آرکان ها موجودات ارتعاش-پایینی هستند که اغلب فرم اشکال فکری به خود می گیرند. هنگامی که وارد یک فرد با احساسات و افکار فرکانس مشابه می شوند، کاملا آگاهی و رفتار وی را تحت کنترل در می آورند.
آنها تخیل خلاق خودشان را به قربانیان می دهند، و نیز این آزادی را که آنچه خلق می کنند، فکر می کنند و می گویند را انتخاب کنند، اما همیشه در محدوده های پررنگ نیازهای آرکان ها.
آلودگی آرکانی زمانی شروع می شود که انگل، ارتعاش یک فرد را پایین می آورد، تا در سطح اختری به وی قفل شود. در این سطح، انگل ها بسیار ساده تر تأثیرگذاری و کنترل می کنند.
آنها می توانند از مواد مخدر، الکل، و داروها برای شکستن نیروی اراده افراد استفاده کنند. پس از آن، موجود منفی آرکانی از ناحیه سولار پلکسوس انرژی می مکد.
هر فردی که تلاش کند از شر آلودگی آرکانی و یا اعتیاد رهایی یابد به سرعت پارانوید (بدگمان) و عصبانی می شود. بسیاری از معتادان و مصرف کنندگان هروئین این انگل ها را به شکل اهریمنان در اطراف خود می بینند.
آرکان ها می توانند ارتعاشات مسموم خودشان را با ارتعاشات انسان ترکیب کنند تا حالات ذهنی و عاطفی منفی را تقویت کنند. آرکان ها کالبد ذهنی انسان که مستقیما بر تفکر اثرگذاری دارد را تحریف می کنند. آرکان ها باعث غرق شدن افراد در قعر پایین ترین سطوح افکار، احساسات و اعمال می شوند.
ذهن های برنامه شده، شروع می کنند به باور اینکه این افکار متعلق به خودشان است. و سپس به این افکار نیرو می بخشند، و به این ترتیب واقعیتی را می آفرینند که موجود آرکانی نیاز دارد.
این انگل ها، که کارگزاران نور به شکل slug (موجودات شبیه حلزون های بدون صدف) سیاه در بدن افراد می بینند، معمولا از طریق یک سیاه چاله در مرکز چاکرای سولار پلکسوس وارد می شوند. سپس رشد می کنند و در موارد شدید، بقیه سیستم چاکراها را آلوده می کنند. آنها می توانند هر یک از چاکراها را، و یا همه چاکراها را آلوده کنند، و بازوهایشان را وارد سیستم مریدین کنند. می توان آنها را در سراسر بدن حس کرد، اما عمدتا در ناحیه سولار پلکسوس مستقر می شوند.
چرا همیشه از طریق سولار پلکسوس وارد می شوند؟
سولار پلکسوس منطقه ایگوی شخص، و احساسات تردید نسبت به خود، و احساس شرم است. در چنین حالتی، فرد احساس می کند که به ناحیه شکم ضربه وارد شده است، و این احساس در واقع نشانه شکافتن سولار پلکسوس است.
در بزرگسالی، فرد ممکن است خاطره این شرم را به یاد نیاورد و یا به یاد نیاورد که نخستین بار چه وقت شرم را حس کرد و آن شرم چاکرای سومش را شکافت. با این حال، آن شرم هنوز آنجاست و سولار پلکسوس را در وضعیت آسیب پذیری نگه داشته است، و در صورتی که اتفاقی بیفتد که تردید و عدم امنیت بیشتری به وجود بیاورد که نسخه بزرگسالانه همان شرم کودکی است، این چاکرا مستعد شکافتن بیشتر است.
علت در زندگی بزرگسالی فقط یک محرک است. این محرک باعث می شود سولار پلکسوس جراحت اولیه شرم که باعث شکاف چاکرا شده را به یاد بیاورد.
لانه کردن آرکانها در چاکرای گلو نیز موجب آلودگی بسیار است. وجود انگل در این مرکز انرژی باعث می شود فرد احساس خفگی، مشکل در صحبت کردن یا در بلعیدن، حالت تهوع و یا احساس گیجی داشته باشد.
مرکز پیشانی جایی است که تقریبا همه تا حدود متفاوتی آلوده شده اند.
آرکان ها از این مراکز شروع میکنند و سپس کاملا فرد را آلوده می کنند و در نهایت همه کالبدهای ظریف وی را می خورند.
انگل ها از خود ما علیه ما استفاده می کنند. آنها می توانند درونی ترین امیال و افکار ما را بخوانند. … و ما را برای باقی عمرمان در تفکرات منفی گرفتار و قفل می کنند تا از انرژی این افکار تغذیه کنند. …
از مقاله:
________________________________________________________________
زمان آن فرا رسیده است که کنترل کنندگان مخفی بشر را در معرض نمایش قرار دهیم. به شما اطمینان می دهم که این حدس و گمان نیست، یک فریب، یا صرفا بخشی از تخیلات مردم نیست. این موجودات انگلی واقعی هستند و باید سریعا با آنها برخورد شود، بنابراین بشر می تواند به سطح بعدی وجودیت، تکامل یابد.
اگرچه این موجودات انسان نیستند، اما آنها قادرند به شکل مخفیانه افکار ما را تحت تاثیر قرار دهند تا ما به خودمان و به دیگران آسیب بزنیم. از این طریق، آنها انرژیهای آزاد شده از احساسات منفی انسانها مانند ترس، خشم، درد، انتقام و... را مصرف می کنند.
از لحاظ زمانی مشخص نیست که این موجودات آمیب مانند (از لحاظ شکل شبیه آمیب هستند اما نه از لحاظ اندازه) و همتاهای رپتایلشان چه زمانی به زمین آمده اند، اما میدانیم که آنها توسط شمن ها در حالتهای فرا آگاهی، مدتها پیش کشف شدند، و امروزه از آنها توسط دوربین ها عکس برداری و فیلم برداری میشود.
عکس اول کودک و آمیب آرکانی
(عکس اول)
عکس بالا کودکی را در حالت خواب نشان میدهد، و یک آرکان(آمیب آرکانی) که در حال جذب انرژی از او می باشد. این موجود مصنوعی در حال تغذیه از انرژی منفی متصاعد شده از دی ان ای کودک است که از لحاظ عاطفی احتمالا مورد خشم یا آزار قرار گرفته است.
آرکانها به چشم انسانها نامرئی هستند؛ ولی دوربین دارای فیلتر دید در شب، که در اتاق کودک قرار دارد توانسته این تصویر را ضبط کند.
عکس دوم امواج الکترومغناطیس
(عکس دوم)
دلیل آنکه ما نمیتوانیم آنها را ببینیم این است که آنها فراتر از گستره طیف الکترومغناطیسی دید ما هستند.
|
|
|
|
عکس سوم تا هشتم
آمیب های آرکانی ای که توسط دوربین فروسرخ/مادون قرمز عکس برداری شده اند
در اینجا چند عکس واقعی که توسط اینفرارد گرفته شده را قرار میدهم.
|
|
عکس نهم
تصویر آمیب آرکانی که توسط ناسا گرفته شده
|
توجه کنید که این اشکال سفینه نیستند، آنها موجوات زنده ای هستند که توسط پژوهشگران این حوزه در دهه پنجاه به نام «ماهی فضایی» نامگذاری شدند.
تحقیقات جدید توسط لنزهای تلسکوپها ثابت کرده است که این موجودات در اتمسفر زندگی می کنند.
پیشرفت شگفت انگیز اخیر، در فناوری لنزهای تلسکوپ منجر به اثبات بیشتر موجودیتهای "نامرئی" در جو ما شده است.
(عکس دهم تا دوازدهم)
در سال ۱۹۶۸ در یکی از اپیزودهای فیلم "استار ترک"، یک ورژن بزرگ از این موجود انرژی خوار آمیب مانند را به تصویر کشیدند.
