"من فکر میکنم این روزها،حداقل در سی سال گذشته،مردم گم شده اند،آنها گم شده اند"
روی آندرشون-مستند داستان سینما،یک ادیسه |
راجر ویلسون خبرنگار فرهنگی رادیو سوئد در یک برنامه تلویزیونی سوئدی در سال ۲۰۱۴ گفت:
من فکر میکنم اگر بعد از ۵۰ سال به آثار آندرشون نگاه کنیم شگفت زده خواهیم شد.
سپس خواهیم پرسید او کدامین هنرمندی بود که کاملا زبان ویژه ی فیلم خود را داشت و فیلم هایی ساخته بود که هیچ کس دیگری مثل آن نساخت،آثاری که از پتانسیل فیلم به شیوه ای اعلا و وسواس گونه استفاده می کردند |
"او زلاتان سابق است"
عنوان اپیزود این برنامه تلویزیونی سوئدی،فیلمساز موردبحث این مطلب رو با ابر ستاره ی فوتبال سوئد یعنی زلاتان ایبراهیموویچ مقایسه میکنه.
فیلمسازی که بارها اذعان کرده تحت تاثیر آثار نئورئالیسم و فیلمهای دسیکا و فلینی کبیره.
درمدرسه فیلم شاگرد برگمان بزرگ بوده و در دهه ۶۰ میلادی دستیار کارگردان بو ویدربرگ.
اما شبیه هیچ کارگردان دیگه ای نیست و قرار نیست کارگردان دیگه ای حتی نزدیک اون بشه.
چون سبک فیلمسازی این مرد بزرگ همونطور که در صحبتهای ویلسون خوندیم منحصر به فرد و تماما متمایز از هر فیلمساز دیگریه.
به معنای واقعی کلمه یونیک و خاص.
تک نماهای ثابت و برداشتهای طولانی،فضای سرد و ابزورد،کاراکترای بیروح به ته خط رسیده با صورت گچی -طوریکه انگار اونا سر از قبر بیرون آوردن-،نماهایی که نقاشی متحرک رو به ذهن متبادر میکنه و...همه و همه امضای شخصی سینمای جناب آندرشونه.
با وجود آدمهای بیروح جامعه مدرن اسیر کاپیتالیسم و فضای سرد و تهی گونه آثارش،هر از گاهی تو فیلمهای آندرشون یک لحظه امیدبخش و زیبا رو لمس می کنیم.
مثل اون مادری که به نوزادش عشق میورزه یا اون زوج عاشق کنار ساحل...
شاید،هنوز میشه به ما انسان ها امیدوار بود،به اینکه خودمون رو پیدا کنیم.
سرآغاز
بعد از چند فیلم کوتاه،سال ۱۹۷۰ آندرشون ۲۶ ساله فیلم "یک عاشقانه سوئدی" رو ساخت. این فیلم تحسین منتقدان و جشنواره های جهانی رو برانگیخت.
اما آندرشون نمیخواست دوباره فیلم این مدلی بسازه.
بیخود با زلاتان مقایسه نشده،اون میخواست زبان و دنیای سینمایی منحصر به فرد خودش رو نشون جهان بده،بدون اینکه بازیچه خواسته های مسخره تهیه کننده ها بشه.
اما تجربه اول در سال ۱۹۷۵،یعنی فیلم "گیلیاپ" تجربه کاملا شکست خورده بود.
اتفاقی که باعث افسرده شدن آندرشون و کناره گیریش از صنعت و هنر سینما شد.
بعد از این ماجرا،آندرشون به ساختن فیلمهای تبلیغاتی روی آورد و اتفاقا تو این زمینه بسیار موفق عمل کرد.
انقدری که تونست استودیوی فیلمسازی شخصی خودش یعنی "استودیو ۲۴" رو تاسیس کنه.
اینجوری شخصیت یاغی مسلک و جاه طلب جناب آندرشون،میتونست کاری رو بکنه که دلش میخواد،بدون اینکه مجبور به قبول کردن اما و اگر های تهیه کننده ها بشه.
آندرشون با فیلم "آوازهایی از طبقه دوم" به سینما بازگشت،بعد از چیزی حدود ۳۰ سال.
این شاید یکی از شکوهمندانه ترین بازگشت های تاریخ سینما و چه بسا تاریخ هنر باشه.
