من فکر میکنم طرفدارن دورز شما را به عنوان یک ناجی نگاه میکنند.رهبری که نیروی خود را معطوف به آزادی کرده است که مسئولیت سنگینی به نظر می رسد.شما چطور یه این قضیه نگاه
می کنید؟
این کاملا اشتباه است.من چطور می توانم منجی افرادی باشم که جرات ایستادن رو پای خود را ندارند.آنها حتی حاضر نیستند برای آزادی خود بجنگند.
فکر میکنم این حرف دروغی بیش نباشد.مردم فقط ادعا میکنند که میخواهند آزاد باشند.
هرکس که بگوید آزادی عزیزترین و مقدس ترین چیزی است که می خواهد دارد مزخرف میگوید.
مردم میترسند زنجیرهای دور خود را پاره کنند زیرا این زنجیرها امنیت آنها را تامین میکنند.
آنها چطور می تنوانند از من یا هر کس دیگری انتظار داشته باشند که آنها را به آزادی برسانیم وقتی خودشان برای آزادیشان کاری نمیکنند.
چرا فکر میکنید مردم از آزادی می ترسند؟
فکر میکنم مردم به این خاطر در برابر آزادی مقاومت میکنند چون از چیزهای ناشناخته هراس دارند.اما این مسخره است.چیز های ناشناخته روزی شناخته میشوند.
این جایی است که روح های ما به آنجا تعلق دارند.تنها چیزی که آنها را راحت میکند محافظه کاری بیشتر است.
چیزی که باعث میشود آنها در برابر خود بی پناه شوند و هر روز در گودالی از ترس هایشان فرو بروند.
ترس هیچ قدرتی ندارد.ولی اگر کنترل نشود باعث ناپدید شدن آزادی میشود و افراد به اشتباه فکر میکنند که آزادند.
منظور شما از آزادی چیست؟
آزادی اقسام مختلفی دارد که غالبا نیز افراد دچار سوتفاهم های زیادی میشوند.مهم ترین نوع آزادی ان است که بتوانید همانطور که هستید باشید.
شما تمام روز را نقش بازی میکنید که در نهایت باعث از بین رفتن احساسات شما میشود.چرا که ماسکی به صورت خود زده اید.
تا زمانی که تک تک انسان ها درون خود انقلاب نکنند هیچ انقلابی در مقیاس وسیع رخ نمی دهد.این اتفاق ابتدا باید درون انسان ها رخ دهد.
اما چگونه فردی میتواند قدرت کسب آزادی را به دست آورد؟
بعضی انسان ها مطابق میل خود آزادی را رها کردند.ولی صرف نظر کردن از آزادی باعث اندوه در درون آنها میشود.
حبس از تولد آغاز میشود.والدین و بعد جامعه تمام آزادی ما را سلب میکنند.انها با هر روشی که بتوانند انسان های دارای عاطفه و احساس را محاکمه میکنند.
شما ببینید. که تمام کسانی که اطراف ما هستند احساسات خود را از دست داده اند.شما هم از انها تقلید میکنید.
یعنی شما میگویید ما تحت تاثیر و حمایت جامعه ای هستیم که احساسات ما را میگیرند و کنترل میکنند؟
دقیقا....روحانیون معلمان دوستان(البته اگر بتوان به انها دوست گفت) که جانشینان والدین ما محسوب میشوند.آنها میخواهند احساساتی را داشته باشیم که خودشان میگویند.
آنها از ما می خواهند احساسات واقعیمان را دور بریزیم.ما مانند بازیگران آزادی هستیم که میان توهم و حقیقت پرسه میزنیم و در جست و جوی نیمه گمشده خود هستند.
وقتی کسی به ما میگوید که انسان هستیم یعنی باید احساسات درونی خود را از بین ببریم.یعنی تقریبا مرده باشیم.دلسوزه ترین والدین کسانی هستند که همواره به این چهره ها لبخند میزنند.
به نظر شما انسان میتواند در برابر این موانع مقاومت کند؟
این آزادی که دارم از آن میگویم دادنی نیست.هیچکس آن را به شما نمیدهد.بلکه شما باید آن را به دست آورید.تا وقتی وابسته به دیگران و نیروهای اهریمن هستی نمی توانی آن را به دست آوری.
آیا امکان آن نیست که انسان های آزادی طلب با هم متحد شوند . از نقاط مثبت هم بهرمند شوند؟
دوستان به هم کمک میکنند.یک دوست خوب کسی است که میگذارد همانطور که هستی باشی و تو فکر میکنی حرف هایت برای آنها قابل باور است.
این یک نوع عشق واقعی است.اغلب مردم میگویند عاشق تو هستند و تو هم به خاطر آنها وانمود میکنی ......تا عاشقت بمانند.حقیقت را کنار میگذاری.
هر روز مجبوری زیر ماسک وانمود کنی و نقش بازی کنی.نهایت تغییری که این افراد میکنند این است که ماسک های خود را عوض میکنند.
آنها زنجیرهای دور خود را دوست دارند و فراموش کردند چه کسی هستند.وقتی هم شما میخواهید حقیقت را به آنها بفهمانید از شما متنفر میشوند.
این خیلی ناراحت کننده است.انها چطور نمی بینند که شما در حال نشان دادن آزادی واقعی هستید؟
اغلب مردم درباره ی چیزهایی که از دست دادن یا مکان هایی که حاوی مقداری از ارزش های انسانی هست ذهنیتی ندارند و آنچه حس میکند را مخفی نگه میدارند.
فرهنگ تقلیدی ما که به آن فرهنگ قدیمی میگویند غرایز و احساسات ما را واژگون کرده است.
شما در بعضی اشعارتان انسان های ماقبل ما را ستایش کردین.آیا منظور شما این است که جامعه ای که ما در آن زندگی میکنیم تمدن گذشته را نابود کرده؟
نگاه کنید فرهنگ های گذشته چگونه کنار یکدیگر زندگی میکنند.در صلح و تطابق با طبیعت و جنگل.آنها هرگز دست به ساخت اسلحه نمی زنند.
میلیون ها دلار هزینه برای جنگ نمی کردند و به کشورهای دیگر حمله نمیکند.
آیا ما در جامعه ی بیماری زندگی می کنیم؟
بله......شوربختانه نسبت به خیلی از بیماری های خود آگاه نیستیم.جامعه ارزش های خود را مدفون کرده است و آزادی آخرین الویت آن است.
وقتی کاری از دست شما به عنوان هنرمند بر نمی آید چطور می توانیم ادامه دهیم؟
تاوقتی مردم نخواهند کاری از دست من بر نمی آید و نمی توانم کاری انجام بدهم. نه تنها من بلکه هیچکس نمی تواند.شاید مردمان قبل از ما مزخرفات کمتری برا از دست دادن داشته اند.
تمام کارهایی که جامعه برای شست و شوی مغز ما انجام میدهد را باید گوشه ای پرت کنی و از شرش خلاص شوی.اما اغلب مردم نمی خواهند این کار را بکنند.