تعطیلات بود و فلانی از جام جهانی برگشته بود
گفتم تا کی بشینیم پلیستیشن بازی کنیم؟ بریم سفر
فلینی میگفتش که بهترین جا شماله
گفت اح چند بار بریم شمال ی جای جدید بگو
در ادامه افزودم: فکر دیگه ای نداری؟
فلینی نه
منم گفتم خیله خب همون میریم شمال فعلا بتمرگ سرجات ببینم وسیله باید چی ببریم
فلینی پیشنهاد کرد ی چادر مسافرتی ببریم با سیخ
به فلینی گفتم تو مگه گیاه خوار نشده بودی؟
فلینی گفتش مسافرت که این حرفارو نداره جوجه کباب میکنیم صفا میکنیم
خلاصه راه افتادیمو همون اولین جنگل فلینی گفت ماشینو نگه دار
من گفتم اینجا منطقه ممنوعست ی مار نیشت بزنه به ننه بابات چی بگم
فلینی گفت انقدر ترسو نباش که خیلی گشنمه
نگه داشتم چادر مسافرتی رو انداختم سریع رفتم داخل زیپو کشیدم
فلینی گفت خخخ میترسی گرگ بهت حمله کنه
جوجه ها رو آوردم گفتم نه بابا اینارو سیخ میزدم کبابش کن
بعد باد میزد و آواز میخوند هوا هم خیلی سرد بود
صدای شلیک میومد دیدیم ی خرس داره فرار میکنه ی مردی دنبالش!
به فلینی گفتم زود باش همینجا وایسا درخت ۵ متر اونور تره خرسه پشتت قایم شه
گفت مگه من درختم؟
گفتم تو از درختم درخت تری بایست
ایستاد خرسه اومد پشتش
گفت الان جوجه ها میسوزه
گفتم خفه شو لو میریم
یارو گفت به به چه درختی ببینیم میوه چی داره
منو فلینی ترسیدیم
یارو اومد بالا موهای فلینی رو کشید
فلینی داد زد پرید هوا خرسه معلوم شد!
ولی از تک فرصتش استفاده کرد پرید رو یارو زد تیکه و پارش کرد
آخر دادگاه منو فلینی رو مقصر تشخیص داد
فلینی فرار کرد چین و من الان به تنهایی باید خرج ۶ تا بچه ی شکارچی رو بدم!