رمانی طنزآلود درباره ی خانواده ای محصور در دنیای خود....پدر و پسری جدا از دیگران و در آرزوی پیوند....
اولین رمان نویسندهی استرالیایی که بسیار مورد توجه قرار گرفت....
رمانی پرمغز و پر از اتفاق...استفاده از مسائل فلسفی در بستر مسائل اجتماعی و خلق دنیایی جذاب و خواندنی...
دنیایی که گاهی وارونه و با این حال شدیدا واقعیست....جذاب...جذاب...جذاب:)))
.
هیچ وقت نمی شنوید ورزشکاری در حادثه ای فجیع، حس بویایی اش را از دست بدهد.
اگر کائنات تصمیم بگیرد درسی دردناک به ما انسان ها بدهد، که البته این درس هم به هیچ درد زندگی آینده مان نخورد، مثل روز روشن است که ورزشکار باید پایش را از دست بدهد، فیلسوف عقلش، نقاش چشمش، آهنگساز گوشش و آشپز زبانش را.
درس من؟ من آزادی ام را از دست دادم...://
اینها جملات اولیه ی کتاب جز از کل هست....
با خوندن این جملات، فهمیدم که تجربه ی متفاوتی در انتظارم هست
و هر چه بیشتر خوندم بیشتر فرو رفتم تا جایی که دیگه برای نفس کشیدن نبود...
من در حیرت و هیجان و اشک و لبخند غرق می شدم و چه حس خوبی بود...
مثل رودی که شما را با خود می برد و جالب اینجاست که شما تقلایی برای نرفتن نمی کنید...بدون توقف...
دوست دارید که به دریا برسید، به اوج لذت... غرق شدن بدون تقلا و در کمال رضایت و آرامش....🎇🎇🎇
.
حدودا 2 سال پیش دوستی به من گفت که این رمان رو 13 بار خونده و بعید نمی دونم اگر تا الان 20 بار شده باشه!🎈🙂
و البته این رمان این قابلیت رو داره که شمارو بارها و بارها به خوندنش ترغیبت کنه...حداقل بخش هایی از کتاب رو...
خلاصه که: خوندن این کتاب رو اگر که عاشق تجربه های متفاوت و هیجان انگیز هستید، بهتون توصیه میکنم...