متن قسمت اول:
کوه عبوس بود و منزوی
قدیمی بود اما مبتدی
نداشت انرژیِ مثبتی
نه بلد بود حرف بزنه لکنتی
با چند تای دور و ورش قهر بود حتی
نگاه هم نمیکرد به همون چندتا
سنگ انداخت ، حوصله اش سر رفته بود
حقم داشت یه جا نشسته بود
واسه چند صد سال
رنگ پریده ، از بچگی چیزی جز جنگ ندیده
مثل خون هیچیو پُر رنگ ندیده
سنگِ قِل خورد و رفت پایین
یکی برش داشت و باهاش خونه ساخت
بازم پرت کرد یه چند تایی
جای خالیش شد خونه ی یه عقاب
کنجکاو بود و هیجان زده
عقاب گفت برم داشی اگه جام بده
گفت نه بمون و با چشای گرد
عقابو نگاه میکرد که ، همه جاش پَره
همه جاش پَره
پرسید ، چرا سنگ پرت کردی؟
گفت نمیدونم اما خوشحالم
گفت چرا گفت تو اومدی گفت آها
ولی بپا من صاحبِ دو بالم
و بال یعنی پرواز توو اوج
رو دریا رو موج توو صحرا آزاده
پرسید موجو دریا ، اوج و صحرا چیه
پروازو کی بهت یاد داده ؟
گفت پرواز یه شهامتِ پریدن
کوه فرو رفت توو فکر عقاب ادامه داد
هیجانِ اولین پروازو حتی توو دومین پروازمم نچشیدم
یه روزایی غرور وجودمو میگیره
یه روزایی واسه یِ شکاره و غریزهست
یه روزایی دلیلِ اوج گرفتن
فرار از پستیاست اینم یه عقیدهست
کوه گفت من باید ببینم
من افسانه یِ آینده میشم
بعداً اینجوری ازم یاد میکنن
کوهی که به سکونت عادت نمیکرد
بلند شد قدم برداشت
بازم چند تا سنگ انداخت
سنگ ریزه ها ، سنگ ریزه ها
زیرشون پُر بود از انگیزه ها
و همون سنگ ریزه ها اسم داشتن
یکی عادت یکی ترس ، وابستگی مرز
عقاب یکی از پراشو کشید
داد به کوه گفت برو میبینی به وقتش
هر اتفاقی یه ریشه داره و یه اسم
اهلی که شدی اینو بده اهلش
بدونِ خدافظی پَر زد
کوه توو اون شبِ بی مِه و صاف
میچرخوند پِر تیره و تار و
واسه سوالاش جواب میخواست و
سرش گیج میرفت با سره گیجِ عقاب
گیجِ عقاب ، با اولین نسیمِ سحر
قدم زد توو مسیره سفر
رو به جایی که ، آسمون زمینو مینواخت زیره تگرگ
آسمون زمینو مینواخت زیره تگرگ
زیره تگرگ ، زیره تگرگ ، زیره تگرگ