آقای اسپوک(یکی از نقشهای فیلم) نه تنها از اندازه بزرگ این موجود، بلکه از میزان انرژی زیادی که این موجود در حال جذب از اطرافش و حتی سفینه اینترپرایز و سرنشینانش هست تعجب کرده است.
همچنین این موجود در حال زایش موجودات کوچکتری شبیه به خودش می باشد.
همونطور که قبلا اشاره شد اینها موجودات بیولوژیکی هستند و در واقع خازنهای ارگانیکی که مدام انرژی جذب می کنند.
|
عکس سیزدهم
نمایش آمیب آرکانی در یکی از اپیزودهای فیلم "استار ترک" |
(عکس سیزدهم)
این عکس، عکسی است که در فیلم "استار ترک" به نمایش گذاشته شده.
تصویری که بکار رفته است، در واقع یک آمیب واقعی میکروسکوپی است که از لحاظ طیف رنگی تغییر کرده و بزرگتر شده تا بتوانند شباهت این موجودات را به آمیبهای آرکانی نشان دهند.
یکی از اپیزودهای سریال استارترک اصلی، «بازگشت آرکانها» نام دارد، که در آن همه مردم سیاره از لحاظ ذهنی توسط یک موجود هوش مصنوعی مورد نفوذ قرار می گیرند و به خودشان و دیگران آسیب میزنند.
نویسنده این مطالب جزئیات زیادی از اینکه چگونه این موجودات به طرز مخفیانه ای ذهن سیاستمداران و افراد قدرتمند را در واشینگتن کنترل کرده/میکنند، در کتابهای خود آورده.
تنها مسئله مهمی که وجود دارد کنترل احساسات منفی است، اگه موفق شوید این کار را به خوبی انجام دهید، آنها کم کم ناامید شده و دور میشوند.
!!! از این بخش به بعد بیشتر در رابطه با توضیح آرکانهاست:
(عکس چهاردهم)
عکس بعدی شامل چندین عکس پشت سرهم در تاریخ دهم مارچ ۲۰۱۰ از مراحل تغییر شکل این موجود در بالای ساختمان جرج تون واشینگتن است. محلی که چندین سال قبل در آن، یک پسر بچه ۱۳ ساله توسط یکی از این موجودات تسخیر شد، و بعدها موضوع فیلم جنگیر (the excorcist) قرار گرفت.
بسیار جالب است که کارلوس کاستاندا هنگامی که برای اولین بار یاد می گیرد آنها را ببیند، این موجودات را به شکل ماهی های سیاه، بزرگ و چاقی توصیف می کند که قادرند پرواز کنند. همچنین متوجه شد که آنها می توانند بر ذهن انسانها تاثیر بگذارند.
در متون باستانی ناستیکهای مصر، که به نام نگحمدی معروف شده، دو نوع از موجودات اهریمنی که مدتها قبل به زمین آمدن و آرکان نامیده میشوند، آورده شده است. نوع اول شبیه به رپتایلها هستند.
و نوع دوم شبیه به جنین انسان، که تقریبا به همان شکلهای پرنده شباهت دارند.
هر دو نوع از انرژی احساسات منفی انسانها تغذیه می کنند.
متاسفانه اکنون می بینم که در اختیار داشتن ذهن و روح مردم در این سیاره، محدود به تعداد معدودی از افراد دارای موقعیت های قدرت نیست. اگر افشاگری های موجود در این بیانیه مطبوعاتی که می خوانید دقیق باشد، به طور بالقوه همه انسانها تا حدی بصورت ذهنی/عاطفی توسط این موجودات دستکاری می شوند.
در سال ۲۰۱۱ با یک متخصص بهداشت روان تماس گرفتم که نتیجه گیری هایم را در مورد این مشکل بسیار جدی، تأیید کرد و از من درخواست کمک می کرد. این فرد داری بیش از ۳۰ سال تجربه ی برخورد با افراد، در یک محیط کلینیکی بود که توسط این موجودات انگلی مورد آزار قرار گرفته بودند.
در اینجا بخش کوچکی از آنچه که با من به اشتراک گذاشته شده، آمده است:
به گوشه میز شلوغ و به هم ریخته خود رسیدم و از قفسه کتاب کهنه و متلاشی شده خاکستری رنگ، نسخه ای از کتاب "در آنسوی ترس (Beyond Fear) یک راهنمای تولتک برای آزادی و شادی" را توسط دون میگوئل روییز پایین آوردم. صندلی خود را طوری قرار دادم که بتوانم بیمارم "ج" را از گوشه چشم خود ببینم و شروع به خواندن کردم.
مطالبی از زبان دون میگوئل روئیز در مورد این موجودات:
"انسانها تنها موجودات با ذهن هوشمند نیستند. به همراه آنها، موجودات نامرئی ای وجود دارند که در واقع عضوی از اعضای زمین هستند. آنها در فرآیند متابولیسم زمین مشارکت دارند، درست مثل انسانها.
این موجودات انرژی شرورانه را جهت آسیب تولید می کنند.
آنها در تمام مدتی که انسانها روی زمین بودند، وجود داشتند. اساسا سرنوشت آنها و انسانها به نحوی بهم گره خورده است.
تولتک ها آنها رو به نام متحد یا (Allay) میشناسند. آنها مغز ندارن، در نتیجته نمیتوانند احساس داشته باشند، اما برای زنده ماندن به انرژی اثیری احساسی ما نیاز دارند. آنها انسانها را وادار می کنند تا با ایجاد خاطرات و احساسات دردآور موجب ترس شوند و نهایتا از انرژی ترس انسانها تغذیه کنند."
روئیز در ادامه گفت: همانطور که گاوها با انسانها در ارتباط هستند، انسانها هم با این موجودات رابطه ای مشابه دارند.
وی خاطرنشان کرد: انسان از نور خورشید، از طریق غذایی که از قبل توسط سایر موجودات زنده مانند گیاهان و حیوانات آماده می شود، انرژی می گیرد. سپس مغز ما انرژی مادی را به انرژی اثیری عواطف ما تبدیل می کند.
متحدان سپس باید عواطف را به احساسات منفی که از آن تغذیه می شوند تبدیل کنند. وی توضیح داد كه متحدان، خودشان هیچ مکانیزمی برای تولید انرژی عاطفی منفی ندارند. آنها باید قبل از برداشت انرژی احساسی انسان، آن را به انرژی منفی تبدیل کنند. برای تغییر احساسات انسان به منفی، متحدان قادرند افکار ترس آلود را در ذهن انسان ها قرار دهند که به نوبه خود باعث ایجاد احساسات منفی می شود که از آن تغذیه می کنند.
این متناسب با توضیحات اسکیزوفرنی در مورد چگونگی عملکرد دقیق صداهای روانگردان است و همچنین پیدایش افکار ناگهانی، منفی و آزار دهنده را که به نظر می رسد از جاهای دیگر به ذهن خطور می کند، توضیح می دهد. روئیز در ادامه توضیح داد كه برای مقاومت در برابر اجبار و فشار این متحدان، مردم باید از آنها آگاه شوند زیرا در همین لحظه هم آنها از انرژی منفی و ترس تولید شده توسط ما تغذیه می كنند.
وی هشدار داد كه انسان ها باید نسبت به نوع احساساتی كه منتقل می کنند بسیار مراقب باشد و خاطرنشان كرد که این موجودات به همان اندازه كه كوسه ها به خون جذب می شوند به انرژی عاطفی منفی جذب می شوند.
وی با بیان این که: "احساسات ما توجه موجودات مشابهی را به خود جلب می کند." مطلب خود را به پایان رساند.
به نظر می رسد که این شمن تعریف قابل استفاده و کاملی از نحوه عملکرد صداها دارد، پدیده ای که بیماران اسکیزوفرنیک برای سال ها آن را به گوش های ناشنوای عاقلان گزارش می دادند.
من G را با گوشه چشمم تماشا کردم و منتظر و مراقب هر حرکتی از طرف او بودم. او بدون حرکت باقی ماند. وقتی خواندن تمام شد، مشتاق بودم که نظر او را بدانم و کنجکاوانه نگاهم را بالا اوردم.
