مطلب ارسالی کاربران
داستان انقراض - قسمت آخر
داستان انقراض
قسمت آخر
بعد از هزار سال، اولین انسان در بین جاودان ها به دنیا آمد. اما به فاصله کمی تعداد دیگری نوزاد متولد شدند. از نظر فنی انسان ها به پدر و مادر نیازی نداشتند. روبات های هوشمند بسیار بهتر از انجام چنین وظیفه ای بر می آمدند و نقایص اخلاقی پدر و مادرها را نداشتند. اما در عین حال همان هوش مصنوعی آن ها تخمین میزد که تولید مثل انسان با عمر جاودان فاجعه بار خواهد بود و به زودی انفجار جمعیت رخ خواهد داد.
آرویند کمپینی به راه انداخت که انسان های جاودان پس از تربیت نسل جدید به طور داوطلبانه خودکشی کنند، یا حداقل الگوریتمی برای هوش مصنوعی بلاکچین تعریف شود تا به طور پیش فرض برای هر انسان سهمیه عمر 80 ساله تعریف شود. این تنها راه پیش گیری از انفجار جمعیت بشر بود. از این طریق پس از پایان 80 سال سهمیه عمر، روبات ها به طور اتوماتیک جان انسان را می گرفتند. پس از 25 سال مقاومت اکثریت، به تدریج با افزایش جمعیت و ملموس تر شدن مشکل افزایش جمعیت، این طرح از طریق رای گیری به تصویب اکثریت انسان ها رسید و پایان عمر هر شخص 80 سالگی تعیین شد. به تدریج قطب جنوب هم با انسان های دیگر ادغام شدند و سهمیه عمر 80 سالگی دریافت کردند. کم کم با افزایش جمعیت دنیا عقب گرد خود را آغاز کرد. پول که قبلا منسوخ شده بود، به شکل دیگری بازگشت. سهمیه عمر، ابزار تبادل شد. مردم برای رفع نیازهای خود، مجبور بودند از سهمیه عمر خود واگذار کنند تا بتوانند مایحتاج زندگی را تهیه کنند. کم کم قشر ثروتمندی بر اساس احتکار عمر شکل گرفت و دنیا با افزایش جمعیت روند گذشته خود را در شمایلی جدید پیدا کرد.
آرویند که هزار سال عمر کرده بود و 80 سال سهمیه دیگر دریافت کرده بود، پیش از رسیدن به 80 سالگی 10 سال باقی مانده از عمر خود را به کودک فقیری از جنوبی ها واگذار کرد، که بیشتر عمر خودش را خرج کرده بود و تنها 2 سال دیگر سهمیه داشت. آرونید در 1070 سالگی در حالی که روی تخت دراز کشیده بود سهمیه عمر خود را با تایید مغزی برای کودک ناشناس واریز کرد و سپس برای همیشه چشمانش بسته شد.
به این ترتیب، آرویند 10 سال زودتر از سهمیه خود فوت کرد. زمانی که آرویند مرد، احساس کرد که از پوسته ای رها شده. احساس یادآوری به او دست داد. احساس کرد تازه زنده شده. همه چیز یادش آمد. تمام این دنیا یک بازی مجازی بود. او در واقعیت نه اسمش آرویند بود نه انسان بود و نه هیبت انسانی داشت. انسان یا بشر صرفا آواتار یک بازی مجازی بود که موجودات دیگری وارد آن می شدند. یک بازی هیجان انگیز با محیط سه بعدی که گیمرهای آن دنیای واقعی خود را فراموش می کرد و با حافظه صفر وارد بازی می شدند. هر 20 سال در دنیای بازی برای این موجودات یک ثانیه بود. در حقیقت انسان و دنیا وجود واقعی نداشت و صرفا یک بازی برای سرگرمی بود برای موجودات خاص. توقف تولید مثل بخشی از دستکاری این دنیای شبیه سازی شده برای ایجاد چالش در بازی بود. عجب بازی سرگرم کننده ای! چه رنج و شادی های واقعی! او دوست داشت باز هم وارد بازی شود، شاید این بار با مشخصات انسانی جدیدی در بازی متولد می شد. البته این بار با جاودان شدن در بازی تقریبا در بازی گیر کرده بود! حالا یادش آمد، شخصیت فیلیپ هم یکی از دوستانش بود که وارد بازی شده بود و وقتی با خودکشی از بازی خارج شده بود، باز هم وارد شده بود و دفعه بعدی در آواتار شخصیت داربو در قطب جنوب به دنیا آمده بود. عجب بازی محشری بود. ظاهرا هنوز دوستش در بازی بود. در کمتر از یک ثانیه، 10 سال دیگر در بازی می گذشت و داربو یا همان فیلیپ هم فوت می کرد و از بازی خارج می شد. بشر مجازی فقط وقتی منقرض می شود که شرکت سازنده بازی، ادامه آن را متوقف کند.