نیست روزی که به من از تو جفایی نرسد وز فراقت به دلم رنج و عنایی نرسد دل به درد تو اگر خوش نکنم خوش نبود چون یقین شد که مرا از تو دوایی نرسد
دیروز فرصتی پیش امد که به تماشای فیلم روز صفر اثر سعید ملکان نشستم
فیلمی به غایت دلگیر که به رنجکش شدن و سپر بلا شدن یک عاشق،عاشق کشور و مردمش میپردازد.داستان فیلم در ظاهر مربوط به ماجرای عبدالمالک ریگی و دستگیر شدنش است که بارها همه دیده و شنیده اند اما این فقط بکگراند فیلم است.ما در فیلم با قهرمانی رو به رو هستیم که حتی اسم مشخصی در تمام طول فیلم ندارد.ماجرای زندگی او نیز نا مشخص است و هر بار به مانند جوکر در فیلم شوالیه تاریکی خاستگاه و تایم لاین زندگی خود را بنا به شرایط متفاوت تعریف میکند عصبی است.بد خلق است اما در پایان همینهاست که طناب نجات و چراغ روشنایی میشود
علی.محسن.محمد و ..نامهایی است که مامور اطلاعات فیلم ما برای خود انتخاب میکند با روایت های مختلف به ادمهای تارگت شده نزدیک میشود،نمیخورد،نمیخوابد، خود را در معرض خطرات مختلف دلیرانه قرار میدهد اما باکی ندارد تو گویی برای او عاشقی این چنین تعریف شده که جان در کف بگیرد تا معشوقش/کشورش دمی هم مشوش نباشد و این منتهای شیوه عاشقی ست.
امیر جدیدی در این فیلم به وفور درخشید و جلوه کرد
بازیگری بسیار پر استعداد و جذاب که این نقش را با بازی خیرت انگیز خودبه حقیقت فوق العاده دراورد،تا انجا که وقتی ارزوی خود را مُردن به هنگام اطمینان خاطر از آرامش در جای جای این خاک پهناور ایران؛در دامنه دماوند یا میانه ی خلیج تا ابد فارس میداند بسیار سخت است اشک نریختن و ایستاده دست نزدن برای این قلب مطمئن و سرِ افراشته و سرسخت...
سنگ زیرین اسیا شدن کار هرکسی نیست.همه در این روزگار تلاش در صف اول بودن و چهره شدن دارند اما زیر پوست اینشهر و کشور بسیارند " سربازان" ای که "گمنام" اند و دِین خود را به مام میهن با پیشکش کردن جانشان ادا میکنند،مجنون و فرهاد هم به پای اینان می ایستند و شاگردی میکنند
"نوشته:دانیال سرخپوش"