رستگاری در شاوشنک از فیلمهای ماندگار و نمونهوار سینمای جهان است که ارزشهای نهفته آن به تدریج و در طول زمان رخنمایی کرد. فیلمی انگیزشی و قابل رجوع که چالش جاودانه بشر را در باب انتخاب بین امیدواری یا ناامیدی برای ادامه زندگی، به شکلی ظریف دراماتیزه کرده است.
اولین ساخته سینمایی فرانک دارابونت سال ۱۹۹۴ براساس فیلمنامهای اقتباسی از رمان «ریتا هیورث و رستگاری در شاوشنک» نوشته استیون کینگ ساخته شد. رمانی که سال ۱۹۸۲ منتشر شده بود و دارابونت که از علاقهمندان کینگ بود حق انتشار آن را خریداری کرده و برای نگارش و بسط و گسترش فیلمنامه اقدام کرد. او پیش از این هم علاقهمندی خود را به آثار کینگ نشان داده بود و در فیلمهای بعدیاش؛ «مسیر سبز» و «مه» نیز به اقتباس از جهان منحصر به فرد این نویسنده ادامه داد.
«رستگاری در شاوشنک» نگاهی آسیبشناسانه به وضعیت زندان، زندانی و رابطه زندانی و زندانبان در ایالات متحده آمریکا در طول دهههای ۴۰ تا ۸۰ میلادی دارد. مولفههای مشترکی که در فیلم «مسیر سبز» هم تکرار شد و منجر به بسط مفاهیم اخلاقی، انسانی، اعتقادی و حتی سورئال در روابط آدمهای محصور در زندان شد؛ اعم از زندانی و زندانبان که انگار دو روی سکه زندگی اجباری در قید حصار محسوب میشوند.
دارابونت به تَبَع کینگ در «رستگاری در شاوشنک» زیرمتن اثر خود را به کالبدشکافی مفهوم امید و کاربردی بودن یا نبودن آن در زندگی انسان اختصاص داده و برای رسیدن به یک پاسخ مشخص؛ درام را مبتنی بر قشری قرار میدهد که مجبور به ادامه حیات در زندان هستند؛ خواه به عنوان زندانی خواه به عنوان زندانبان. طبعاً وجود یا فقدان امید در چنین قشری میتواند اثرگذاری خود را به شکلی موجز و ملموس مورد توجه قرار دهد.
با انتخاب چنین قشر محوری است که فیلمساز توانسته بدون شعار و پیام مستقیم و اغراق شده، مفاهیم عمیق برآمده از مضمون محوری را در زیرلایه اثر تزریق و فیلم خود را تبدیل به اثری انگیزشی در ستایش امید کند که هنوز هم بعد از دههها کاربردی و اثرگذار است.
فیلم با سکانسی متقاطع از حضور کاراکتر اندی دوفرسن (تیم رابینز) در دادگاه به منظور محاکمه برای اتهام قتل همسر و معشوقهاش آغاز میشود که رفت و برگشتهایی به شب واقعه، از نقطه نظر اندی دارد. شبی که او علیرغم تصمیم به قتل از این کار منصرف شده و در واقع روایت تصویری اندی از شب قتل لابلای صحنههای دادگاه به تصویر درآمده است. دفاعیهای که البته مورد قبول دادگاه قرار نمیگیرد و او به دو بار حبس ابد در زندان شاوشنک محکوم میشود.
پس از این شروع، فیلم با صدای راوی؛ الیس بوید رِدینگ (مورگان فریمن) که رِد خطاب می شود، پیش میرود. یکی از زندانیان شاوشنک که روایت خود را از اتمسفر زندان، ورود اندی و آشنایی با او برای مخاطب تعریف میکند.
از آنجا که این روایت رویدادهای پنج دهه را از دهه چهل میلادی به شکل خطی دربرمیگیرد و کاراکترهای متعدد و مختلفی را حول محور (رِد و اندی) ترسیم میکند، نویسنده/ فیلمساز تلاش کردهاند این دو کاراکتر را علاوه بر روایت به واسطه تمهیدات سینمایی برجسته کرده و تبدیل به کاراکترهای محوری و پیشبرنده کند.
هرچند شخصیت کنشگر و پیشبرنده این داستان اندی و تصمیمهای او است، اما واقعیت این است که رِد به عنوان راوی از ابتدای فیلم دارای یک نظریه شخصی است که فیلمساز تلاش کرده با به چالش کشیدن این نظریه، به نوعی دیدگاه او را به عنوان یک جهانبینی مورد نقد و نظر و استنتاج قرار دهد.
(امید) هرچند میتواند مفهومی کلیشهای، نخنما و چه بسا شعاری و گلدرشت به نظر بیاید، اما واقعیت این است که در آثار معدودی این مفهوم به شکلی ظریف، غیرمستقیم و دراماتیک به بحث و چالش کشیده شده که یکی از آنها «رستگاری در شاوشنک» است.
در این اثر فیلمساز نقطه نظر رِد را درباره امید به عنوان دیدگاهی که هرچه از زندگی بشر روی این کره خاکی میگذرد، فراگیرتر شده؛ به عنوان دیدگاه مرکزی فیلم قرار داده (اینکه امید چیز خطرناکی است و میتواند یک آدم را دیوانه کند!)
