زمستان نود و پنج نیمکت سوم از ردیف سمت راست یک کلاس کوچک در یک دبیرستان پسرانه ، زنگ شیرین عربی :
+بذارید از روی لیست انتخاب کنم.آقای... امیرحسین عطایی ادامه متن رو بخون و ترجمه کن
-فکم تمرر عیشی و انت حامل شهد ...
+تا همینجا ترجمه کن
-چقدر زندگیم را مرور میکنی در حالی که تو شهد داری
+مرور میکنی ؟ تمرر یعنی مرور میکنی ؟
پسر جان مگه نگفتم قبل کلاس باید همه کلمه های جدید درس رو حفظ کنی؟ کل کتاب میشه هزار تا کلمه در حالی که دانشمندان میگن ذهن انسان به اندازه میلیون ها کتاب ظرفیت داره.
-آقا ببخشید آخه من کلمه ها رو تو متن درس و موقع تدریس راحت تر یاد میگیرم اینطوری بیشتر دوست دارم .
+پسرم دنیا قرار نیست اونطوری که ما دوست داریم باشه
اصلا پیام مدرسه اومدن همینه وگرنه کدوم آدم عاقلی هفت صبح به دلخواه خودش پا میشه میاد میشینه رو یه صندلی چوبی سفت و شیش هفت ساعت به مطالب حوصله سر بر و خسته کننده گوش میده ؟
فهمیدی آقای ... ببخشید من هی اسما یادم میره امسال بالای سیصد تا دانش آموز دارم مگه مغز چقدر ظرفیت داره که سیصد تا اسم رو حفظ کنم تازه جدیدا اسما سخت تر هم شدن تو همین مدرسه سر پل چهارم که تدریس میکنم اسم یکی از بچه ها حافظ شیرازی بود باورتون میشه وقتی اسمش رو گفت فکر کردم داره مسخرم میکنه از کلاس انداختمش بیرون ؟
بگذریم، تو اسمت چی بود امیرحسین چی ؟
-عطایی هستم آقا
+بله بله پس تکرار کن عطایی جان چقدر زندگیم را تلخ میکنی در حالی که شهد شیرین عسل داری
بعد از تکرار جمله به دستور معلم با خودم گفتم این سعدی هم به گمانم همانطور که معلم دین و زندگی میگفت به سیاق قاطبه شعرا تحت تاثیر می و مطرب و معشوق زمینی و پست و نه به تعبیر استاد ادبیات معشوق آسمانی و معنوی بوده و کلماتی بی معنی را صرفا با کمی هنر کنار هم قرار داده وگرنه چگونه میتوان عسل داشت و شیرین بود و زندگی کسی را تلخ کرد ؟
یک ظهر گرم تابستانی در سال هزار و چهارصد و یک :
سعدی چو جورش میبری نزدیک او دیگر مرو
ای بی بصر من میروم ؟ او میکشد قلاب را
این بخش از شعری از سعدی با صدای بلند و البته کیفیت پایین از دستگاهی که به هر چیزی جز یک بلندگو شبیه بود پخش میشد
+این چیه گذاشتی بابا دلمون گرفت
-شدیدی تتلو آهنگ جدید داده بیرون ؟ اونو بگو بذاره
+آره بابا تازه شنیدم قراره بیاد ایران
-خدا کنه نیاد ملت ما لیاقت تتلو رو ندارن برای ما همین شعر های قدیمی خوبه ، ساقی بیار آن آب را ، بیخیال تروخدا یعنی چی این حرفا
بی تفاوت به ادامه مکالمه فاخر آن دو بزرگوار غرق در مفهوم شعر شدم.
مصراع دوم به شعری زمینی شبیه نبود گویی تحفه ای آسمانی بود یا فریاد عاشقانی بود که بعد از قرن ها توانسته بودند بغض های فرو خورده خود را به فریاد تبدیل کنند و پاسخی در خور به طاعنان بدسیرت و بدسگال عرضه دارند
که این جماعت بددین و بدسرشت چه ها که به سر عاشقان پاک آیین تاریخ نیاورده اند
در همین حال و هوا بودم که
خاطره زنگ عربی شش سال پیش برایم تداعی شد
همان مصراع آشنا ،
در این شش سال به قدر کافی اتفاقات و حوادث را پشت سر گذاشته بودم که مفهوم آن را به روشنی درک کنم
و حالا ذکر روز و شب من زیر لب این مصراع و معادل فارسی آن است
فکم تمرر عیشی و انت حامل شهد
چقدر زندگیم را تلخ میکنی در حالی که شهد شیرین عسل داری !