هنگامی که نگاه کردم او با یک جفت چشمان سرد و رپتایل مانند، که با نفرت خالص به من خیره شده بودند از من استقبال کرد، آنقدر تاریک و تند و تیز بود که باعث لرز در ستون فقراتم شد.
این تغییر حالت از یک بیمار روانی خوش مشرب و کنجکاو که من لحظاتی قبل از آن با او صحبت می کردم به آنچه که ظاهراً یک قصد حیوانی برای قتل بود، مرا متحیر كرد. چیزی که از طریق چشمان G به من نگاه می کرد خود G نبود. حس تشویش و واهمه کاملا مرا فرا گرفت.
با دوختن چشمانم به G صندلی خود را به طرف دیوار پشتی چرخاندم و آنرا برای حمله ای آماده کردم. احساس کردم یک شکارچی قصد حمله کردن دارد. او با تنفری نافذ در سکوت نشست.
!!نکته: جن، کلمه ای کلی و عامیانه برای اشاره به این موجودات منفی و انگلی می باشد.
آنچه که فرهنگ خاورمیانه در مورد این موجودات می گوید:
جن ها قادر به تسخیر کردن انسان هستند. گفته می شود که آنها وارد جریان خون می شوند و به سرعت در بدن حرکت می کنند.
آنها باعث ایجاد مشکلات روحی و جسمی می شوند و همچنین باعث اختلال در ازدواج ها و روابط می شوند. درخواست از یک جن برای ترک بدن، یا چانه زنی با آن ممکن است برای رفتن آن کافی نباشد و ممکن است برای انجام این کار، شخصی که آموزش دیده است یک جن گیری انجام دهد تا آن را از بدن خارج کند.
برخورد با جن ها در همه جا اتفاق می افتد، و ممکن است آنها به جای ماهیت واقعی خود به عنوان موجودات دیگر تعبیر شوند. این مورد خصوصاً در مناطقی که اطلاعات کمی در مورد آنها وجود دارد اتفاق می افتد.
برخورد با فرشتگان، پری ها، شیاطین، موجودات عنصری، فرازمینی ها، موجودات اسرارآمیز و ارواح مردگان در واقع ممکن است برخورد با جن هایی در لباس مبدل باشد، که یا قصد حیله و کلک دارند یا دستور کار خاصی را انجام می دهند.
آنچه که فرهنگ آفریقای جنوبی در مورد این موجودات می گوید:
گفته می شود که این موجودات از انسان تغذیه می کنند. آنها در یک زمان، خود خدا را به جنگ و چالش کشیدند، زیرا می خواستند کنترل کامل جهان را داشته باشند. و خدا نبرد وحشتناکی علیه آنها انجام داد و آنها را شکست داد، آنها را مجروح کرد و آنها را مجبور به مخفی شدن در شهرهای زیرزمینی کرد.
آنها در حفره های عمیق در زیر زمین پنهان می شوند، زیرا همیشه احساس سرما می کنند. به ما گفته شده که در این حفره ها، آتش های بزرگی وجود دارد که توسط بردگان، انسان ها و بردگان زامبی-مانند روشن می مانند. و همچنین گفته می شود که این زوسوازی ها، این ایمبولوها یا هر اسمی که می خواهید روی آن ها بگذارید، قادر به خوردن غذای جامد نیستند. آنها یا خون انسان می خورند، یا آن قدرت یا انرژی از انسان ها را می خورند که این انرژی هنگامی تولید می شود که انسان ها در سطح زمین می جنگند و تعداد زیادی از یکدیگر را می کشند.
من از سالها پیش با افرادی که از شهر جدید ماساکی در رواندا گریخته بودند، ملاقات کرده ام و این افراد از آنچه که در کشورشان رخ داده بود وحشت زده بودند. آنها گفتند که جنگها و کشتار بین قبایل هوتوس و واتوسی در واقع تغذیه هیولا امانوئلا است. زیرا امانوئلا دوست دارد انرژی را مصرف کند که توسط توده های مردم از طریق ترسیدن و کشته شدن به دست افراد دیگر تولید می شود.(تجاوز سوم آرکانها!!)
آنچه که فرهنگ پُلی نزیایی در مورد این موجودات می گوید:
ماکوا کاملاً جدی به من نگاه کرد و گفت: "اگر امروز وضعیت جهان را بررسی کنیم، می توانیم تأثیر آنها را در همه جا و در هر سطح مشاهده کنیم. آنها می توانند به عنوان خون آشام های روانی تلقی شوند. ایپاها(e'epa) نیروهای ذهنی هستند که قابلیت نفوذ به ذهن انسان را دارند. عملکرد آن ها از طریق نیرنگ و دزدی روانی است.
آنها دشمنانی هستند که به انسانها جذب شده اند، زیرا می خواهند ظرفیت انسانی ما را برای تخیل خلاق به دست آورند. انسانها خالق هستند ولی آنها چنین نیستند. به همین دلیل عملکرد فریب دهندگان همیشه با برتری گونه های انسانی ما خنثی می شود."
★★
در اینجا چند دیدگاه بسیار مهم دیگر در مورد این موجودات در نظر گرفته شده است.
برگرفته شده از:
The Active Side Of Infinity
Carlos Castaneda
کرانه فعال بی کرانگی/جنبه فعال بی نهایت
کارلوس کاستاندا
_ این موقع روز وقت مناسبی است برای انجام دادن آنچه از تو خواهم خواست. فقط لحظه ای وقت میگیرد که توجه لازم را در خودت به کارگیری و آن را انجام دهی. تا وقتی سایه های تیره ناپایدار را ندیده ای دست از کار برندار.
من چند سایه تیره ناپایداری را دیدم که بر برگهای درختان افتاده بود یا سایه ای بود که جلو و عقب می رفت و یا سایه های مختلف گذرایی که از راست به چپ یا چپ به راست و یا مستقیم در هوا حرکت میکردند. آنها به نظرم مثل ماهی سیاه چاقی یا ماهی عظیم الجثه ای می رسیدند. گویی که شمشیر ماهی عظیم الجثه ای در هوا پرواز میکرد. غرق در این منظره شده بودم، سرانجام مرا ترساند. برای آنکه برگها را ببینم، هوا خیلی تاریک شده بود و با وجود این هنوز سایه های تیره ناپایدار را می دیدم.
پرسیدم:
_ دون خوان، این چیست؟ من سایه های تیره گذرا را در همه جا می بینم
_ آه، این کل جهان است، قیاس ناپذیر، غیرخطی و خارج از حوزه نحو کلام.
ساحران مکزیک کهن نخستین کسانی بودند که این سایه های گذرا را دیدند و آن را پی گرفتند. آنها را همانطور دیدند که تو می بینی، آنها را همچون انرژی دیدند که در جهان جاری است و چیزی متعالی را کشف کردند.
_ از حرف زدن باز ایستاد و مرا نگریست. مکثهای او کاملا بجا بود. همواره وقتی از حرف زدن دست بر می داشت که من سردرگم میشدم. پرسیدم:
_ دون خوان چه چیزی را کشف کردند؟
کاملا واضح گفت:
_ آنها کشف کردند که ما تمام عمر، همنشینانی داریم. این همراه، وجودی نماگر و متجاوز است که از اعماق کیهان می آید و بر زندگی ما حکومت میکند. انسانها اسیران او هستند. آن متجاوز سرور و آقای ماست. ما را درمانده و سر به راه کرده است. اگر بخواهیم اعتراض کنیم، اعتراض ما را سرکوب می کند. اگر بخواهیم مستقل عمل کنیم، میخواهد که از آن صرف نظر کنیم.
هوا خیلی تاریک شده بود و به نظر می رسید که این تاریکی مانع حرف زدن من میشود. اگر روز بود از ته دل خندیده بودم. در تاریکی حس میکردم در خود فرو رفته ام.
