این فیلم دومین فیلم از سهگانه بونوئل با همکاری گوستاو آلسترید و سیلویا پینال است. فیلم فرشته مرگ از سوی منتقدان مکزیکی به عنوان شانزدهمین فیلم سینمای مکزیک شناخته شده است و در لیست هزار فیلم برتر سینما از نظر نیویورک تایمز قرار دارد. این فیلم در نظرسنجی معتبر سایت اند ساوند که هر 10 سال انجام می گیرد جزو 250 فیلم برتر تاریخ سینما قرار گرفت.
خلاصه فیلم: مهمانان خانه سینیور نوبیل به دلیل غیر قابل توضیحی قادر به ترک خانه میزبان خود نیستند... و هر تلاشی برای خروج بی نتیجه رها میشود، گویی که هم در تلاش برای خروج هستند و هم اراده ای برای رفتن وجود ندارد.
" ملک الموت"، با مفهوم جبر و اختیار، کمدیِ سیاهی است که با مفهومِ " اراده " مخاطب را به چالش می کشاند. صحنه ی ترسناک این واقعه در نیمه شب اتفاق می افتد. ساعت سه صبح است و مهمانان باید خانه ی میزبان را تر ک کنند. اما هیچ کدام قادر نیستند سرسرای خانه را ترک کرده و به بیرون درگاه قدم بگذارند. علت این اتفاق دقیقا مشخص نیست. مخاطب به خوبی تشخیص می دهد که تنها اراده ای کافیست تا به خانه هایشان بازگردند. اما هر کدام از مهمانان برخلاف آداب و رسوم این طبقه اذعان می دارند که نیازی ندارند شب را به خانه و پیش بچه هایشان برگردند. شب را همانجا هم می توانند سر کنند و بچه هایشان نزد کشیشی که از آنها مراقبت میکند در امان خواهند بود.
سینمای بونوئل سینمایی است پر از طعنه و کنایه های به جا و درست،طعنه هایی که طبقه متمول جامعه را مورد نشانه قرار می دهد. ملک الموت روایت انحطاط و انحراف طبقه بورژوا است. آدمهایی که به شدت قربانی غرایز، کلیشه های مرسوم و تجمل شده اند و در تصویر آرمانی جهان اطراف خویش، به ظاهر زندگی سرخوشانه و عادی ای دارند و اسیر قفس ساختگی و پر زرق و برق خویش هستند. اما این تصویر به ظاهر زیبا، چیزی جز لجن زاری از تعفن پوچی نیست و انفعال و استحاله فردیت را در تک تک لحظه ها همراه خود یدک می کشد. برای مثال در درون شی ای نظیر پیانو در فیلم سگ آندلسی(An Andalusian Dog) كه نماد بورژوازی است، لاشه های پوسیده الاغها قرار دارد. بونیوئل در خانه اعیانی ای که نماد جامعه بسته این طبقه است، مترسک هایی به نام انسان را کنار هم جای می دهد و با به چالش کشیدن وجدان و ذات از هم گسیخته این افراد در یک موقعیت واقعی، انحطاط و نابودی را تئوریزه می نماید و معتقد است که زندگی افراد طبقه بورژوا، تماماً توهم و خودفریبی است. برای مثال در ابتدای این فیلم، دو نفر از مهمانان به هم می رسند و به رسم ادب با یکدیگر دست می دهند و از آشنایی با یکدیگر اظهار شادمانی می کنند. درست چند دقیقه بعد همین دو نفر دوباره به یکدیگر می رسند و دوباره همان جملات و عبارات را تکرار می کنند گویی که چند دقیقه پیش همدیگر را ندیدند. این آکسیون برای بار سوم هم به همان منوال قبلی تکرار می شود. این تکرار نوعی بیانگر شرایط بسته و فرموله شده برای این طبقه است که حتی نزاکت، مقام، افتخار و احترام را نیز به صورت فرموله شده و الگوریتیمک می ستاید و تکرار می کنند و هیچ گاه با خود نمی اندیشند که این تکرار و این دور باطل تا به کجا ادامه خواهد داشت. (سروش رزمی)
