مقدمه
«به روایت یک شاهد عینی» یکی از عظیمترین پروژههای عکاسی است که در چند سال گذشته در ایران انجام شده است؛ پروژهی سهسالهای که شامل تحقیقات فراوان هم بوده، ثبت هفده فریم از بازسازی صحنههای مرگ رویداده است که اجرای بسیار خوب و دقیق و پُر از جزئیاتی هم دارند. در اجرای این عکسها گروه بزرگی به خانم آزاده اخلاقی یاری رساندهاند؛ از جمله ساسان توکلیفارسانی [عکاس و مجری جلوههای بصری] و ژیلا مهرجویی [طراح صحنه و لباس].
آزاده اخلاقی، ایدهپرداز و کارگردانِ این مجموعهی ۱۷ عکسی میگوید: «امروز آرمانگرایی سوژهی تمسخر خیلیها شده است، مردم کسانی را که اهداف بلند و دور از دسترس دارند دست میاندازند. برای من ولی کسانی که میجنگند و برای آرمانی جانشان را فدا میکنند بسیار محترماند. هدفم زنده کردن یاد کسانی بود که ستایش میکنم.»
یکی از مرگهای بازسازی شده در این مجموعه، مرگ فروغ فرخزاد است : «فروغ فرخزاد؛ ۲۴ بهمن ۱۳۴۵»
بخش اول: بازسازی صحنه مرگ
روزنامه اطلاعات، ۲۵ بهمن ۱۳۴۵، «دیروز در یک حادثهی رانندگی فروغ فرخزاد کشته شد.»
بعد از ظهر دیروز فروغ فرخزاد شاعرهی معروف در یک حادثهی رانندگی در دروس شمیران کشته شد. حادثه ساعت چهار و نیم بعد از ظهر دیروز در خیابان لقمانالدولهی ادهم دروس، چهار راه مرودشت روی داد. شدت تصادف به حدی بود [که] درب طرف رانندهی استیشن فروغ باز شد و فروغ که سرش به شیشه ی جلوی استیشن برخورد کردهبود، پس از باز شدن درب به گوشهی خیابان افتاد و سرش به جدول جوی آب کنار خیابان برخورد کرد و بیهوش شد. وی فوراً به بیمارستان پهلوی تجریش منتقل شد ولی پیش از رسیدن به بیمارستان جان سپرد. جسد فروغ فرخزاد برای تعیین علت مرگ به پزشکی قانونی منتقل شد. از فروغ فرخزاد یک پسر و چندین کتاب شعر و چند فیلمنامه باقی مانده است. […] فروغ پس از جدا شدن از همسرش پرویز شاپور به تنهایی زندگی میکرد. فروغ فرخزاد ۳۲ سال داشت، در هفده سالگی ازدواج کرد و دارای پسری ۱۴ ساله به نام کامران [کامیار] است.
بخش دوم: یادداشت رضا براهنی در مورد حادثه
مجله فردوسی، «فروغ فرخزاد، شاعرهی شهید»
او را شهید بنامیم؛ زیرا همان که زندگی آدمها یکی با دیگری فرق میکند، مرگ آنها نیز مثل زندگیشان مفهومی جداگانه دارد، مثلا ًمرگ نیما، مصیبت نبود، تصادف و تقدیر نبود، جبر حرکت یکسان و یکدست زمان بود، ولی مرگ فروغ، نه فقط مصیبت بود، بلکه واکنشی علیه طبیعت بود، نه فقط تصادف و تقدیر، بلکه توقف ناگهانی چرخ زمان بود. مرگ نیما مرگ طبیعی بود؛ چرا که نیما پیر شد و مرد، ولی مرگ فروغ، مرگ غیر طبیعی بود، مرگ فروغ، مرگی جوان بود.
ما مردانِ این نسل هر قدر هم که از نظر بینش و اندیشه و برداشت و خلاقیت و سایر چیزها با یکدیگر تفاوتهایی داشته باشیم، باز هم به فاصلههایی کم یا بیش با هم قابل مقایسه هستیم. ولی فرخزاد، به دلیل موقعیت خاصی که داشت با هیچکس قابل مقایسه نیست، زیرا اگر شاعرانِ مرد هر یک سهمی از ظرفیت مردانگی خود را نشان داده نقشی بر دوش داشتهاند، فرخزاد به تنهایی زبان گویای زن صامت ایرانی در طول قرنهاست. فرخزاد انفجار عقدهی دردناک و به تنگ آمدهی سکوت زن ایرانی است.
بخش سوم: گزیدهای از نامهها و اشعار
۱. از میان نامههای فروغ فرخزاد به ابراهیم گلستان
«نمیدانم چرا تحمل جمعیت را ندارم. چرا تحمل زندگی فامیلی را ندارم. من آنقدر به تنهایی خود عادت کردهام که در هر حالت دیگری خودم را بلافاصله تحت فشار و مظلوم حس میکنم. تا دور هستم دلم میخواهد نزدیک باشم و نزدیک که میشوم میبینم اصلاً استعدادش را ندارم.»
...............................................................................................
۲. از میان نامهی فروغ فرخزاد به پرویز شاپور
«گاهیاوقات از خودم میپرسم که برای چه زندهام. زندگی وقتی خالی از عشق و نوازش باشد، وقتی چشمهای مردی با محبتی سرشار پیوسته نگران انسان نباشد، وقتی انسان احساس کرد که تنهاست به چه درد میخورد؟»
..................................................................................................
۳. از میان نامهی فروغ فرخزاد به پرویز شاپور
«گاهی اوقات دلم میخواهد در تاریکی گم بشوم. از خودم میگریزم، از خودم که همیشه مایهی آزار خودم بودهام، از خودم که نمیدانم چه میکنم و چه میخواهم.»
