nothing .
.
.
سه شنبه ۱۰ شهريورماه سال جارى برق قيامدشت قطع شده بود و همه جا تاريك بود، دو پسربچه كه در نزديكى كلانترى قيامدشت زندگى مى كنند، در بلوار حصار امير ديدند كه چند پسر جوان با كتك زدن به شش پسربچه آنها را به سمت محل جمع آورى نخاله هاى ساختمانى مى برند.اين دو پسربچه در تاريكى ترسيده بودند كه يكى از دو شغال معروف به «على باغى» به آن دو نزديك شد و خواست همراهشان بروند، اين دو كودك ساعتى بعد هراسان به در خانه «ميلاد امن پور» رفتند و به خانواده اين پسربچه گفتند كه ديده اند چند پسر ۶ همبازى را كتك مى زنند و به گودالى در حصار امير مى برند. هيچ كس حرفهاى ۲ شاهد فرارى را جدى نگرفت تا اينكه پليس پى برد شش پسربچه گم شده اند و اين دو كودك را مورد تحقيق قرار داد.آنان در تحقيقات به مأموران گفتند: «يك پسر جوان به ما نزديك شد و خواست همراهشان باشيم، نپذيرفتيم. او با چوب دو ضربه به پاى يكى از ما زد و با چاقويى كه در دستش بود، به پاى ديگرى ضربه اى زد، ما فرار كرديم و ديگر چيزى نديديم.» وقتى «على باغى» توسط پدر «احمد عظيمى» ـ يكى از پسربچه ها ـ شناسايى شد و كلانترى قيامدشت موفق به دستگيرى اش شد، ۲ شاهد فرارى روبروى او قرار گرفتند و تأكيد كردند همان شغالى است كه با چوب و چاقو به آنان حمله كرده است.»