کاسیاس تو مدرسه ای که بوده بهترین دروازه بان بوده برای همین سر کشیدنش دعوا بوده
ی شب بارونی پسری به نام ویکتور که محلشونو تازه عوض کرده بودن به این مدرسه میاد و ثبت نام میکنه
اون اول که میخواسته بازی کنه همه مسخرش کردن و گریه میکنه
از جمله این افراد کاسیاس بوده
تو ی موقعیت تک به تک کاسیاس سوتی عجیبی میده و لیز میخوره و تیم حریف گل میزنه
کاسیاس مصدوم میشه...
هیچکسی نبود دروازه وایسه
برای همین از سر ناچاری به سراغ ویکتور والدز میرن
ویکتور با خودش میگه حالا من ویکتور به همه ثابت میکنم من کی ام من هستم تا از دروازه ها محافظت کنم در مقابل هر بازیکنی...
وقتی میره داخل ی رفلکس های عجیب و غریبی داره که همه رو متعجب میکنه
و کاسیاس با حسادت نگاه میگرده..
از جمله شاهکارش توپی بود که از دروازه سانتر میکنه و مهاجم با ضربه ی هد دروازه رو باز میکنه و تیمشون میبره و به مسابقات تیم منتخب محل راه پیدا میکنه
همه میپرن بغل ویکتور ازش عذر خواهی میکنن و براش شیرینی میخرن ولی ویکتور میگه من لقمه ای که خودم درمیارم میخورم و با این جمله همرو میخکوب میکنه
تو حیاط مدرسه کاسیاس کرم میریزه یعنی به والدز میاد پس گردنی بزنه ولی ویکتور که حس ششم قدرتمندی داره جاخالی میده و دست کاسیاس رو پیچ میده
کاسیاس میره پیش ناظم مظلوم نمایی کنه ولی همه بچه ها شاهد بودن که اول کاسیاس حمله کرد و ویکتور از خودش دفاع کرد برای همین ۵ نمره از انظباط کاسیاس کم و آتش خشمش بیشتر میشه
روزی که بچه ها انتخاب میکنن به جای کاسیاس ویکتور والدز تو مسابقات محله برای تیم مدرسه ی ایرودا توپ بزنه کاسیاس به سیم آخر میزنه و مدادی که ویکتور از مادربزرگش یادگاری داشته میدزده
والدز عصبانی میشه و با کاسیاس گلاویز میشه
اما ایکر مدعی بوده کار من نیست اینجاست که آبدارچی وارد عمل میشه و تمام کیف ها رو میگرده و میبینه که مداد توی کیف والدزه...
کاسیاس با نامردی اول مداد رو دزدیده و بعد داخل کیف والدز گذاشته بود تا همه فکر کنن این توطئه ای بود که خود ویکتور چیده تا کاسیاس رو خراب کنه...
ویکتور اسفند رو آتیش میشه و دیگه نمیدونه چی بگه
مدیر مدرسه زنگ میزنه پدر مادرش بیان پروندشو ببرن
بعدشم والدینش دعواش میکنن
کاسیاس هم با نامردی از ی گوشه لبخند میزد درحالی که اشک از چشمان ویکتور میچکید...
ویکتور از ته دلش فقط همه چیزو به خدا میسپاره..
روز موعود فرا میرسه.. در بازی تیم محلات مدرسه ایرودا با حریفش کاسیاس انواع و اقسام سوتی ها رو میده و سنگین میبازن بنابراین کنار گذاشته میشه
.. به سراغ ویکتور میرن و با هزار التماس ازش میخوان برگرده
ولی جواب اون فقط یک کلمه بود: نه...