دون خوان گفت:
_ اطراف ما مثل قیر سیاه شده است ولی اگر از گوشه چشمانت بنگری، هنوز هم سایه های ناپایداری را می بینی که در اطرافت میجهند.
حق با او بود. هنوز می توانستم آنها را ببینم. حرکت آنها مرا گیج میکرد.
دون خوان چراغ را روشن کرد و به نظر رسید که این کار همه چیز را محو کرد. آنگاه گفت:
_تو خودت به تنهایی به آن چیزی رسیدی که شمنان مکزیک کهن آن را مضمون مضامین، اصل مطلب نامیده اند. من تمام مدت در حال طفره رفتن بوده ام و تلویحا به تو گفتم که چیزی جلو ما را گرفته است. به راستی ما زندانی هستیم. این همان واقعیت انرژتیکی برای ساحران مکزیک کهن است.
_ دون خوان چرا این وجود متجاوز همان طور که گفتی فرمانروایی را بر عهده گرفته است؟ باید توضيحی منطقی داشته باشد.
_ توضیحی دارد که ساده ترین توضیح در جهان است.
فرمانروایی را در دست گرفته است، چون ما غذای آنها هستیم و آنها ما را بی رحمانه می فشرند، چون معاش آنها هستیم. درست همان طور که ما مرغها را در مرغدانيها، در گالینوس (gal lineros) نگه می داریم، این متجاوزان هم ما را در آدمدانیها، در اومانروس (humaneros) نگه می دارند. بنابراین، غذایشان همواره در دسترس آنهاست.
حس کردم که سرم بشدت این طرف و آن طرف میرود. نمی توانستم شدت ناراحتی و خشم م را بیان کنم، ولی جسمم حرکت می کرد تا آن را نشان دهد. بی اختیار از فرق سر تا نوک انگشتان پایم تکان می خورد. بعد صدای خودم را شنیدم که میگفتم:
- نه، نه، نه، نه، امکان ندارد دون خوان، مزخرف است. آنچه می گویی یاوه و مخوف است. نمی تواند حقیقت داشته باشد. چه برای ساحران و چه آدم معمولی و یا هر کس دیگری.
دون خوان به آرامی پرسید:
_ چرا نمی تواند؟ چرا؟ برای اینکه تو را عصبانی میکند؟
_ بله، مرا عصبانی میکند. این ادعاها یاوه اند.
_ خب، تو هنوز تمام ادعاها را نشنیده ای. کمی بیشتر صبر کن و ببین چه حس میکنی. من الان تو را در معرض حملات برق آسا قرار میدهم؛ یعنی ذهنت را در معرض حملات مهیبی قرار می دهم که کاملا گرفتار شوی و نتوانی بلند شوی و بروی، چون اسیری. نه برای اینکه من تو را به اسارت گرفته ام، بلکه چون چیزی در تو مانع رفتنت خواهد شد، در حالی که بخش دیگرت حقیقتا از کوره در رفته است. پس خودت را آماده کن!
در من چیزی بود که آن طور که حس کردم کشته مرده مجازات بود. او حق داشت. اگر تمام دنیا را هم به من می دادند خانه او را ترک نمیکردم و با وجود این حتی یک ذره هم از یاوه هایی که میگفت، خوشم نمی آمد.
دون خوان گفت:
_ من به ذهن تحلیلگر تو متوسل می شوم. لحظه ای فکر کن و بگو چگونه میخواهی تضاد بین هوش بشر را به عنوان اهل فن و حماقت نظام عقاید و یا حماقت رفتار متضادش را توضیح دهی. ساحران معتقدند که متجاوزان غارتگر نظام عقایدمان، اندیشه درباره خیر و شر و سنن اجتماعی را به ما داده اند. آنها کسانی هستند که امیدها، انتظارات و ر رویاهای موفقیت و شکست ما را سازمان میدهند. به ما طمع، حرص و ولع و بزدلی میدهند. متجاوزانند که ما را مغرور، پایبند به امور روزمره و خودپرست میکنند.
من که هنوز از آنچه او میگفت عصبانی بودم، پرسیدم:
_ ولی دون خوان چگونه میتوانند این کار را بکنند؟ وقتی خوابیده ایم تمام اینها را در گوشمان می خوانند؟
دون خوان لبخند زنان پاسخ داد:
_نه، به این صورت کار را نمی کنند، این ابلهانه است. آنها بشدت مؤثرتر و سازمان یافته تر از این هستند.
متجاوزان برای آنکه ما را مطيع، ترسو و ضعیف نگاه دارند، از شگردی فوق العاده استفاده می کنند، البته فوق العاده از نظر کاردان جنگ. شگردی خوفناک از نظر کسانی که آن را تحمل میکنند. آنها ذهن خود را به ما میدهند! حرفم را می شنوی؟ متجاوزان ذهن خود را به ما میدهند که ذهن ما میشود.
ذهن متجاوز عجیب و غریب، متضاد، عبوس و سرشار از ترسی است که هر لحظه کشف شود. میدانم که هرگز مزه گرسنگی را نچشیده ای، ولی دلهره غذا را داری که چیزی نیست جز دلهره متجاوزی که می ترسد هر لحظه ای شگرد کشف و غذایش گرفته شود. متجاوزان توسط ذهن که قبل از هر چیز ذهن خود آنهاست، آنچه را برایشان مناسب است در زندگی بشر وارد می کنند و بدین سان به درجه ای از امنیت دست می یابند که همچون حایلی در برابر ترس آنها قرار میگیرد.
_ دون خوان، اینطور نیست که نتوانم تمام اینها را همانطور که هست بپذیرم، میتوانم، ولی چیزی چنان نفرت انگیز در خود دارد که واقعا مرا دفع میکند. مجبورم میکند جبهه بگیرم. اگر حقیقت دارد که آنها ما را میخورند، پس چگونه این کار را انجام میدهند؟
در چهره دون خوان لبخند گشاده ای دیده میشد. بسیار شاد بود. توضيح داد که ساحران کودکان را مانند گوی های عجیب و درخشان انرژی میبینند که از بالا تا پایین با روکش تابانی پوشیده شده اند. چیزی مثل پوشش پلاستیکی که محکم به پیله انرژی آنها چسبیده است. او گفت که این روکش تابنده آگاهی چیزی است که متجاوزان میبلعند و وقتی آدم به سن بلوغ میرسد تنها چیزی که از روکش تابنده آگاهی میماند حاشیهای باریک است که از زمین تا روی انگشتان پا میرسد و این حاشیه به بشریت اجازه میدهد که به زور به زندگی ادامه دهد.
چنانکه گویی در رویا بودم، شنیدم که دون خوان ماتوس توضیح میدهد تا آنجا که میداند بشر تنها نوعی است که روکش تابنده آگاهی آن، خارج از پیله درخشان او قرار دارد. بنابراین به راحتی طعمه آگاهی نظمی متفاوت، مثل آگاهی شدید متجاوزان میشود.
سپس او حرفی زد که ناراحت کننده ترین حرفی بود که تاکنون گفته بود. گفت که این حاشیه باریک آگاهی مرکز خوداندیشی است که بشر به طرزی چاره ناپذیر گرفتار آن شده است. متجاوزان خوداندیشی ما را که تنها نقطه آگاهی ای است که در ما مانده، به بازی میگیرند و به این وسیله شعله های آگاهی پدید می آید که آنها به طرزی بیرحمانه و یغماگرانه میبلعند. آنها برای ما مشکلات احمقانه ای پیش می آورند که شعله های آگاهی را مجبور به برخاستن میکند و بدین سان ما را زنده نگاه میدارند تا شعله انرژتیکیِ نگرانی های کاذب ما آنان را تغذیه کند.
