علیرضا لیورپولیدم جناب رادبوی گرم..
این روایت معروف از بهلول دانا واقعا پندآموزه:
" روزی بهلول برای خوردن شام به مجلسی در شهر رفت؛ به جهت اینکه لباس کهنه تنش بود کسی به او محل نزاشت و جلوی در نشاندنش و نگذاشتند بالای مجلس پاگذارد.
وقتی بهلول دید بالای مجلس افراد خوش لباس و پولدار حضور دارند، فهمید علت بی محلی آنها به او چیست...
بنابراین نزد خیاط شهر رفت و لباس نویی سفارش داد.
بعد از به تن کردن لباس نو و آمدن به مجلس این دفعه همه به پایش بلند شدند و او را بالای مجلس نشاندند.
موقع خوردن غذا بهلول اقدام منحصرفردی را انجام داد؛
غذا را در جیب های لباسش ریخت در حالیکه میگفت: بخورید لباس های من بخورید این برای شماست...
افرادی که آنجا بودند از کار بهلول متعجب شدند و از او پرسیدند:
چرا اینگونه میکنید؟
بهلول پاسخ داد من چند روز پیش با لباس کهنه آمدم اینجا و شما بهم بی محلی کردید ولی حالا که با لباس نو آمده ام مرا بالای مجلس نشاندید؛ پس شما به لباس های من الان احترام میگذاریم نه خودم و بدین ترتیب بهتر است غذا را هم آنها بخورند...! "