🔴برادران لیلا به طرز طعنه آمیزی داروندار سینمای باصطلاح "اجتماعی" ایران را بی محابا روی دایره ریخته و از کاربست سوژه و لحن و موتیف ها و ویترین کست چاق و چله اش مو به مو در بجا آوردن مناسک ملودرام رئالیستی ایرانیزه نه تنها کم و کسر نورزیده بلکه به سیم آخر زده؛
اسلوب استوار بر فضاسازی به جای پرداخت درام، مانور بازیگر به جای شخصیت پردازی، جبران فقدان فردیت کاراکترها با تیپ سازی غمخوارانه از طبقات تب زده جامعه و لاپوشانی گافهای راهبردی در حد اعوجاج نقطه دید ناظر، سستی چفت و بست داستان و تشویش منطق روایی با اغماض یا حواس پرتی مخاطبی که قرار است طبق فرمول روایت هزارویکشب هرگاه ریتم قصه خوابید و پلکش سنگین شد با تحریک کشمکشی تازه و خلق تنش [ولو مصنوعی] مرعوب و مجذوب شود.
زنجیره بحرانهایی که همچون آلبوم آسیب اجتماعی به فراخور چرخش روزگار و ارتقاء کلاس کار اثر از مضامین کلاسیک فیلمفارسی چون آبرو، غیرت، اعتیاد و طلاق مسائل بروزتری را کلکسیون کرده از عدالت اجتماعی، گسل نسلها، استثمار کارگران و بحران ابرتورم گرفته تا اختلاس و توئیت ترامپ که البته در نهایت خروجی دراماتیکشان با همان فیلمفارسی های کلاسیک تفاوت چندانی ندارد و به استغاثه و عربده کشی و به جان هم افتادن کاراکترهایی عمدتن الکن از مفاهمه و عقبتر از زمانه منتهی میشود.
.
زرنگی دیگر برادران لیلا نسبت به فیلمفارسی کلاسیک آکنده کردن داستان از شخصیتهای جورواجور است جهت پیشگیری از واماندن قصه در وسط کار و کم نیاوردن خرج تشدید مصیبتها و شاخ و برگ دادن به روضه نیش و کنایه های اجتماعی.
سفره ای گسترده که نمودارش چهار برادر تابه تای لیلاست که دورهم چرخیدنشان خوراک ضرب شست تبحر کارگردانی شده که همچنان در هوای روزهای فیلم کوتاه سازی در حال به رخ کشیدن توان هدایت بازیگران و قاب بندی میزانسن های لایه به لایه است. تمهیدی که در چیدمان لحاف تشک برادران و خواهر چمباتمه زده در اتاقک نقلی یا صف حمام به اوج میرسد. هرچند حتی خامدستی یک فیلم کوتاه نیز توجیه کننده برخی فرازهای فیلم نیست از جمله سکانس خارق العاده بستنی خوران برادران ندیدبدید شاسی و بدن، روده درازی برای شیرفهم کردن شیوه کلاهبرداری دلالان ثبت نام خودرو و استعاره عمیق سرمایه گذاری در لوکیشن مستراح با کارکرد دوگانه چانه زنی یکی از برادران سر پول آفتابه، مقاطعی که بیشتر میخورد کارگردان مشغول مجاب کردن تیم یا اتود و متد حسگیری بازیگران بوده باشد!
.
اما نکته برملاکننده ماهیت و سطح دغدغه فیلمساز این پرسش کلیدی است که چرا خرده پیرنگ رسم و رسوم عشیره پدر برای کادوی عروسی همچون خواستگار سمیه در ابدو یک روز یا غلام ژاپنی در متری شیش و نیم بصورت مک گافین درنیامده؟
در حالیکه فیلمنامه با صرف نظر از همنشینی دودمان معظم جورابلو در عروسی پسر بایرام یکساعت جلو افتاده و در دام پرگویی فراتر از ظرفیت درام نمیفتاد و لطمه ای هم در تبعات ماجرای سکه ها نمیخورد.
به نظر میرسد منظور فصل تالار عروسی بیش از پیشبرد داستان ایجاد محمل برای رو کردن دو برگ برنده آثار قبلی فیلمساز است؛ به وجهی که بساط قرکمر و برک دنس و عرقخوری به سبک ایرونی برای تداعی سرزندگی و چاشنی طنز ابدویک روز تدارک دیده شده و التهاب نیم بند تعقیب و گریز لیلا و برادرش نیز بازتولید تعلیق نیمه اول متری شیش و نیم است که در این فقره از نگاههای پرغیظ و هنری فانداطور قارداشعلی جورابلو هم نمیتوان چشم پوشید!