می بایست چیزی در آنچه دون خوان گفت چنان مخرب باشد که واقعا در آن لحظه حالم بد شد. پس از مدتی سکوت که حالم بهتر شد از دون خوان پرسیدم:
_ ولی چرا ساحران مکزیک قدیم و ساحران کنونی که متجاوزان را می بینند، کاری علیه آنها نمی کنند؟
دون خوان با صدای گرفته و اندوهگینی پاسخ داد:
_ من و تو هیچ کاری در این خصوص از دستمان برنمی آید. تنها کاری که می توانیم بکنیم این است که آنقدر با انضباط باشیم که آنها توانند به ما دست بزند.
چطور می توانی از همنوعانت بخواهی که به چنین انضباط سختی عمل کنند؟ آنها فقط می خندند و تو را دست می اندازند و آنها که پرخاشگرتر اند تو را کتک خواهند زد، ولی نه برای آنکه حرفت را باور نمیکنند، چون در اعماق هر آدمی دانشی نخستین و درونی در خصوص هستی متجاوزان وجود دارد.
ذهن تحلیلگر من همچون یویویی به جلو و عقب میرفت؛ مرا ول میکرد و باز می گشت و دوباره ول میکرد و باز میگشت. آنچه دون خوان ادعا میکرد، نامعقول و باورنکردنی بود و همزمان ساده و معقولانه ترین چیز. هر نوع تضاد انسانی را که به فکرم رسید شرح میداد، ولی چگونه کسی می توانست تمام اینها را جدی بگیرد؟ دون خوان مرا در خط سیر بهمنی هل میداد که برای همیشه مرا به اعماق میبرد.
موج مرعوب کننده دیگری را حس کردم. این موج از من ناشی نمی شد و با وجود این به من متصل بود. دون خوان کاری با من میکرد که همزمان به طرزی اسرارآمیز مثبت و به نحوی وحشتناک منفی بود. آن را همچون تلاشی برای بریدن لایه ی نازک احساس کردم که به من چسبیده بود. چشمانش را بی آنکه مژه بزند به چشمانم دوخته بود. آنگاه آنها را برگرفت و بی آنکه دیگر مرا بنگرد، شروع به صحبت کرد. گفت:
_ وقتی که تردید تا حد خطرناکی تو را به سطوح می آورد، کاری عملی در این مورد بکن. چراغ را خاموش کن. در تاریکی رخنه کن و ببین که چه می توانی ببینی.
برخاست که چراغ را خاموش کند، نگذاشتم و گفتم:
_ نه، نه، دون خوان، چراغ را خاموش نکن. من خوبم.
ناگهان از تاریکی ترسیدم، ترسی که برایم عادی نبود. فقط فکر به آن مرا می ترساند. یقینا در درونم چیزی می دانستم، ولی جرئت فکر کردن به آن و یا رویارویی با آن را به هیچ وجه نداشتم. دون خوان به پشتی صندلی تکیه داد و گفت:
_ تو سایه های ناپایدار را جلو درختان دیدی، خوب است. میخواهم که آنها را در داخل این اتاق بینی. تو هیچ چیزی را نمی بینی، فقط تصاویر گذرا را مشاهده میکنی. بقدر کافی برای این کار انرژی داری.
می ترسیدم که دون خوان برخیزد و چراغ را خاموش کند، کاری که کرد. دو ثانیه بعد از ته دل فریاد کشیدم. نه فقط نیم نگاهی به این تصاویر گذرا انداخته بودم، شنیدم که در گوشم وزوز میکردند. دون خوان وقتی چراغها را روشن می کرد از فرط خنده دولا شده بود.
او گفت:
_عجب آدم دمدمی مزاجی! از یکسو ناباور کاملی هستی و از دیگر سو عمل گرایی کامل. باید مبارزه درونیت را سر و سامان دهی. در غیر این صورت مثل قورباغه بزرگی باد میکنی و می ترکی.
دون خوان ولم نکرد و بیشتر و بیشتر به گوشم فروخواند که ساحران مکزیک کهن متجاوز را دیدند. آنها آن را پروازگر نامیدند، زیرا در هوا میپرید. شکل زیبایی نیست. سایه ای بزرگ و به نحوی نفوذناپذیر تیره است، سایه ای سیاه که در هوا می پرد. سپس صاف بر زمین فرود می آید.
ساحران مکزیک کهن این فکر از سرشان بیرون نمی رفت که آنها از چه موقعی به زمین آمده اند. آنها دلیل می آورند که آدم باید در زمانی خاص موجودی کامل با بینشهای خیره کننده و شاهکارهای آگاهی بوده باشد که امروزه افسانه های اسطوره ای است و آنگاه به نظر می رسد که همه چیز محو شده و حالا ما بشر آرام شده و افتاده ای را داریم.
میخواستم عصبانی شوم و او را پارانویایی بنامم، ولی آن صداقتی که همواره در ناخودآگاهم حاضر بود، این بار نبود. چیزی در من فراسوی حدی بود که سؤال مورد علاقه ام را بپرسم: اگر آنچه می گوید حقیقت داشته باشد، چه میشود؟ در آن لحظه ای که او آن شب با من صحبت می کرد، در ته قلبم حس کردم که آنچه می گوید حقیقت دارد و همزمان نیز با نیرویی برابر، احساس کردم آنچه میگوید یاوه است. گلویم گرفته بود و بسختی نفس میکشیدم.
با ضعف پرسیدم:
_ دون خوان چه میخواهی بگویی؟
_ می خواهم بگویم که آنچه در برابر خود داریم متجاوزی ساده نیست. خیلی باهوش و سازمان یافته است. از سیستمی روش دار استفاده میکند تا ما را به دردنخور سازد. بشر که مقدر شده است موجودی جادویی باشد، دیگر جادویی نیست. او تکه ای گوشت است. برای آدمها دیگر رویایی بجز رؤیای حیوانی نمانده است که پرورش می یابد تا تکه گوشتی شود: بیمزه، عادی و مزخرف.
كلمات دون خوان در من واکنش جسمانی عجیبی ایجاد کرد که با حالت تهوع مقایسه شدنی بود. گویی دوباره داشت حالم بشدت بد میشد، اما حال تهوع از اعماق وجودم، از مغز استخوانم می آمد. بی اختیار متشنج شدم دون خوان بشدت شانه هایم را تکان داد. حس کردم که گردنم بر اثر نیروی چنگ او به طرف جلو و عقب تکان خورد. این تدبیر او فورا مرا آرام کرد. تسلط بیشتری بر خود یافتم.
دون خوان گفت:
_ این متجاوز که البته موجودی غیرآلی است، مثل دیگر موجودات غیرآلی به طور کامل برای ما مرئی نیست. فکر میکنم وقتی بچه ایم آن را می بینیم و به این نتیجه می رسیم که آنقدر وحشتناک است که دیگر نمی خواهیم به آن فکر کنیم. البته کودکان می توانند مصرانه بر این ریخت تمرکز کنند، ولی اطرافیان اجازه چنین کاری را نمیدهند. تنها راهی که برای بشر مانده، انضباط است. انضباط تنها عامل بازدارنده است، ولی منظورم از انضباط امور روزمره سخت و شدید نیست. منظورم این نیست که هر روز صبح سر ساعت پنج و نیم بیدار شوی و آنقدر آب سرد روی خودت بریزی که کبود شوی.
ساحران انضباط را قابلیت مواجهه با مسائل حساب نشده، در کمال آرامش، میدانند که در شمار انتظارات ما نیست. برای آنان انضباط هنر است: هنر مواجهه با بیکرانگی است، بی آنکه خود را ببازیم، نه برای اینکه آنها قوی و جان سخت هستند، بلکه چون سرشار از ترس آمیخته با احترامند.
_ از چه نظر انضباط ساحران عامل بازدارنده است؟
دون خوان در حالی که چهره ام را طوری بررسی میکرد که گویی دنبال نشانه ناباوری میگشت، گفت:
_ ساحران میگویند که انضباط روکش تابنده آگاهی را برای پروازگر بدمزه میکند. نتیجه این است که متجاوزان گیج میشوند. روکش تابنده آگاهی که خوراکی نباشد، جذر شناخت آنان نیست. گمان میکنم پس از آنکه گیج شود، چاره دیگری برایش نمی ماند، جز اینکه از کار شنيع خود صرف نظر کند.