هرچند رِد این دیدگاه را درباره یک زندانی طرح میکند، اما فیلم توانسته مفهوم زندان، زندانی و زندگی اجباری در قید حصار را در اشل وسیعتر به زندگی بشر روی زمین و سرگشتگیهای فزاینده او برای ادامه حیات و یافتن بهانهای برای ادامه دادن یا ندادن، تعمیم دهد.
درست مانند جمله کلیدی اندی که در طول فیلم بسط یافته و مصداق نهایی خود را خارج از جهان فیلم و سرنوشت کاراکترهای محوری به واسطه رد پایی که در ذهن مخاطب به جای میگذارد، پیدا میکند (برای زندگی تلاش کن یا به پیشواز مرگ برو!)
به همین دلیل هم در جهان محصور درام که با انتخاب اتمسفر و لوکیشن زندان نشانهگذاری شده، دیدگاه اندی در مواجهه و تضاد با رِد قرار میگیرد. هم او که معتقد است (امید چیز خوبیست؛ شاید بهترینِ چیزها و هیچ چیز خوبی هیچوقت از بین نمیرود.)
حالا قرار است این درام خطی به گونهای پیش برود که یک ماراتن زیرپوستی بین این دو دیدگاه را در دل خود برای مخاطب طراحی کرده و علاوه بر قصه رویی که رابطه اندی و رِد و سرنوشت زندانیان و زندانبانان را دنبال میکند، مخاطب را به یافتن پاسخ این پرسشها در جهان فیلم ترغیب کند.
برجسته شدن دیدگاه رِد در جهان فیلم که برآمده از گسترش دیدگاه ناامیدی در کلیت جهان و حتی روزگار امروز ما است، به واسطه قرینهپردازی ظریفی بین او و کاراکتر بروکس هاتلن (جیمز ویتمور) موکد شده است. پیرمرد مهربان و بیآزار کتابدار که با دریافت خبر آزادی بعد از ۵۰ سال، قصد جان زندانی دیگری را میکند تا آزاد نشود و نهایتاً در زندگی روتین بیرون از زندان، بدون امید و انگیزه خود را حلق آویز میکند.
رِد در طول مسیر درام همین مسیر را به شکل درونی و بیرونی طی میکند و وقتی بعد از ۶۰ سال آزاد میشود، به شکل نمادین گام در مسیر بروکس گذاشته و حتی آخرین دستخط پیرمرد را در مکان حلق آویز شدنش میبیند. اما فقط یک چیز مانع از فرجام مشابه او میشود؛ آنهم امیدی است که اندی در دل او کاشته است. امیدی به کوچکی پوستر ریتا هیورث در زندان و به بزرگی رویای سکونت در جزیره مکزیکی.
بر همین اساس میتوان رِد را بنا بر تحلیل و نشانهشناسی فیلم به عنوان کاراکتر اصلی در نظر گرفت که دیدگاهاش در طول درام دچار تغییر و تحول شده و در واقع نظریهاش با شکست مواجه میشود. چراکه در نهایت این امید نجات دهنده اندی و او از زندان و رهاییشان در جزیره زواتانئو است (یک جای گرم که هیچ خاطرهای در آن نیست!)
در طول این روایت خطی ما یک رویداد دراماتیک را به شکل موتیفی تکرارشونده در سه مقطع با گذر زمان ۴۰ ساله شاهد هستیم که با تغییراتی به تصویر درمیآید. آنهم سکانسی است که کاراکتر رِد باید وکیل و … را متقاعد کند که آماده آزادی و زندگی سالم و ورود به جامعه است.
این رویداد در دو نوبت نخست به فاصله ۲۰ سال، با دفاعیات کمابیش مشابه رِد پیش میرود، که البته آزاد نشدن او را در پی دارد. اما در سومین جلسه علاوه بر تغییراتی که در ظاهر و رفتار رِد به واسطه گذر زمان میبینیم، شاهد عدم تمایل او برای آزادی و متقاعد کردن دیگران هستیم و همین جلسه سرنوشتساز است که منجر به آزادی او میشود. درحالیکه رِد انگیزه و روحیه و هدفی برای دنبال کردن ندارد؛ جز خاطره اندی و قولی که به او داده تا به مخفیگاهش سر بزند.
دارابونت هرچند بخش میانی درام را به شکل خطی پیش می برد و با وجود زمان طولانی؛ نه قصه از ریتم می افتد نه کنجکاوی مخاطب و تعلیق فیلم کم می شود، در ادامه دست به بازی های زمانی برای تغییر اتمسفر فیلم و شورانگیز جلوه دادن کنش اندی و تأثیرگذاری نقشه فرار او بر دیگر زندانیان بخصوص رِد می زند.
جایی که با رفت و برگشت هایی از نقطه نظر رِد؛ مفقود شدن اندی و بعد رسیدن نامه ای از او را شاهد هستیم که منجر به روایت تصویری از تلاش و اقدام اندی برای فرار، گیر انداختن رئیس و معاون زندان برای پولشویی و رسیدن به آرزویش برای زندگی در جزیرهای گرم و آرام و بدون خاطره در مکزیک میشود.
در نهایت با پیوستن رِد به اندی؛ نوعی آشتی دیدگاههای متضاد را در قاب تصویر به سینماییترین شکل ممکن میبینیم بدون آنکه پیام مهمی همچون (کاربردی بودن امید برای ادامه زندگی) با رویکرد شعاری و افراطی، دافعهبرانگیز شود.
.
.
.
کاری از حزب منچستر کبیر🗿☕