من اون زمان بجه بودم و پر از شور و شوق ی بستنی خریدم تابستونم بود هوا گرم بود تا اومدم یکم ازش بخورم دو تا موتوری قلدر بستنیمو دزدیدن
من شروع کردم گریه کردن
یدفعه بهزاد کاویانی بلند گفت: زورتون به بچه رسیده...
بعدش کاویانی منو سوار موتورش کرد گفت عمویی بریم بستنیتو پس بگیریم ازشون
منم خیلی خوشحال شدم
همینطوری که با موتور ویراژ میدادیم یهو اون موتوری ها رو دیدیم که داشتن بستنیمو لیس میزدن
من گفتم عمو کاویانی دهنی شد حالا من چطوری اون بستنی رو بخورم؟
در ادامه افزودم: نمیشه خودت برام جدید بخری؟؟
کاویانی گفت: محکم بشین حرف نزن تا پیادت نکردم
من کمی اندوهگین شدم
بهزاد کاویانی گفتش: نگران نباش بهت قول میدم آخرین گاز اون بستنی به خودت میرسه
پاشو فشار داد رو گاز, تعقیب و گریز با دزد ها باعث شد چند تا ماشین با هم تصادف کنن البته خدا رو شکر زیاد آسیب ندیدن و ما هم سریع رد میشدیم
کاویانی کبیر داد زد خطاب به دزد های موتوری: اگه وایسین چیزی از ارزش هاتون کم نمیشه
اینجا بود که موتوری ها ایستادن و سپس عذرخواهی کردن
کاویانی هم بهشون گفت: با این فداکاری مقتدرانه ارزش های خودتون رو حفظ کردید
چوب بستنی بهم رسید
من گفتم عمو کاویانی کاش زودتر اون جمله طلایی رو میگفتی کلا ی چوب از اون بستنی موند
اما بهزاد کاویانی کمی به فکر فرو رفت و سپس گفت: آن بستنی گذرا بود، سارقان زحمت خوردن آن را کردند و اکنون چوب آن برایت باقیمانده چوبی که میتوانی با آن پزشک بشوی و ارزش های خودت را ارتقا بدهی...
من اول میگفتم این چرا چرت و پرت میگه اما الان فهمیدم پشت اون جمله آینده من نوشته شده بود!
الان در کلینیک های یک کشور اروپایی کار میکنم و مردم از کارم راضین و شغلم رو دوست دارم
ولی هر وقت توپ و تور شروع میشه و کاویانی کبیر میاد رو آنتن مخصوصا اون زمان که آرم شبکه 3 پرتقالی بود هر چی کار و... حتی اگه با بهترین درآمد باشه تعطیل میکنم یا به تعویق میندازم و با دقت به سخنان بهزاد کاویانی گوش میدهم
با ی چوب بستنی شروع شد و با مدرک معتبر پزشکی در فرانسه ادامه داره...