آوازهایی از طبقه دوم
فیلم با وجود اینکه برنده جایزه ویژه هیئت داوران جشنواره کن شد اما به قدری یونیک و نامتعارف بود که برخی از خودشون میپرسیدن:
"آیا اصلا این یه فیلمه؟"
منتقد سوئدی هاکان لاجر درباره این فیلم نوشت:
این فیلم نه یک فیلم متعارف و نه فیلمی کلاسیک است،بلکه تلفیقی از این دو است |
راجر ایبرت فقید منتقد مشهور در سایت شخصی خودش درباره فیلم اینطور نوشته بود:
من این فیلم را دوست دارم چون کاملا جدید است و از جایی شروع شده که هیچ فیلم دیگری از آنجا آغاز نشده است فیلم در تلاش برای نشان دادن ناامیدی و رسیدن به چشم اندازی بدون امید است!
شما تا به حال چنین فیلمی ندیده اید،شاید از آن لذت نبرید اما هرگز آن را فراموش نخواهید کرد |
این فیلم به نوعی تجلی واژه آوانگارده. -آوانگارد به آثار پیشرو در عرصه هنر اطلاق میشه اما در اصل یک واژه فرانسویه که به خط مقدم در جنگ و گروهی که بیشترین تلفات رو برای پیشروی ارتش متحمل میشن مربوط میشه.-
فیلمی که ساختش چهار سال طول کشید و فیلمبرداری تماما در استودیو انجام شد.
این نکته شاید در وهله اول شگفت انگیز به نظر برسه،اما به قول خود جناب آندرشون:
مهم ترین خصیصه یک فیلمساز جاه طلب،بردباری اوست |
فیلم به شاعر معروف اهل آمریکای جنوبی سزار وایخو تقدیم شده و با قطعه ای از یکی از شعرهای اون شروع میشه:
<<محبوب کسی ست که می نشیند>>
این فیلم سرآغاز شروع یک سه گانه بود،سه گانه ای موسوم به "The Living"
شما زنده ها
پس ای شما زنده ها،خوش باشید،پیش از آنکه موج یخی رود فراموشی بر پای گریزانتان زبانه بکشد |
فیلمی در کاوش عظمت هستی
اساس فیلم رو این ضرب المثل باستانی اسکاندیناوی تشکیل میده:
""Man is man's delight,""
درست مثل فیلم اول سه گانه،فیلم دوم هم با یک قطعه شعر آغاز میشه،اینبار قطعه شعری از شاعر شهیر آلمانی،یوهان ولفانگ گوته.
دغدغه های آخرالزمانی تو این فیلم هم سر جای خودشونن،علاوه بر اون پرداختن به درگیری های روزمره انسانها پررنگتر شده،به امور به ظاهر بی اهمیت.
آندرشون در اینباره میگه:
ممکن است کسی جهان وجودی ما را با عناصر بی اهمیت توصیف کند و به همین ترتیب امیدوارم که یکی نیز بتواند به مسائل بزرگ و جذاب فلسفی برسد اما زندگی واقعا چگونه است؟
بدیهی است که زندگی در پس امور بی اهمیت است،ما باید دکمه ای را ببندیم.
زیپ را بالا بکشیم.
باید صبحانه بخوریم که بی نهایت ملموس و پیش پا افتاده است.
این برای همه فراگیر است حتی برای کسانی که در جایگاه قدرت قرار دارند.
من خیلی این پیش پا افتادگی را دوست دارم و روی آن تاکید میکنم،چرا که توجه مردم را به مسائل عینی روزمره و فضای که به آن تعلق دارند؛معطوف می کند.
|
فیلم از پنجاه پلان-سکانس تشکیل شده.
بدون پلات خاصی،بدون قهرمان،درست مثل فیلم اول.
شاهد تماشای یکسری شخصیت سرگردان و درمانده هستیم،شاید آدمایی مثل خودمون.
شخصیت هایی که دیوار چهارم رو میشکنن و باهامون حرف میزنن.
مردی که در صدد تهیه بلیطه،پیرمردی که سگش رو به دنبال خودش میکشه،دختر جوون غمگین که درباره موزیسین موردعلاقه اش رویاپردازی میکنه،زوجی که با هم جر و بحث میکنن و...تمام فیلم مربوط میشه به این اتفاقهای به ظاهر ساده و بی اهمیت.
آندرشون برای ساخت این فیلم سخت برای تامین بودجه به مشکل خورده بود.
برای انتخاب بازیگران اون به کمک یک دستیار از مردم کوچه و خیابان خواست که در فیلم شرکت کنن.
فیلمبرداری این فیلم سه سال طول کشید.
یوهان کارلسون در اینباره میگه:
این خود فیلمبرداری نیست که زمان میبرد،بلکه کار روی ایجاد محیط است.