...................................................................................................
۴. نامهی فروغ فرخزاد، مجلهی فردوسی
«خودم در شرایط مالی بدی زندگی میکنم. اغلب وسط هر ماه بدون پول میمانم و کسی را ندارم که به من کمک کند. الان وسط زمستان است و من هنوز بخاری ندارم. از زور تنهایی مثل سگ کار میکنم. زندگی همین است.»
....................................................................................................
۵. از نامههای فروغ به پرویز شاپور
«زیبایی را برای چه میخواهم؟ من فقط دلم میخواهد به آن مرحله از رشد روحی برسم که بتوانم هر موضوعی را در خودم حل کنم و برای من احتیاج به “کلمه” بیمعنی شود. بتوانم زندگی را مثل یک گیاه زهری میان انگشتهایم بفشارم و خرد کنم.»
.....................................................................................................
۶. نامه فروغ به گلستان
زندگی پشت سر من ایستاده. در آنجایی که تو هستی. میان سینهی تو. در آن لحظههایی که خودت را به من میبخشی و مرا میگذاری تا در تو راحت شوم. در صدای پایت که توی اتاقم میپیچد. در صدای حمام گرفتنت، در صدای مرا صدا کردنت...
....................................................................................................
۷. از نامههای فروغ به ابراهیم گلستان
«قربانت بروم که به قدر تمام درختهای دنیا دوستت دارم. چرا که فقط تو و درختها ارزش دوست داشتن دارید. چرا که سبز میشوید. هر سال سبز میشوید و تازه میشوید و سایه دارید و پر از پرنده هستید و نفستان عطر روان است و ریشههایتان در خاک، که جز خاک حقیقی وجود ندارد.»
...................................................................................................
۸. از نامهی فروغ به ابراهیم گلستان
«فکرت را که میکنم، مثل این است که توی قلبم دارند طبل میزنند، هر ضربه را هزاران بار قویتر کن و هر ضربه را هزاران بار تکرار کن. تنم پاره پاره میشود.»
.....................................................................................................
۹. از نامههای فروغ فرخزاد به پرویز شاپور
«دوستت دارم. دلم میخواهد چشمهایم را روی هم بگذارم و وقتی بازشان میکنم پهلوی تو باشم. دلم میخواهد ببوسمت. آنقدر ببوسمت که تشنگیام تمام شود. نامهات را که میخواندم یکوقت متوجه شدم که دارم بلندبلند باهات حرف میزنم. مثل دیوانهها!»
.....................................................................................................
۱۰. از نامههای فروغ فرخزاد به ابراهیم گلستان
«...دستهایت کجا هستند؟ دستهایت که مثل خبر بیداری از روی پوستم میگذشتند. دستهایت که وقتی میگرفتمشان از وحشت سرنگونبودن میان زمین و آسمان خالی میشدم.»
.....................................................................................................
۱۱. از نامههای فروغ به ابراهیم گلستان
«چقدر میتوانم بیدار شوم و ببینم که پهلویم نیستی و زندگیام یخ کرده و منجمد است. چقدر؟ تا کی؟ تا کجا؟»
....................................................................................................
۱۲. از میان نامههای فروغ فرخزاد به ابراهیم گلستان؛ ۲۶مه ۱۹۶۶
«قربان مردمکهای سرگردان چشمهایت بروم. قربان غم و شادیت بروم. تو چه هستی که جز در تو آرام نمیگیرم. حتی جای پائی از تو در خاک برای من کافیست. برای من کافیست. کافیست تا بتوانم اعتماد کنم. بتوانم بایستم. بتوانم باشم. کافیست که صدایم کنی، بگویی فروغ و من به دنیا بیایم و درختها و آفتاب و گنجشکها با من به دنیا بیایند. دوستت دارم. دوستت دارم و دلم تاب تحمل این همه عشق را ندارد. دلم از سینهام بزرگتر میشود. دلم مرا به بیقراری میکشاند. عشقی که از میان آن همه تجربههای دردناک گذشته باشد و باز همچنان باشد، جز این نمیتواند باشد.»
................................................................................................
۱۳. نامهی فروغ فرخزاد به پرویز شاپور؛ ۱۳۲۹
«برای من نامه بنویس؛ شاید این نامهها اندکی از بار رنج و غم من بکاهد. این بهترین وسیلهای است که ما میتوانیم به واسطه آن رازهای قلبیمان را آشکار سازیم.»
...............................................................................................
۱۴. از میان نامههای فروغ فرخزاد به ابراهیم گلستان
«آنقدر دوستت دارم که میترسم چه کنم اگر ناگهان ناپدید شوی. شبیه چاهی خالی خواهم شد.»
..............................................................................................
۱۵. از میان نامهی فروغ فرخزاد به پرویز شاپور
«تنهای تنها توی اتاقم نشستهام و به تو فکر میکنم اگر بگویم حالم خوب است دروغ گفتهام چون سرگردانی روح من درمان پذیر نیست و من میدانم که هرگز به آرامش نخواهم رسید.»
..............................................................................................
۱6. از اشعار فروغ
چه میشد اگر ساحلی دور بودم؟
شبی با دو بازوی بگشودهی خود
تو را میربودم...تو را میربودم...
..............................................................................................
۱۷. از اشعار فروغ
می روم خسته و افسرده و زار
سوی منزلگه ویرانه خویش
به خدا می برم از شهر شما
دل شوریده و دیوانه خویش
............................................................................................
پایان
روحش شاد و یادش گرامی