"ملکالموت" یا "فرشته فناکننده". عنوان فیلم به قدر کافی مبهم و جنجالبرانگیز هست که در وهله اول ما را از حیث اینکه با چه "جنس" فیلمی مواجهیم، دچار تردید کند. درحقیقت فیلم را میتوان به دو اعتبار کلی واجد اهمیت دانست: نخست، با توجه به جایگاه آن در کارنامه مولف پیشبینیناپذیرش. "ملکالموت" درمقام یکی از ساختههای برجسته دوران فیلمسازی بونوئل در مکزیک، او را تا حد زیادی از روانی و سرراستی آثار دهه پنجاهش جدا میکند و بهمثابه یک پل، به سوی رویکردهای تجربی، پیشرو و بعضا ضدپیرنگ واپسین دوره حرفهای او سوق میدهد. اگر دو فیلم ابتدایی بونوئل را که در پیروی از مانیفست رادیکال سوررئالیسم بیپروا بودند فاکتور بگیریم، آثار پسین او ضمن برخورداری از روایتی متعارف، به میزانی بس خفیف به افزودن "جلوههای پنهان سوررئال" تمایل داشتند. لیکن این جلوهها با "ملکالموت" به لایه دیگری از روایت فیلم راه مییابند که همانا بنیانهای ساختارش را رقم زده است؛ بهعبارتی، فیلم با بنا نهادن مصالح درامش بر یک رخداد خارقالعاده (که به یک طلسم یا رویا میماند)، منطق ابداعی و منحصربهفرد خود را ورای کاراکترها یا عطفهای مرسوم پی میریزد. از این نظرگاه، شاید بتوان "ملکالموت" را از آبا دیگر فیلم مهم مولف یعنی "جذابیت پنهان بورژوازی" به حساب آورد. با فیلمی طرفیم که در آن بیش از اهمیت شخصیتها، پلات، داستان و رویدادها، باید در جستجوی ظرافتهای فضایی، مکانی، موقعیتی و در یک کلام، هر آنچه که به "اینجا و اکنونیت" کاراکترها مربوط است باشیم؛ شاید همه عصاره فیلم در خود پلان ابتدایی (تابلوی خیابان "مشیت الهی")، حضور احمقانه حیوانات در خانه اشرافی یا تمام کوششهای بیحاصل میهمانان برای خروج از خانه نهفته باشد و نه فراتر. (پویا جنانی)
مهمترین و در عین حال ساده ترین سوالات در این بخش رخ میدهد. چرا نمیتوانند از اتاق خارج شوند؟ آیا طلسم یا جادویی وجود دارد؟ بین اتاق و سالن دیگر حتی یک در هم وجود ندارد. پس چه چیزی این افراد را در اتاق گرفتار کرده است؟ چطور خولیو، پیشخدمت خانه از سوی دیگر توانست وارد اتاق شود اما بعد هنگام خروج قادر نبود؟ سوالاتی که تا پایان فیلم هم به درستی به آنها پرداخته نمیشود و پاسخهای آنها کشف نمیشود. شخصیت هایی که در این فیلم دیده میشوند از قشر مرفه و ساختارشکن جامعه هستند. یک پزشک، موزیسین، سرمایه دار و مذهبیون در میانشان دیده می شوند. این بحران چند روز و شب ادامه پیدا میکند. دوربین آن روی سکه را هم نشان میدهد. خانواده های نگرانی که پشت درِ ورودی خانه منتظر هستند تا ساکنین این خانه نفرین شده بیرون بیایند. آنها هم به همین وضع دچار شده اند. هر دو طرف این داستان، قدرت اراده را از دست داده اند. یکی اراده ی درآمدن از وضعیت مصیبت زده ی خود و دیگری اراده ی نجات دادن افراد مصیبت زده.