ما تمام صحنه ها را در استودیو فیلمبرداری کردیم،حتی صحنه های داخلی.
|
کبوتری برای تامل در باب هستی روی شاخه نشست
عنوان ضلع سوم تریلوژی که ۷ سال بعد فیلم دوم اکران شد،با الهام از تابلوی معروف پیتر بروگل انتخاب شده.
تابلوی شکارچیان در برف اثر پیتر بروگل
شخصیتهای اصلی فیلم دو دوره گرد هستن که میخوان اجناس خوشحال کننده شون-به زعم خودشون-رو به مردم بفروشن،اما اینکارشون نتیجه ای جز نومیدی و سرخوردگی نداره.
جذابترین سکانس فیلم احتمالا،سکانس ورود ناگهانی پادشاه شکست خورده شارل دوازدهم در میدان جنگ با روسیه و سربازانش به کافه است.
سکانسی سورئال که شدیدا یادآور آثار یکی از بتهای آندرشون یعنی لوئیس بونوئل گرانقدره.
سکانسی که نقدیست به قدرت حاکمانی که حماقتشون باعث گرفتاری میلیون ها انسان شد.
این فیلم در ۷۱مین جشنواره فیلم ونیز برنده شیر طلایی شد.
تاثیر بر فیلمسازان سرتاسر جهان
آثار منحصر به فرد آندرشون خودآگاه و ناخودآگاه تاثیر زیادی بر روی نقطه دید و بینش و سبک فیلمسازی فیلمسازان قرن ۲۱ گذاشته.
در سال های پس از پخش آوازهایی از طبقه دومفیلمسازان بزرگی همچون مایک لی،لانا واچوفسکی،دارون آرنوفسکی و الخاندرو گونزالس ایناریتو اذعان داشتن که آثار آندرشون روح تازه ای به آثارشون بخشیده.
لانا واچوفسکی یکی از خالقان سه گانه معروف ماتریکس درباره آندرشون میگه:
من فورا یک پیوند بین آندرشون و نویسنده روسی،آنتوان چخوف احساس کردم.
شیوه ای که چخوف در قالب آن ظلمت،خودخواهی،خودشیفتگی و طبیعت مخرب انسانی را درک کرده و با این همه او کماکان از عشق ورزیدن به انسانیت دست بر نمی دارد.
روی آندرشون هم دلسوزی مشابهی دارد.
او البته توانایی تشریح کردن وضعیت ما انسان ها را هم دارد...
او گر چه ما را مقصر اشتباهاتمان می داند با این حال هنوز قادر است که با ما همدردی کند و در وضعیت کنونی بشر رگه هایی از شوخ و شنگی را پیدا کند.
|
تاثیر آندرشون به روی نسل جدید سینمای اسکاندیناوی شگفت انگیزه.
یانس لین،فیلمساز نروژی در مصاحیه ای پس از انتشار فیلم مرد بیچاره(۲۰۰۶) علنا تاثیر آندرشون رو تایید کرد.
ینس یوهانسون،کارگردان سوئدی فیلم پادشاه پینگ پینگ(۲۰۰۸) که برنده جایزه هیئت داوران جشنواره ساندنس ۲۰۱۰شد،به شدت از رنگ ها و سایه های آندرشونی در آثارش استفاده کرده.
روبن اوستولند،در گوتنبرگ با تماشای فیلمهای تبلیغاتی ساخته آندرشون بزرگ شد.
در تمامی فیلمهاش میشه ردی از تاثیرپذیری اون از آندرشون رو حس کرد.
اون درباره ی آثار آندرشون میگه:
اگر شما یک فیلم بلند بسازید،باید در نظر داشته باشید که شما با یک نمایش مواجه هستید و فکر نمی کنم آندرشون علاقه زیادی به این موضوع داشته باشد.
این برای او یک چالش است،زیرا گاهی اوقات صحنه های فوق العاده ای وجود دارند که توجه خاصی را جلب نمی کنند.
|
تماشای آثار آندرشون،به ظاهر نمیتونه خیلی خوشایند باشه،مخصوصا وقتی طنز گزنده اش آدم رو برای خندیدن به شک بندازه.
اما نیت برای تماشای طنز سیاه ظاهرا نباید خندیدن باشه
مخصوصا طنز سیاه مخصوص آندرشون.
تماشای آثار آندرشون میتونه یه تلنگر باشه،تلنگری به ما انسان ها.
