به مناسبت ملاقات لیورپول و کاردیف دراف ای کاپ
لیورپول، کاردیف سیتی 2012
پایان آرزوی 17 سالهی لیورپول برای فتح جام در ومبلی، سومین شکست پیاپی کاردیف سیتی در ومبلی، در چهار سال، گلها، پنالتیها، غولکشی تماشای دوبارهی چهرهی فاتح پادشاه کنی دالگلیش، خاطرات تلخ و شیرین رویارویی 10 سال قبل لیورپول و کاردیف سیتی است. داستان فینال لیگ کاپ اما چیزی بیشتر از اینهاست. چیزی شبیه تراژدیهای شکسپیر. داستانی به جانکاهی هملت و شاه لیر. داستان ورود سربلند به معرکهی مرگبار پنالتیها و بیرون آمدن از آن با اشک و آه. داستان دو پسر عمو. نوازندگان اولین و آخرین ضربهی پنالتی. داستان آنتونی و استیون... بله داستان دو جرارد
|
در انتهای خیابان آیرونساید لیورپول، یک دروازهی کج و معوج زنگ زده روی زمین افتاده. تصویری سرد هنگام صبحهای خاکستری و ساکت شهر که بعد از ظهرها رنگ و بویی دیگر میگیرد. هجوم پسر بچهها پس از پایان مدرسه با توپ فوتبال به سوی دروازه. شوتها و دویدنها. عبور توپ از میان میان تیرکهای قهوهرنگ پوسیدهی آن دروزاه، رویای هر کودک لیورپولی است. رویای کودکی استیوی و آنتونی در سالهای استیلای لیورپول در دههی 80. پل و تونی جرارد، دو برادر ساکن مرسیساید. آنتونی، فرزند تونی و استیون فرزند پل جرارد. آنتونی جرارد خاطرات کودکی را اینطور به یاد میآورد:
"اهر وقت به خانهی پدربزرگ میرفتیم تفریح ما فوتبال بود. استیوی 5 سال از من بزرگتر بود اما همیشه ما با هم بازی میکردیم. معمولا او من را مجبور به بازی میکرد. هر موقع که از مدرسه برمیگشتم، آنها مشغول بازی بودند و من به ناچار در دروازه میایستادم. استیوی شوتهای محکمی به سمت من میزد! خیابانهایی که ما در آن بزرگ شدیم، برای هر کودکی رنگ و بوی فوتبال دارد..."
سرانجام آنتونی به آکادمی و بعدتر تیم اصلی اورتون میرسد. قرارداد با تیم دیوید مویز و پیوستن قرضی به والسال و بعدتر کاردیف سیتی. استیوی جرارد دربارهی پسر عمویش میگوید:
"میدانستم که او بازیکن خوبی خواهد شد. آنتونی عاشق فوتبال بازی کردن بود و همیشه با پسرهای بزرگتر از خودش فوتبال بازی میکرد. این یعنی سرسختی."
بهترین روزهای زندگی استیوی، مصادف میشود با تلخترین روزهای زندگی آنتونی. درست در روزهایی که دیوید مویز اعلام میکند نیازی به آنتونی ندارد، استیوی جرارد، به همراه لیورپول در استانبول به سر میبرد. آنتونی میگوید:
"من آن روزها افسرده بودم. وقتی استیوی در استانبول قهرمان شد حسابی نوشیدم و اشک ریختم. خوشحال از پیروزی او و ناراحت از اینکه چرا به عنوان یک هوادار به استانبول سفر نکردم. استیون نشان داده که اگر به دنبال موفقیت هستید، نباید شنیدن جواب نه شما را از مسیر بازدارد. پس از آن من در زندگیام بازنگری کردم. میتوانستم به دانشگاه بروم. شغل یا حرفهای دیگر. اما من فوتبال را انتخاب کردم. بازی در والسال در دستههای پایینترو بعد از آن کاردیف..."
و استیوی میگوید:
"او را ستایش میکنم. آنتونی در آستانهی بازی در اورتون بود و ناگهان کنار گذاشته شد. این میتواند زندگی حرفهای هر کسی را نابود کند اما آنتونی ادامه داد. از دستههای پایین. یک عزم راسخ و رسیدن به کاردیف سیتی..."
پیش از شروع بازی، آنتونی از استیوی قول میگیرد تا پیراهنش را با کسی جز او عوض نکند. با این وجود در ومبلی، همه چیز تغییر میکند. یک نبرد برابر. بدون تعارف. مساوی 1-1 در وقت معمول. گل دقیقهی 108 درک کویت و پاسخ کاردیفیها در دقیقهی 118. در آستانهی زدن گل پیروزی. سرانجام تساوی 2-2 و ضربات پنالتی... استیون جرارد پشت اولین توپ میایستد... یک ماراتن. 10 ضربه. و آنتونی جرارد پشت آخرین توپ... زمان نوشته شدن آخرین صفحهی داستان دو جرارد لحظهی بوسهی زهرآگین توپ روی تیر دروازه... جرارد بازنده، جرارد برنده...