فیلم دو جنبه بسیار واضح دارد. یک جنبه نقد بورژوازی و طبقه سرمایه دار حاکم و جنبه دیگر نقد مذهب. این دو دیدگاه با یکدیگر تقابل ندارند. بر مبنای دیدگاه "هایدگر" و "سارتر" انسان به لحاظ وجودی، هیچ تعّین از پیش تعیین شده ای ندارد. انسان، همان چیزی است که خود از خویشتن می سازد. نقد مذهب در «ملک الموت» از جنبه طرح مساله جبر و اختیار مطرح میشود. شاید این جنبه ای نخ نما و تکراری به نظر برسد و شاید به هیچ عنوان ربطی به مذهب پیدا نکند. بحث جبر و اختیار یک مسئله فلسفی است و مذاهب در سطوحی پایین تر درگیر این مساله هستند. اما نکته حساس و مهم این است که مساله جبر و اختیار عموما بزرگترین تناقض فلسفی ادیان و مذاهب است. اکثر مذاهب نتوانسته اند تکلیف خود را به صورت فلسفی با این موضوع روشن کنند. نهایتا به جهت اینکه تاکید بر اختیار بشر، بسیاری از مذاهب را میتواند از ریشه بزند، بسیاری از آنها بین این دو امر جبر، تقدیر یا همان مشیت الهی را انتخاب کرده اند. فیلم نشان میدهد که اگر امور خارج از اختیار انسان باشد و بنای امور بر مشیت و تقدیر باشد چه وضعیت اسفناک و خنده داری رخ میدهد. «ملک الموت» یک کمدی سیاه است و نشان میدهد که بدون اختیار، چگونه افراد از انسانیت دور میشوند. (کیارش خوشباش)
بونوئل به بیننده علت این اتفاق را گزارش نمیدهد. او عاملی نامرئی را وارد داستان میکند که اشراف و طبقۀ بورژوا و مرفه را به استیصال درمیآورد؛ نکتۀ مهم همینجاست. او میخواهد چیزی به ما بگوید. نفرینی که آنها را به کام مرگ و نابودی میکشاند آنچنان کشنده و نابودگر است که اعضای خانوادهشان هم در بیرون از آن خانه قادر نیستند به داخل خانه بروند و آنها را نجات بدهند. آنها در طبقۀ خود فرو میروند و به انسانهای غیرمتمدنی تبدیل میشوند که تمامی آنچه روزی نشانۀ افتخار طبقهشان بود از بین میرود و غرایز وحشیانۀ بدوی خود را نشان میدهد. آداب و رسوم اشرافیگری به زوال میرود. هنرِ اغنیا زیر پاهای خودشان لگدمال میشود. زنانِ زیبا زیبایی ظاهریشان را از دست میدهند و دیگر نشانی از ثروت در آنها دیده نمیشود.
درکل طنز سیاهی در پس فیلم نهفته است چنانکه در ابتدای مهمانی با شوخی به ظاهر بیخودی که ترسیم شده است (پیش پا خوردن خدمتکار، ریختن غذا و یا آوردن خرس به میز شام که از آن صرفنظر می شود ) به نظر می رسد که کل ماجرا طنزی سیاه است بر اخلاق بوروژوایی و همچنین مسیحیت و یا بیرون آوردن پای مرغ از کیف به هنگام در آوردن دستمال و یا رویاها و توهمات هر کدام از افراد. بالاخص کل قضایا که وهمی حقیقت گونه را شبیه است تا حقیقتی خیال انگیز. (سید رضا حسینی)
ملک الموت فیلمی است که به شدت بیننده را به فکر وا می دارد،فیلمی است که در برابرش تنها باید سکوت و تامل کرد. افراد داخل خانه پس از قرار گرفتن در سختی پوچی و فسادی که در فکرشان هست را بروز می دهند،انسان هایی که تا چندی قبل از یکدیگر تعریف و تمجید می کردند،حالا حتی کنار یکدیگر نمی توانند بشینند. وضعیت مهمانان در این فیلم وضعیت جامعهای است که مردمانش باور خود را از دست دادهاند. در انتها میهمانان با هم به کلیسا رفته تا مراتب شکر را به جا آورند ولی آنجا نیز همراه با کشیش و سایر مردم گیر می افتند. گویی کل جامعه محصور تصورات و افکار مبهم اعضای آن است و ناتوان از انجام عملی که بدان میل دارد. بار اول مشکل بطور موقت با همکاری جمعی کوچک رفع میشود. با راه حلی که به لحاظ منطقی هیچ توجیهی ندارد،فقط آنها باورش کرده اند.اما وقتی بحران به کل جامعه تسری میابد، این ترفند هم دیگر موثر نیست. راز ماندگاری اثر بونوئل در همین نکته نهفته است. او ابهامات و پیچیدگیهای زندگی را نمایش میدهد وبه جای الصاق راه حل به اثر، مخاطب را به اندیشه وا میدارد.