یجور فرصت دو دو تا چهار تا،اینکه کجاییم و دنبال چی هستیم،به اینکه داریم چه بلایی سر خودمون میاریم؟
یکی از دیالوگهای معروف سه گانه آندرشون اینه:
"انسان بودن سخته"
و این شاید حرف دل خیلی از ما انسان ها باشه،ما انسان هایی که زندگی رو از اینی که هست سخت تر میکنیم.
آندرشون در فرم از ساموئل بکت تاثیر میگیره،اما در محتوا آثارش در کنار پرداختن به دغدغه های متافیزیکی،با دلسوزی و فروتنی و صدالبته شیطنت خاصی،به وضعیت انسان امروز میپردازه و از این جهت بسیار جهان شموله.
انسانی که ظاهرا به امید زنده است،چون چاره ی دیگه ای نداره.
گزیده مصاحبه ای با روی آندرشون
اتان اسپگلند
ترجمه ی مهدی جمشیدی
متن حاضر گفتگویی با روی آندرشون در برنامه ای تحت عنوان مروری بر آثارش در موزه هنرهای مدرن نیویورک است:
شما گفتید که بیشتر تحت تاثیر نقاشان بودید تا فیلمسازها.اغلب به اکسپرسیونیست های آلمان و اتو دیکس اشاره کردید.
دیکس یکی از نقاشان موردعلاقه من است.همچنین ادوارد هاپر.
شما از چه چیز نقاشی الهام می گیرید؟
این نقاشی ها مثل کاریکاتورها-که در آن هر چیزی که برای تصویر لازم نیست از آن ها کسر می شود-خیلی خلاصه و ناب هستند.من سعی میکنم به این سطح تمرکز برسم.
می توانم رابطه ی آن را با اتو دیکس ببینم،در واقع چیزی هایپررئال در این تصاویر وجود دارد.چه تمایزی بین رنگ و نور گذاشته اید؟
آیا این ها هم از نقاشی می آیند؟
من به این امر پی برده ام که نوری که خیلی اغراق شده باشد و حس رمانتیک به اثر بدهد را دوست ندارم.بلکه نوری را می خواهم که خیلی احساسی نباشد به خاطر اینکه نباید سایه هایی را به وجود آورد که شخصیت ها در آن پنهان شوند.
با این همه هرگز در فیلم های شما تحقیر نسبت به انسانیت را احساس نکردم.نقد وجود دارد ولی دلسوزی هم در آن است.
امیدوارم که این گونه باشید.من می خواهم که مردم را مدنظر داشته باشم،می خواهم نشان دهم که همه ما آن پایین گمگشته و به حال خود رها شده ایم.
چرا شما استودیو را به لوکیشن های واقعی ترجیح می دهید؟
به خاطر اینکه همه چیز تحت کنترلم باشد،چون که به کنترل نیاز است.
کار در استودیو به من اجازه می دهد تا به آن تلخیص که قبلا اشاره کردم برسم.این آسان تر هم هست برای آنچه که سعی دارم انجام دهم و ضروری،اما خیلی هزینه بر نیست.
وقتی شما در لوکیشن واقعی کار می کنید،محبورید خیابان ها را تمیز کنید،ساختمان ها و علائم را دوباره رنگ کنید،همه این ها خیلی گران تمام می شود.
چاپلین یک بار گفت،زندگی نوعی تراژدی در کلوزآپ و کمدی در لانگ شات است.
فیلم های شما هم تراژدی و کمدی را در خود دارند،نوعی تراژدی-کمدی در لانگ شات.
من درباره ی آن نوشته ام.فکر می کنم اتاق شما بیشتر گویای حال شماست تا چهره ی شما.
چهره ی شخص گویاست ولی محیط اطراف شخص حتی گویاتر است.
شما در لانگ شات،بدن و ژست را می توانید ببینید.
بله البته،وقتی سخن از توصیف انسان در یک اتاق به میان می آید،همواره بعدی تراژیک در آن وجود خواهد داشت.
احساس وانهادگی،آسیب پذیری و کمی تراژدی خواهید داشت.به خاطر اینکه وقتی انسانی را در اتاقش می بینید،این نشانه ای از پوچی است.
نوعی کشمکش در یک اتاق وجود دارد-یا اشیا با نیروی جاذبه...فیلم های شما با تراژدی انسانی همراه است،البته این جهان شمول نیز هست.به هر حال،همزمان،من جنبه ی سیاسی و اقتصادی هم برای آنها قائلم-چیزی که شاید مخصوص روحیه ی سوئدی باشد.
قصد دارم اختیار را توصیف کنم.قواعد اختیار باعث رنج انسان ها می شود و فکر میکنم این در همه جای جهان صادق است.