این موارد بخشی از انبوه داده های روایی لابلای پلان ها و دیالوگهاست که به رغم تلنبار شدنشان بیلدآپ کارآمدی برای ایده ناظر "محاکمه و عبور از نسل پیشین" کوک نکرده تا کلایمکس سیلی دختر به پدر چنان بی بخار از آب درآید که گویا خود کارگردان نیز فاتحه را خوانده و حرف اول را آخر بزند آنهم با گلدرشت ترین ایده فیلم کوتاهی ممکن؛ تضاد جشن تولد و رقص و برف شادی فراروی مرگ.
.
لابلای این حجم کلاف درهم امکان آویختن از استعاره نیز گم شده و اشاره های فیلم حتی در حد تمثیل جمع و جور بانوی مهرجویی یا یک دیالوگ مختصر و نمای خانه ترک خورده فروشنده فرهادی نیز زهرآگین نیست چه رسد به تفاسیر دهن پرکنی چون رجوع هشت سال یکبار و تقاضای رای گیری برادر استمرارطلب و ارتجاع پدرسالارانه غیرمسئول.
تنها تاویل جلوه گر اثر را میتوان به خود فیلمساز مرتبط کرد که همچون اسماعیل جورابلو سرمست از یکشب بزرگی در کانون توجهات فاتحانه سیگارش را آتش میزند. این بالانشینی در استیج و فتح عنوان جانشینی حاج غلام به قیمت ریا و با سیلی سرخ نگه داشتن صورت را میتوان به فخر تجربه زیستی و خاستگاه طبقاتی مولف نمایی مانند دانست که کاسب وضع موجود و بهره مند از استمرارش است، هیچ رسالت اعتراضی به وفور فلاکت و ناهنجاری در کارش نیست بلکه تنها محاسبه گری و فرصت شناسی برای جهش است همچون برادر شیادی که با پاسپورت تقلیدی فلنگ را بست و برای پایکوبی منتظر مرگ پدر نماند!
سعید روستایی را میتوان به سیاهه تلفات ذی نفوذان ذوق زده ای اضافه کرد که ابدویکروز را صرفن بابت شوخ طبعی و برگشت سمیه به خانه (آن خانه ای که گفت هرکی بهش برگرده از سگ کمتره!) تحت لیسانس ارج گذاری به زادبوم و آنتی تز سینمای به زعم خودشان سیاه نمای جشنواره ای و روشنفکری و الخ حلوا حلوا کردند. غافل ازینکه تحمیل زورکی آن پایان ظاهرن خوشایند به سمیه و بازگشت خانواده ناصرخاکزاد به بیغوله سابقشان و دست بی نمک لیلا برای برادرانش جملگی به بی سرانجامی این سوء تلقی درباره سینماست که میتوان به سبک با هر چه میخواهد دل تنگت نوار فیلم را پر کرد، هر چرکی و شلختگی را نماد انحطاط جامعه و بارتاب وضع موجود برشمرد تا خدا را چه دیدی شاید لابلای باندبازی مسئولان فرهنگی و زدوخورد قشونهای سیاسی دری به تخته خورد و فیلم بالارفت غافل ازینکه زرق و برق اینگونه جوایز و ردکارپتها در نهایت از سناریوی شامورتی بازی بایرام جورابلو فراتر نمی رود!
.
🔵هر اندازه برادران لیلا در ارتباط با زمانه اش مماس سطح مانده جنگ جهانی سوم نیشتر عمیق ترو دقیقتری به بحران انسانی جامعه خاستگاهش است.
.
پیش از هر چیز بلوغ هومن سیدی در امر فیلمسازی چشم نواز است که این بار قریحه فنی خود را در خدمت بی چون و چرای پیاده سازی فیلمنامه بکار گرفته و رویکرد سابقش مبنی بر قراردادن اولویت اجرا مافوق روایت را اصلاح نموده تا دیگر خبری از نقاط ضعف مزمن آثارش نباشد؛ از جمله خودنمایی شگردهای کارگردانی تا مرز برونریزی از ظرف فیلم، اداهای فرمی مثل نریشن مزاحم و دیالوگهای اضافی و پیچیدگی های تصنعی که به قیمت از رمق افتادن پرده نهایی آثارش تمام میشد. بدیهی ترین دستاورد سیدی در جنگ جهانی سوم همین تمرکز بر دوربین نرم، قابهای مدرج و تنظیم دکوپاژها در طراحی بصری شکیل فیلم است بعبارت دیگر سیدی در مقام کارگردان هوشمندانه خود را آژند فیلمنامه ای غنی قرار داده تا تحولی در کارنامه اش رقم زند.
