره کنم، او با دوهرتی در یونایتد همبازی بود: روی دیواری در وسط ناکجاآباد مینشست، گیتار میزد، شاد بود و گذر جهان را نظاره میکرد. شاید هم در باری نشسته بود و بعد از چند آبجو، گیتارش را در میآورد و آواز میخواند.