به عنوان مثال در شما،زنده ها...به سکانسی فکر می کنم که مرد پارچه ی رومیزی را می کشد و به خاطر شکستن عتیقه ی چینی محکوم به مرگ می شود.
توجه من به نقش صلیب های شکسته روی میز جلب شد.آیا این ارجاعی به نقش سوئد در جنگ داشت؟
می دانم که این مسئله ی پیچیده ای است.
بله سوئد در جنگ با آلمان ها همکاری داشت.
تصاویر این چنینی که مشخصا به تاریخ سوئد یا مسائل سیاسی یا اجتماعی جاری در کشور مربوط می شود،به وفور در فیلم دیده می شوند.همچنین به برخی از سکانس ها فکر می کنم که نژادپرستی علیه مهاجران را به تصویر می کشد.
سوئد از بقیه دنیا که جدا نیست،بنابراین هر گاه به طور خاص از سوئد حرف می زنید یعنی دارید از جهان می گویید.
چگونه کادر و صحنه ی خودتان را طراحی می کنید؟می دانم که شما فیلم نامه ی سنتی برای فیلم هایتان نمی نویسید.
گاهی اوقات با یک تک جمله شروع می کنم.برای مثال در آوازهایی از طبقه ی دوم از جمله ای که بارها شنیده بودم الهام گرفتم:پسرم دیوانه وار شعر می نویسد.
وقتی پدری راجع به پسرش این را می گوید خیلی خنده دار به نظر می آید و در عین حال غم انگیز هم هست.
البته این کافی نیست-مجبورید که جمله را در خیلی از جاهای بخصوص استفاده کنید؛بنابراین من گاهی اوقات با یک تصویر فیلم را شروع می کنم و گاهی اوقات با یک تک جمله.
آیا قبل از اینکه فیلم را شروع کنید تست هم دارید؟
بله ما با دوربین ۳۵ میلیمتری تست های زیادی میگیریم.
پس شما تقریبا فیلم را به شیوه ای خاص می نویسید.
بله من تست ها را به سان یک ماشین تحریر در نظر میگیرم.
خیلی کنجکاوم که نقش رویاها در شما زنده ها را بدانم.این رویاها در فیلم از کجا می آیند؟آیا برگرفته از رویاهای شخصی خودتان نیست؟
بعد از اینکه سبک خودم را در سال ۱۹۸۵ عوض کردم،حس اعتماد به نفس بیشتری به فرم و انتزاع پیدا کردم یک مرتبه احساس کردم خیلی آزادترم.
موقع ساخت این فیلم فهمیدم می توانم یک قدم جلوتر هم بروم،می توانم از رویاها هم استفاده کنم.
با کمک رویا می توانید آن گونه که می خواهید رها باشید.
آیا فیلم های ژاک تاتی الهام بخش شما بوده اند؟
بله ولی نه آن طور که مردم فکر می کنند،اما بله به ویژه فیلم زنگ تفریح
در شما زنده ها تکیه ی قدرتمندی بر موسیقی وجود دارد.احتمالا و انگار که عملا می خواستید یک فیلم موزیکال را کارگردانی کنید
وقتی گیلیاپ را ساختم،به هیچ وجه نمی خواستم از موسیقی فیلم استفاده کنم،چون در هالیوود موسیقی فیلم مخاطب را تحت تاثیر قرار می دهد.
ولی الان نظرم عوض شد.
ژیل دلوز،فیلسوف فرانسوی در کتابش راجع به سینما تصویر-زمان می گوید که نقطه ی عطف اکشن و حرکت در سینمای مدرن این است که چگونه زمان بیشتر به تجربه ای از خود زمان تبدیل می شود.
این خلاصه ی زندگی من است؛راهی که هستی را درک می کنم.
آثار
a Swedish love story 1970
Giliap 1975
songs from the scond floor 2000
you the living 2007
A Pigeon Sat on a Branch Reflecting on Existence 2014
About Endlessness 2019
منتخب جوایز و افتخارات
2000: "Stig Dagerman Prize"
2000: Jury Prize from Cannes Film Festival for Songs from the Second Floor
2010: Lenin Award
2014: "Golden Lion for Best Film" for A Pigeon Sat on a Branch Reflecting on Existence (71st Venice International Film Festival)
2020: Lifetime Achievement Award (Odessa International Film Festival)
منابع:کتاب آوازهایی از طبقه دوم روی آندرشون،تاملی بر هستی انسانی-اورسولا لیندکویست-ترجمه آرش حسن پور،شادمان رفیعی
لینک خرید کتاب