📜خاطرهای از حکومت دستنشاندهٔ فرقه دموکرات در زنجان
از خاطرات دکتر محمد یگانه
فرقه دموکرات آذربایجان در طول یک سال حکومت خود از آذر ۱۳۲۴ تا آذر ۱۲۲۵ به عنوان دستنشانده شوروی در ایران، ظلم و جنایت فراوان کرد. از جنایات شبهنظامیان موسوم به فداییان فرقه تا برپایی دادگاههای غیرقانونی و انواع شیوههای آزار مردم. دکتر محمد یگانه که از تحصیلکردگان و تکنوکراتهای برجسته تاریخ معاصر ایران محسوب میشود و مدتی به عنوان به ریاست بانک مرکزی و وزیر در کشور خدمت میکرد، در بخشی از خاطرات خود، از ظلم و آشوبی که فرقه در زنجان، محل زندگی خانوادگی یگانه، راه انداخته بود میگوید.
▫️[در سال ۱۳۲۴] فرقه دموکرات در زنجان حاکم بود و بعداً هم بهجایی رسید که اطلاع دارید آذربایجان و خمسه در زمان پیشهوری برای مدت یک سال خودمختاری بهدست آوردند. در آن موقع من در تهران تحصیلاتم را میکردم پدرم در زنجان بود. این اوایل بود. اوایل این دوره.
ولی بعد از اینکه اوضاع قدری مشکلتر شد پدرم مجبور شدند که بهخاطر اینکه خطری وجود دارد برایشان و ممکن است فردا تجار و مالکین و غیره و اینها را بگیرند [از زنجان گریختند]. در صورتیکه ایشان شخص سیاسی نبود، ولی یک عده را در زنجان گرفتند از جمله حاج علیاکبر توفیقی. ایشان اقدامات زیادی در این شهر کرده بود من جمله مدرسه سازی. فرقه وی را تیرباران کرد.
در آن موقع من برای اینکه کمک بکنم به فامیل، رفتم به زنجان پدرم از آنجا آمد بیرون و سال آخر هم بود در دانشکده اقتصاد. در آن موقع در آنجا رئیس فرقه آنجا دکتر جهانشاهلو بود که ایشان بعداً معاون نخستوزیر شد معاون پیشهوری و رئیس دانشگاه آذربایجان. ما با هم در دانشگاه تهران تحصیل میکردیم ایشان در دانشکده طب بودند پزشکی و من در دانشکده حقوق از نزدیک با هم آشنا نبودیم ولی از دور همدیگر را میشناختیم. وقتی که رفتم به آنجا مرا خواست و از من به این انتظار که من بروم قبول بکنم در این حکومت خودمختاری آذربایجان.
از من خواستند مدعیالعموم زنجان بشوم. من حقوق را تمام کرده بودم و دنبال افرادی میگشتند که … در آن موقع به آنها گفتم اجازه بدهید برویم فکر بکنیم و فلان و نمیشد یک مرتبه گفت نه در صورتیکه جواب من در همان آن اول نه بود.
در آن موقع همکاران و افراد فامیلی و دوستان و اینها همهشان فشار آوردند که وضع را که میبینید مردم را میگیرند و میاندازند توی حبس و فردا هم نوبه شما خواهد بود! حداقل برای نجات خود و افراد فامیلتان بهتر است که صاحب مقامی بشوید.
در آن موقع هر کسی از این جریانات نگرانی زیادی داشت، ولی مادر من در جهت عکس از من نگرانی داشت که اگر من وارد این رشته بشوم عاقبتش چه خواهد بود. بعد از اینکه فشار آمد من بهخاطر حفظ فامیل بهنظرم رسید خودمان را قربانی بکنیم. قربان فامیل بکنیم. برای مدتی بگوییم که، «آره ما …» شاید هم در آنجا به مردم هم توانستیم کمک بکنیم. وقتی که میرفتم به جهانشاهلو بگویم که بله، مادرم حافظ را گرفت دستش و آورد گفت، از پلهها میرفتم بالا که وارد کوچه بشوم در آنجا دالان خیلی هم نور زیادی نداشت آورد حافظ را که «ببین از حافظ فال بگیر.» چون اعتقاد داشت. حافظ را باز کردیم آمد این شعر:
گفتم که خطا کردی و تدبیر نه این بود گفتا چه توان کرد چو تقدیر چنین بود
گفتم که قرین بدت افکند بدین حال گفتا که مرا بخت بد خوبش قرین بود

▫️در زنجان فرقه دموکرات یک رئیس نظمیهای گماشته بود که قبلاً کارش باربری بود. یک گاری داشت باربری میکرد و سواد هم نداشت. [وقتی در حال خروج از زنجان بودم، مأموران نظرمیه جلو من را گرفتند] بعد اثاثیه ما را باز کرده بودند و نگاه میکردند. توی آن خیابان این رئیس نظمیه هم میگذشت و بعد مأمورین رفتند ایشان را آوردند که، بیایید نگاه کنید آقای رئیس شهربانی. ایشان هم که سواد ندارد که این بابا کتابهایی با خودش میبرد که نقشههای دنیا در آن وجود دارد. یک کتاب جغرافیا یا تاریخ بود که بعضی از این نقشهها [را داشت]. این سطح این افراد بود که در آن موقع حداقل در آن شهر داشتند حکومت میکردند و اینها، خیلی وضع ناراحتکنندهای بود.
متن کامل:
http://azariha.org/10116/%D8%AE%D8%A...