.
فیلمنامه ای که ابتکار خلاقانه اش در همنشانی روند ساخته شدن فیلمی مرتبط با جنگ جهانی و جنایات هیتلر در فیلمی شارح مسخ تدریجی یک جهان سومی بی آزار، که توازن زندگی ساده اش با ورود غریبه های با امکانات و قرار گرفتنش در موقعیت جدید بهم خورده، استحاله اش به یک عصیانگر بعد از ماه عسلی کوتاه و در نهایت فروغلتیدنش در خشونت ملبس به فاشیسم، امروزه نه تنها در بستر ملتهب ایران معنادار است بلکه بر بحرانی جهانشمول دست می گذارد.
.
تنها گوهر لابلای این حجم گل و لای و لجن پیوند انسانی بیمارگون دو بشر زبان بسته در کف هرم انسانی است که فقط حرف زور شنیده اند، یکی استعمار شده زالوصفتان است که مرده و زنده اش توفیری ندارد و دیگری تحت استثمار کاسبکارانی مانده که برایشان کتک زدن از شنیدن راحت تر است. آدمی که امکان بلندکردن صدا جهت احقاق حقوقش را نیافته، حتی حسرت مزار برای عزیزان به دلش مانده، انتقام گیری بلد نیست و بالطبع نمیداند غضبش را چگونه و سر چه کسانی تخلیه کند.
ازین جنبه تراژدی فیلم هولناک تر می شود که خشم شکیب پس از سوختن کاخ آمالش بیش ازینکه سر گناهکاران و عاملان اصلی نگونبختی خودش و لادن آوار شود در انتها دامن کسانی را میگیرد که به وی جای خواب و لباس داده و به زعم خودشان آدمش کرده و به او بها داده اند.
نمایش این مشقت و طغیان کور از اجرای عبوس محسن تنابنده کاربلد بهره گرفته که نوسان حساب شده کنش های درونی سکوتش بین یک پرخاش جوی واخورده و یک علیل سرخورده حق مطلب را در ترسیم شمایل یک شرقی تن داده به باد به نحو متاثرکننده ای ادا می کند.
.
کاش این فیلم ارزنده قدری جاه طلب تر بود و جای قناعت به روایت سرراست خطی و التزام به لحن مستندگونه بدون هراس از درهم ریختگی انسجام روایت، تمام پتانسیل این متافیلم را با شکستن خط روایی و تزریق مایه فانتزی شکوفا میکرد.
چنانچه داستانکی بعنوان قصه فیلمی که با محوریت هیتلر در حال تولید است در ساخته سیدی مطرح و یا سرنخی از آن تعبیه میشد (در حال حاضر ماجرای فیلم در حال ساخت مشخص نیست و تنها شاهد پلاتوهای مجردیم) و به موازات سرگذشت شکیب پیش میرفت علاوه بر فزونی عنصر تعلیق و کارکرد زیبایی شناسی نمادهای نازی درون فیلم (که تاثیرشان در حالت فعلی از پلاستیک اثر فراتر نرفته) با توجه به جوش خوردن تماتیک دوگانه مجازی خشونت عصر جنگ جهانی دوم و عصبانیت جامعه در آستانه فاشیسم زمان حال، امکان رفت و برگشت تناوبی بین دو دنیای فیلم و تجربه فرم روایت ممزوج و موزائیکی فراهم میشد که منجر به بداعت و سرزندگی بیشتر فیلم شده و تعالی بیان هنری از طریق مراعات نظیر سینمایی به اثر می بخشید. ولی در قالب فعلی تناظر خط و ربط دو جهان داستانی تنها در سکانس نهایی تا حدودی الهام بخش از کار درآمده است.
با این اوصاف نسخه فعلی جنگ جهانی سوم همچنان شایسته نمره ممتاز است چون توانسته با انضباط و وسواس به حفظ قابلیت فیلمنامه ای ریزبافت مبتنی بر ایده ای درخشان همت گمارد، با همان دقتی که دسته اوباش حین کتک زدن شکیب راکوردش را مراقبت میکنند!