کربلایی کاظم ساروقی تولد در ساروق یکی از روستاهای اراک
محل دفن قبرستان نو در شهر قم
بیشتر مراجع ایران . نجف . مصر از او امتحان گرفتند و او را تایید کردند.او قرآن را میتوانست از ابتدا و برعکس از انتها بخواند و متن قرآن رو با توجه نورش در بین متون دیگر میفهمید
✔ماجرای حافظ قرآن شدن
وی یک روز عصر بعد از کار روانه روستا شد و به باغ امامزاده مشهور به «هفتاد و دو تن» (محل دفن چندین امامزاده از جمله دو امامزاده به نام شاهزاده جعفر و امامزاده عبیدالله صالح) رسید و برای استراحت روی سکویی در کنار در امامزاده نشست. ناگهان دید دو جوان بسیار زیبا و جذاب نزدش می آیند و به او می گویند : نمی آیی برویم در این امامزاده فاتحه ای بخوانیم؟ محمدکاظم پذیرفت و با آنها داخل شد. آنها اول به امامزاده جلوتر وارد شدند و فاتحه ای خواندند و سپس به امامزاده بعدی رفتند و مشغول خواندن چیزهایی شدند که محمدکاظم نمی فهمید. در اینجا وی متوجه شد که در اطراف سقف امامزاده کلمات روشنی نوشته شده است و یکی از آن دو نفر به او می گوید : چرا چیزی نمی خوانی؟
محمدکاظم گفت : من ملا نرفته ام و سواد ندارم.
او می گوید : باید بخوانی ، آنگاه دست به سینه او گذاشت و کمی فشار داد.
محمدکاظم گفت : چه بخوانم؟ آن شخص آیه ای را خواند و گفت : اینطور بخوان.
محمدکاظم آیه را خواند و برگشت که به آن آقا حرفی بزند و یا چیزی بپرسد ولی دید هیچکس همراهش نیست و خودش تنها در داخل حرم ایستاده و ناگهان دچار حالت مخصوصی می شود و بیهوش روی زمین می افتد.
هنگامی که به هوش می آید احساس خستگی شدید می کند و ضمنا به این فکر فرو می رود که اینجا کجاست و او در اینجا چه می کند؟ و سپس از امامزاده بیرون می آید و بار علوفه و گندم را برمی دارد و روانه دهکده می شود ، ولی در میان راه متوجه می شود که دارد چیزهایی می خواند و آنگاه داستان آن دو جوان را به یاد می آورد و خود را حافظ همه قرآن می یابد.
بقعه امامزادگان هفتاد و دو تن روستای ساروق
وقتی به مردم برخورد می کند از او می پرسند کجا بودی؟ او چیزی نمی گوید و بی درنگ نزد پیشنماز روستا به نام حاج آقاصابر اراکی می رود و داستان خودش را هم می گوید. پیشنماز بدو می گوید : شاید خواب دیده ای شاید خیال می کنی؟ محمدکاظم می گوید : خیر ، بیدار بودم و با پای خودم به امامزاده رفتم و همراه آن دو نفر چنین و چنان شد ، و حالا هم همه قرآن را حفظ دارم. پس از آن پیشنماز ، قرآن می آورد و آیات مختلف و چند سوره بزرگ را از او می پرسد و او همه را از برمی خواند. مردم دهکده دور او جمع شدند تا ببینند حاج آقاصابر در این باره چه می گوید. حاج آقاصابر پس از امتحانات فراوان ، به زبان محلی جمله ای می گوید که معنیش این است : «کارش درست شده ، و یک مسأله مهمی برایش پیش آمده ، و نظر کرده شده است...».