کشورمان از سلسله ی قاجاریه و پادشاهان بی کفایتش گزندهای بسیاری دیده. جدای این که مناطق زیادی از کشورمان را بخشیدند اما این موضوع کمی متفاوت است.
در سال 1296 قحطی بزرگی ایران را فرا میگیرد. قحطی که در آن گزارش هایی حتی از آدم خواری در آن ذکر شده.البته عمده دلیل قحطی اشغال ایران در جنگ جهانی اول است. و ما چه کشیده ایم از این اشغالها!
در دوره قحطی بزرگ در ایران واقعا چه خبر بود؟ محمد علی جمالزاده که به پدر داستاننویسی مدرن ایران مشهور است داستان قحطی بزرگ را اینطوری تعریف کرده است: جنگ اول جهانی در آستانه اتمام بود که در دل شبی تاریک و هولناک سه سوار ترسناک که هر کدام شمشیر و شلاقی داشتند به آرامی از دیوارهای شهر عبور کردند و به آن وارد شدند. یک سوار نامش قحطی، دیگری آنفلوانزای اسپانیایی و آخری وبا بود. طبقات فقیر، پیر و جوان، همچون برگ پاییزی در برابر حمله این سواران بیرحم فرومیریختند.
هیچ غذایی پیدا نمیشد، مردم مجبور بودند هرچه را که میتوانستند بجوند و بخورند. بهزودی گربه، سگ و کلاغ را نمیشد، یافت. حتی موشها نسلشان برافتاده بود. برگ، علف و ریشه گیاه را مانند نان و گوشت معامله میکردند. در هر گوشه و کنار اجساد مردگان بیکسوکار پراکنده بود. بعد از مدتی مردم به خوردن گوشت مردگان روی آوردند»
و اما در این بحرانِ بزرگ که میلیون ها ایرانی در حال تلف شدن بودند احمدشاه قاجار روی آورده بود به احتکار گندم و آذوغه و هیچ جوره هم راضی به فروش نمیشود!
در این حال است که فرشته ای به نام مستوفی الممالک در نقش نجات دهنده ظاهر میشود.
مستوفی الممالک معروف بود به "آقا" آقا مطلق ایران!
در مورد پارتی بازی میگفت:نه آجیل میگیرم و نه آجیل میدهم.
در مورد بیوگرافی این مرد بزرگ در اینترنت اطلاعات کافی موجود است.
اما وقتی در آخرین بار در دوره ی قاجار نخست وزیر شد(بعد ها به خاطر علاقه ی زیاد رضا خان به وی در دوره ی پهلوی هم نخست وزیر شد) با یک سخرانی بزرگ از مجلس کنار رفت.
در این ایام کسی باید سر کار بیایید که آجیل بگیرد و آجیل بدهد من که آجیل بگیر نیستم و ناچار و هرگز به کسی آجبل نخواهم داد.
بعد از این موضوع میرزاده عشقی این هزل رو سرود:
حتما و حتما این هزل را بخوانید بسیار جالبه
.........
و اما آقا و جریان قحطی مرحوم مستوفی الممالک مجبور شد برای نجات جان مردم از قحطی بیشتر از نیمی از دارایی های خود را بفروشد و طبق گفته منابع تاریخی جان بیش از 160 هزار نفر را نجات دهد.
منبع: نوشته و توضیحات زیر مجله یغما شماره 319 چاپ فروردین 1354
مجله یغما مجله ی بسیار معتبری بود که اسفند 57 برای همیشه تعطیل شد و در اون شخصیت های بزرگی مثل محمود صناعی و محمدمعین دست به قلم میشدند.
اما توضیحات مجله راجب احتکار و چانه زنی آخرین شاه قاجار:
نخستوزیر ایران در این تاریخ مرحوم مستوفیالممالک بود. وی با تمام قوای حکومتی که در اختیار داشت میکوشید تا جلوی محتکران بیمروت پایتخت را سد کند و برای انجام این منظور حتی حاضر شده بود که اجناس موجود در انبارهای آنها را عادلانه بخرد و در دسترس مردم گرسنه تهران بگذارد. در جزء کسانی که مقدار زیادی گندم و جو انبار کرده بودند خود احمدشاه بود. نخستوزیر آماده بود که گندم و جوی احتکاری شاه را به سود مناسب خریداری کند، ولی احمدشاه زیر بار نمیرفت و میگفت که به هیچوجه قیمتی کمتر از قیمت پرداخت شده به سایر محتکران پایتخت قبول نخواهد کرد. سرانجام مرحوم مستوفیالممالک به مرحوم ارباب کیخسرو شاهرخ که در آن تاریخ از طرف دولت مأمور خرید آرد و غله برای دکانهای نانوایی پایتخت بود، مأموریت داد که شاه را ملاقات و موجودی انبار او را به هر نحو که شده است خریداری کند. میان احمدشاه و ارباب کیخسرو چندین ملاقات متوالی برای انجام این معامله صورت گرفت و شاه مثل یک بارفروش حسابی ساعتها برای گران فروختن جنس خود چانه زد. سرانجام شاهرخ عصبانی شد و به شهریار محتکر گفت: اعلیحضرتا، آن روزی را که تازه به سن قانونی سلطنت رسیده و برای ادای سوگند به مجلس شورای ملی تشریف آورده بودید به خاطر دارید؟
شاه جواب مثبت داد. شاهرخ با کمال احترام به عرض رسانید: پس بدانید همان روز پس از انجام مراسم سوگند خوردن و پس از آنکه خداوند قادر متعال را گواه گرفتید که همیشه حافظ حقوق و آسایش ملت ایران باشید، پیشانی مبارکتان به شدت عرق کرد، به طوری که دستمالی از جیب درآورده و عرق پیشانی خود را با آن دستمال پاک کردید. هنگام ترک جلسه فراموش کردید آن دستمال را با خود ببرید و روی میز خطابه جا گذاشتید و ما همان دستمال شاهانه را به یاد آن روز تاریخی کماکان در اداره کارپردازی نگاه داشتهایم. اعلیحضرتا، آیا مفهوم سوگند آن روز اعلیحضرت همین است که مردم تهران امروز از گرسنگی در کوی و برزنها بیفتند و بمیرند، در حالیکه انبارهای سلطنتی از آذوقه و مایحتاج آنها پر باشد؟
ولی این یادآوری عبرتانگیز بدبختانه تأثیری در وجود احمدشاه نبخشید، به طوری که شاهرخ ناچار شد موجودی انبار سلطنتی را همانطور که دلخواه احمدشاه بود، بخرد و پول آن را بپردازد.
..........
تصویر: جسدهای دسته جمعی کشته شدگان قحطی قبل از به آتش کشیده شدن