اگر متجاوز برای مدتی روکش تابنده آگاهی ما را نخورد، روکش رشد میکند. برای آنکه این مطلب را کامل ساده کنم، میتوانم بگویم که ساحران به وسیله انضباطشان متجاوزان را بقدر کفایت دور، نگاه داشتند تا روکش تابنده آگاهی آنها از حد انگشتان پا بالاتر رود و به اندازه طبیعی خود بازگردد. ساحران مکزیک کهن میگفتند روکش تابنده آگاهی همچون درخت است. اگر هرس نشود، به اندازه و حجم طبیعی خود میرسد. وقتی آگاهی به بالاتر از انگشتان پا برسد، مانورهای عظیم ادراک بدیهی است.
حقه بزرگ ساحران دوران قدیم در این بود که ذهن پروازگر(ذهن آرکان) را با انضباط خویش دچار دردسر کنند. آنان دریافتند که اگر با سکوت درونی، ذهن پروازگر را به ستوه آورند، انتصاب بیگانه از بین می رود و به هر یک از کارورزانی که این تمهید را به کار میبرد، این اطمینان را میدهد که ذهن خاستگاهی بیگانه دارد. به تو اطمینان میدهم که پروازگر باز می گردد، ولی مثل گذشته قوی نیست و روندی آغاز میشود که به صورت امور روزمره درمیآید و ذهن پروازگر میگریزد تا برای روزی که همیشه از بین برود، براستی روزی اندوهناک! روزی است که باید به وسایل خودت اعتماد کنی که تقریبا هیچ است. هیچ کسی نیست که به تو بگوید چه کنی. دیگر ذهنی که خاستگاه بیگانه دارد نیست که به تو مزخرفاتی را دیکته کند که به آن عادت داشته ای، معلم من، ناوال خولیان به تمام کار آموزانش تذکر می داد که این روز سخت ترین روز در زندگی ساحر است، زیرا ذهن واقعی که به ما تعلق دارد، حاصل جمع تمام تجربیات ما پس از عمری فرمانروایی بیگانه، محتاط، ناامن و ناپایدار شده است.
شخصا میخواهم بگویم که مبارزه واقعی ساحر در این لحظه شروع میشود. چیزهای دیگر فقط آمادگی برای این لحظه است.
واقعا هیجان زده شدم. می خواستم بیشتر بدانم و با وجود این احساس عجیبی در وجودم جیغ و داد راه می انداخت که متوقف شوم. احساسم سربسته به نتایج شوم و مجازات اشاره داشت، به چیزی همچون غضب پروردگار که به دلیل ور رفتن با چیزی که پروردگار بر آنها پوششی کشیده است، بر من نازل میشود. نهایت کوششم را کردم تا کنجکاریم غالب آید.
سرانجام صدای خودم را شنیدم که میگفتم:
_ منظور، منظور، منظورت از به ستوه آوردن ذهن پروازگر چیست؟
_ انضباط، انضباط، ذهن بیگانه را بیش از حد به ستوه می آورد. بنابراین ساحران به وسیله انضباطشان بر انتصاب بیگانه غلبه کردند.
مجذوب حرفهایش شده بودم. یقین داشتم که یا دون خوان مطمئنا دیوانه است یا آنکه چیزی را به من میگوید که چنان هولناک است که تنم یخ میکند. به هر حال متوجه شدم که بسرعت انرژیم را به دست آوردم تا آنچه را او گفته بود، انکار کنم.
پس از لحظه ای ترس، چنان زدم زیر خنده که گویی دون خوان لطیفه ای برایم را تعریف کرده بود.
حتی صدای خودم را شنیدم که گفتم:
_ دون خوان، دون خوان، تو اصلاح ناپذیری. به نظر می رسید هر چیزی را که تجربه میکنم، می فهمد. سرش را تکان داد و چشمانش را با حرکت نومیدانه کاذبی به آسمان دوخت و گفت:
_ من اصلاح ناپذیرم که به که به ذهن پروازگری که تو در خودت داری ضربه دیگری وارد می آورم. من یکی از خارق العاده ترین اسرار ساحران را برای تو فاش خواهم ساخت. من یافته ای را برایت شرح خواهم داد که هزاران سال وقت ساحران را گرفت تا آن را تأیید کردند و استحکام بخشیدند.
مرا نگریست و با بدجنسی لبخند زد
آنگاه گفت:
_ ذهن پروازگر برای همیشه میگریزد اگر ساحری موفق شود نیروی نوسانی ای که ما را به عنوان توده میدانهای انرژی در کنار یکدیگر نگه می دارد را بگیرد. اگر ساحری فشار را بقدر کفایت تحمل کند، ذهن پروازگر مغلوب می شود و میگریزد و این دقیقا همان کاری است که تو باید بکنی. انرژیی ای که شما را به یکدیگر متصل نگه میدارد را حفظ کن.
باورنکردنی ترین واکنشی را داشتم که میشود تصور کرد. واقعا چیزی در من طوری تکان خورد که گویی ضربه ای به او وارد آمده بود. ترسی توجیه ناپذیر سراپای وجودم را فرا گرفت که من فورا آن را به زمینه مذهبی ام نسبت دادم. دون خوان گفت:
_ تو از غضب پروردگار میترسی، نمیترسی؟
به تو اطمینان میدهم که ترس مال تو نیست. ترس پرواز گر است، زیرا میداند که دقیقا همان کاری را میکنی که به تو میگویم.
کلماتش اصلا مرا آرام نکرد. حالم بدتر شد. در حقیقت بی اختیار دچار تشنج شدم و به هیچ وجه نمی توانستم کاری کنم. دون خوان به آرامی گفت:
_ نگران نباش. میدانم که این حمله ها سرعت از بین می رود. به هر حال ذهن پروازگر هیچ تمرکزی ندارد.
پس از لحظه ای، همان طور که دون خوان پیش بینی کرده بود، همه چیز پایان یافت. حسن تعبیر است اگر دوباره بگویم که گیج بودم، ولی این نخستین بار در تمام زندگیم، چه تنها و چه با دون خوان بود، که حال و روزم را نمی فهمیدم. میخواستم از روی صندلی بلند شوم و قدم بزنم، ولی به طور مرگباری می ترسیدم. سرشار از توضیحات منطقی و همزمان نیز سرشار از ترسی کودکانه بودم. عرق سردی بر سراسر بدنم نشست و من شروع کردم به اینکه نفس عمیق بکشم. به طریقی وحشتناکترین صحنه را برای خودم پدید آورده بودم. سایه های تیره ناپایداری دور و بر من، به هر طرفی که میگشتم، می جهید. چشمانم را بستم و سرم را روی دسته صندلی راحتی گذاشتم و گفتم:
_ دون خوان، نمیدانم چه کنم. امشب واقعا موفق شدی دخلم را بیاوری.
_ کشمکشی درونی تو را از هم میدرد. در اعماق وجودت میدانی که قادر نیستی توافقی را رد کنی که بخش حیاتی تو، روکش تابنده آگاهی، به عنوان منبع تغذیه ای درک ناپذیر، طبیعتا برای موجودات درک ناپذیری سرو می کند و بخش دیگر تو میخواهد با تمام قدرت در برابر این وضع مقاومت ورزد.
انقلاب ساحران این است که آنها امتناع می کنند از اینکه توافقی را محترم شمرند که در آن شرکت داشته اند. هرگز کسی از من نپرسید که آیا موافق هستم که نوع دیگری از آگاهی مرا بخورد. والدینم مرا به این دنیا آوردند تا مثل خود آنها غذا شوم و این پایان داستان است.
دون خوان از روی صندلیش برخاست و به دست و پاهایش کش و قوسی داد. آنگاه گفت:
_ ساعتهاست که اینجا نشسته ایم. وقتش است که به داخل خانه رویم. میخواهم غذا بخورم. تو هم با من غذا می خوری؟
نپذیرفتم. دلم آشوب بود.
او گفت:
_ فکر میکنم بهتر است بروی و بخوابی. این حمله برق آسا تو را از پا درآورده است.
نیازی به گفتن نبود. توی تختم افتادم و مثل مرده ای خوابیدم. در خانه ام تصور پروازگر، در طی زمان، یکی از دل مشغولیهای اصلی زندگیم بود. به حدی رسیدم که حس کردم مطلقا حق با دون خوان است. هر قدر هم کوشیدم نتوانستم به منطق او بی اعتنا بمانم.
هر قدر بیشتر در این باره فکر میکردم و هر قدر با دیگران بیشتر حرف میزدم و خودم و همنوعانم را مشاهده میکردم بیشتر متقاعد میشدم که چیزی ما را برای هرگونه فعالیت یا عمل متقابل و یا هر گونه فکری ناتوان میسازد که نقطه تمرکز آن، نفس نیست. نگرانی من و نیز نگرانی هر کسی که می شناختم یا با او صحبت کردم، نفس بود. از آن رو که نمی توانستم هیچ گونه توضیحی برای این تجانس عمومی بیابم. یقین کردم که خط فکری دون خوان مناسبترین راه روشن ساختن این پدیده است.
تا جایی که می توانستم خود را غرق در خواندن افسانه ها و اسطوره ها کردم. هنگام خواندن چیزی را حس کردم که هرگز قبلا احساس نکرده بودم هر یک از کتابهایی که میخواندم تفسیری از اسطوره ها و افسانه ها بود. در هر یک از آن كتابها ذهن متجانسی محسوس بود. سبکها متفاوت بود، ولی انگیزه ای که در پس كلمات بود، همان بود. حتی در مضامینی انتزاعی همچون اسطوره ها و افسانه ها همواره نویسندگان ترتیبی داده بودند که اظهاراتی درباره خودشان بکنند. انگیزه متجانس و همسان در پس هر یک از این کتابها مضمون اعلام شده ی کتاب نبود، در عوض، خدمت به خود، خدمت به نفس بود. قبلا هرگز این امر را درک نکرده بودم.
واکنشم را به نفوذ دون خوان نسبت دادم. پرسش اجتناب ناپذیری که از خودم میکردم، این بود:
_ او مرا تحت تأثیر قرار داده است که این طور ببینم یا واقعا ذهن بیگانه ای است که هر چه را انجام میدهيم به ما دیکته میکند؟ اجبارا پذیرفتم و دوباره تکذیب کردم و دیوانه وار از تکذیب به تأیید و به تکذیب رفتم. چیزی در وجودم می دانست منظور دون خوان هر چه بود، واقعیتی انرژتیکی بود، ولی چیز دیگری در وجودم با همین اهمیت میدانست که تمام اینها مزخرف است. نتیجه نهایی کشمکش درونیم، حس دلواپسی و دلهره بود. این احساس که چیزی بغایت خطرناک به طرفم روی می آورد. بررسی های مردم شناختی گسترده ای در خصوص پروازگران در فرهنگهای دیگر انجام دادم، اما نتوانستم هیچ ارجاعی درباره آنها بیابم. به نظر رسید دون خوان تنها منبع اطلاعات درباره این موضوع است. دفعه بعد که او را دیدم فورا شروع به صحبت درباره پروازگران کردم:
_نهایت کوششم را کردم که در خصوص این موضوع منطقی باشم، ولی نتوانستم. لحظاتی هست که کامل با تو درباره متجاوزان موافقت دارم.
دون خوان تبسم کنان گفت:
_ توجهت را بر سایه های ناپایداری متمرکز کن که واقعا می بینی.
به دون خوان گفتم که این سایه های ناپایدار يقينا به معنای پایان زندگی منطقی من خواهد بود.
آنها را در همه جا میبینم. از وقتی خانه او را ترک کرده ام، قادر نبوده ام در تاریکی بخوابم و در نور خوابیدن اصلا ناراحتم نمیکند. به هر حال به محض آنکه چراغ را خاموش میکنم، همه چیز در دو و برم میپرد. هرگز پیکر کاملی یا شکلی نمی بینم. تنها چیزی که میبینم سایه های سیاه ناپایدار است. دون خوان گفت:
_ ذهن پروازگر هنوز تو را ترک نکرده است. بشدت لطمه دیده است. نهایت کوشش را میکند که روابطش را با تو از نو برقرار کند، ولی چیزی در تو برای همیشه از آن جدا شده است. پروازگر این را میداند. خطر واقعی این است که ذهن پروازگر ممکن است به این طریق برنده شود که از تضاد بین آنچه او میگوید و من میگویم سود جوید و تو را خسته و مجبور به تسلیم کند.
می بینی که ذهن پروازگر رقيبی ندارد. وقتی پیشنهاد میدهد، خود با پیشنهاد خویش موافقت میکند و تو را وامی دارد که باور کنی کار با ارزشی انجام داده ای.
ذهن پروازگر به تو خواهد گفت که آنچه خوان ماتوس به تو میگوید، چرت و پرت ناب است و آنگاه همان ذهن با همین حرفهایش موافقت خواهد کرد و تو خواهی گفت بله، البته، مزخرف است.
این همان راهی است که او بر ما غلبه میکند. پروازگران بخش اساسی جهانند و باید آن را همان طور پذیرفت که واقعا هستند: هولناک، مخوف. آنها وسایلی هستند که جهان توسط آن ما را در بوته آزمایش قرار میدهد.
او گویی که از حضور من خبر ندارد، ادامه داد:
_ ما کاوشهای انرژتیکی هستیم که جهان پدید آورده است و این امر به این علت است که ما مالکان انرژی ای هستیم که آگاهی ای دارد که جهان بدان وسیله از خویشتن خویش آگاه میشود. پروازگران مبارزه طلبان سرسختی هستند. نمی توانند در عوض چیز دیگری پذیرفته شوند.
اگر ما در انجام دادن این کار موفق شویم، جهان به ما اجازه می دهد که ادامه دهیم.
دلم میخواست دون خوان بیشتر حرف بزند، ولی او فقط گفت:
_ حمله برق آسای بار آخری که در اینجا بودی، پایان یافت. فقط همینهاست که میتوانی درباره پروازگر بگویی. حالا وقت شگردی از نوع دیگر است.
آن شب توانستم بخوابم. در ساعات اول صبح به خواب سبکی فرو رفتم. تا آنکه دون خوان مرا از تختم بیرون کشید و برای پیاده روی به کوهستان برد. پیکربندی سرزمین در جایی که او می زیست بسی متفاوت از صحرای سونورا بود، ولی به من گفت که در مقایسه افراط نکنم.
زیرا وقتی نیم کیلومتری راه برویم، هر جایی در دنیا مثل دیگری است. او گفت:
_ تماشای جاهای دیدنی مال مردمی است که در اتومبیل هستند. آنها با سرعت زیاد و بدون هیچ تلاشی از جانب خود میروند.
تماشای جاهای دیدنی برای کسی که پیاده میرود، نیست. برای مثال وقتی که اتومبیل میرانی ممکن است کوه عظیمی را ببینی که منظره اش با زیبایی آن تو را مجذوب کند. منظره همان کوه وقتی که به آن می نگری در حالی که پیاده میروی، تو را به همان نحو مجذوب خود نمیکند، این کار را به طرز دیگری میکند، بویژه وقتی که باید از آن بالا رفته و یا اطرافش را بگردی.
آن روز صبح هوا خیلی داغ بود. ما در بستر خشک رودی راه میرفتیم. چیزی که این دره و صحرای سونورا مشترکا داشتند، میلیونها حشره آنها بود. پشه ها و مگسها در اطرافم مثل هواپیماهای بمب افکنی بودند که سوراخ بینی، چشمها و گوشهایم را هدف میگرفتند. دون خوان به من گفت که به وزوز آنها توجه نکنم.
با لحنی جدی گفت:
_سعی نکن با دستهایت آنها را دور کنی. قصد کن که دور شوند. مانعی از انرژی به دور خودت ایجاد کن. ساکت باش چون مانع، از سکوت تو ساخته خواهد شد. هیچکس نمی داند این امر چطور روی میدهد. این یکی از چیزهایی است که ساحران کهن واقعیتهای انرژتیکی می نامیدند. گفتگوی درونیت را خاموش کن. کار دیگری لازم نیست.
دوستی این قسمتهای👆 ارائه شده از کتاب کرانه فعال بی کرانگی/ جنبه فعال بی نهایت، نوشته کارلوس کاستاندا را بعنوان راه حلِ ممکن برای مشکل ما، به من ارسال کرد.
دون خوان در طول روند افشاسازی درمورد آرکانها، به کارلوس کاستاندا گفت:
"ذهن پروازگر برای همیشه میگریزد اگر ساحری موفق شود نیروی نوسانی ای که ما را به عنوان توده میدانهای انرژی در کنار یکدیگر نگه می دارد را بگیرد. اگر ساحری فشار را بقدر کفایت تحمل کند، ذهن پروازگر مغلوب می شود و میگریزد و این دقیقا همان کاری است که تو باید بکنی. انرژیی ای که شما را به یکدیگر متصل نگه میدارد را حفظ کن."
نمیدانم آیا ممکن است که از تکنولوژی مدرن صوتی و یا دیگر ژنراتورهای انرژی برای تولید "نیروی ارتعاشی/نیروی نوسانی (و یا فشاری) که انرژی های ما را یکپارچه نگه می دارد" استفاده کنیم و سپس آن "فشار طولانی مدت کافی" را تا زمانی که "ذهن پروازگرها شکست بخورند و فرار کنند"، اعمال کنیم؟!
البته، پس از آنکه آزمایش ها ثابت کنند که هیچ خطری مبنی بر اینکه چنین فرکانس یا فشاری باعث شود انرژی هایی که انسان ها را به عنوان مجموعه ای از ميادين انرژی، یکپارچه نگه میدارد، از هم نمیپاشند، وجود ندارد.
چنین تکنولوژی ای ممکن است از چنان ارزش فوق العاده ای برخوردار باشد که بتواند بشریت و احتمالاً گایا را از شر آرکان ها خلاص کند. و هنگامی که به آن فکر کنیم، اگر این همکار در فلوریدا (که اکنون نام او را به یاد نمی آورم) قادر به حرکت سنگ های عظیم با استفاده از ارتعاش صدا/ انرژی/ فشار القایی بود و ادعا می کند که نقطه تلاقی دو پرتوی رادار می تواند نیرویی تولید کند که قابلیت ایجاد اختلال در پیشران انرژی و یا سیستم های پروازی یک سفینه بیگانه را دارد که باعث سقوط آن می شود، بنابراین شاید بتوان از صدا و یا برخی فرکانس های دیگر انرژی استفاده کرد تا آرکان ها را از بین برد یا آنها را وادار به فرار از ذهن انسانها و یا گایا کرد.
من این را یک قصد و هدف با ارزش می دانم، شما چطور؟ آیا ایده ای در مورد چگونگی انجام این کار دارید؟ من چند ایده دارم
دون خوان همچنین گفت:
" تو درگیر یک کشمکش درونی شده ای.
در اعماق وجودت می دانی که اگر نتوانی از این توافق خودداری کنی، بخش بسیار مهمی از تو، بخش درخشان آگاهی تو، می خواهد به عنوان یک منبع غیرقابل درک تغذیه، به طور طبیعی به موجودات غیرقابل درک خدمت کند." "و بخش دیگری از تو با تمام توان در برابر این وضعیت خواهد ایستاد. انقلاب جادوگران این است که آنها از پذیرفتن توافق نامه هایی که در آن شرکت نکرده اند، امتناع می ورزند."
"هیچ کس از من نپرسید که آیا من رضایت می دهم که توسط موجوداتی با نوع دیگری از آگاهی خورده شوم. پدر و مادرم فقط مرا به این دنیا آوردند که مثل خودشان غذا باشم، و این پایان ماجراست."
نمی دانم، آیا قضیه می تواند به سادگی "پس گرفتن رضایت شخص" برای باطل کردن توافق نامه، و رها کردن بندها و تعهدات ایجاد شده در یک توافق نامه(ناخواسته) باشد؟ دو مورد از عناصر مورد نیاز برای هرگونه توافق یا قرارداد عبارتند از: آگاهی کامل از شرایط توافق و تمایل ارادی به مشارکت.
بنابراین، بدون آگاهی کامل و تمایل ارادی، چنین توافق نامه یا قراردادی هرگز بر مبنای قانون آگاهی توسط روح شما صورت نگرفته و بنابراین باطل خواهد بود، هرچند که در حال حاضر این قراردادها توسط موجوداتی که هم از لحاظ قوانین روحانی و هم از لحاظ قوانین جهانی نامعتبر هستند، از طریق فریب و زور مورد استفاده قرار می گیرند.
دون خوان همچنین گفت: "ذهن پروازگر هیچ تمرکز خاصی ندارد."
آیا ممکن است که این ویژگی عدم تمرکز، در زمانی که بعضی از افراد توسط آرکانها مورد حمله و تغذیه قرار می گیرند، به آنها منتقل شود؟ و آیا این صفت بعداً به عنوان یک رفتار انسانی جلوه می کند که اکنون با عنوان "اختلال نقص توجه " (ADD) شناخته می شود؟ مخصوصاً در کودکان؟
آیا اختلال نقص توجه یک عارضه جانبی یا احتمالاً یک اثر عمدی است که توسط آرکانها استفاده می شود تا مهره های آنها بتوانند از داروهایی که تولید می کنند سود ببرند و سپس به انسان های مرتبط با این اختلال بفروشند؟
لطفا این اطلاعات مهم را برای دوستان و خانواده خود ارسال فرمائید.
باحترام
رابرت م. استنلی
Robert M. Stanley
✧ آپدیت شده در June 4, 2018 ✧
منبع:
https://www.unicusmagazine.com/skyfish.htm
|
⚜جهت آشنایی با:
⚜ کنفدراسیون کهکشانی (فدراسیون کهکشانی)
⚜ حرکت مقاومت و کبرا
⚜ دیگر نیروهای نور
⚜ رخداد
⚜ صعود
⚜ افشاگری ها ، فرازمینی ها
⚜ روند بیداری جمعی
⚜ نیروهای منفی، آرکان ها، کابال ، رپتایل ها
⚜ شبکه های کنترل ذهن و ایمپلنت ها
⚜و نیز مطالعه بروزرسانی های نیروهای نور درباره وضعیت آزادسازی سیاره زمین،
⚜ به سایت اتحاد نور مراجعه فرمایید: ⚜
⚜ www.etehadenoor.com ⚜
|
|
⚜کانال تلگرامی عصر آکواریوس⚜
⚜رسانه ای برای اتحاد قلب هایمان ، اتحاد مردم برای آزاد سازی سیاره زمین
☆ بیداری جمعی
⚜عصر آکواریوس، با بیداری جمعی، و با آزادسازی زمین از سلطهی نیروهای تاریک، از راه میرسد. و هر یک از ما باید نقش خود را در بازیابی الوهیت، اقتدار، و آزادی انسان، و در پیروزی نهایی نور، ایفا کنیم.
⚜به کانال تلگرامی عصر آکواریوس بپیوندین⚜
⚜ https://t.me/AQARUSStel ⚜
____________________________________________________
به نام منبع نور و حقیقت و آفرینش، و به نام حضور شریف و قدرتمند “من هستم”، حکم میکنم و فرمان میدهم، که روند آزادسازی سیاره، به نحوی مثبت، هماهنگ، و صلحآمیز، برای سیاره و همه موجودات زنده، و به ویژه کسانی که نور را برای سیاره حفظ میکنند، ادامه یابد.
این گونه باشد، و این گونه است.
|