مطلب ارسالی کاربران
داستان انقراض- قسمت یازدهم
دانلود و پخش تنها با قطع کردن فیلترشکن امکانپذیر است.
انقراض
قسمت یازدهم
صف عبادت کنندگان به سمت مجسمه یخی راسل و راجنیش خم و راست می شدند. عبادت کنندگانی که بیشتر آن ها اصلا به داستان بیرون رانده شدن راسل و راجنیش از بهشت به قطب جنوب از ته دل اعتقادی داشتند. واعظ این مراسم مذهبی هم در مورد تحقق وعده های پیامرسان کبیر، راسل بزرگ سخن می گفت. وعده ای درباره بازگشت به سرزمین موعد خالی از انقراض خواهان، خالی از شیطان. اما اکثر عبادت کنندگان به این داستان ها باور نداشتند و صرفا از روی هماهنگی با آداب اجتماعی به سمت مجسمه راسل در عبادتگاه یخی قطب جنوب خم و راست می شدند و به حرف های تکراری و خسته کننده واعظ گوش می کردند در حالی که ذهن و فکرشان به دنبال روزمرگی های زندگی بود. تقریبا مطمئن بودند وعده راسل در مورد سرزمین موعود، تخیلات افسانه ای نیاکان گذشته آن هاست. یک شیاد و شارلاتان که برای مردم ساده دل هزار سال پیش، داستان سرایی هایی درباره سرزمین موعود کرده و پیروان زیادی برای خود جمع کرده. از نظر آن ها دنیا همین گستره یخی قطب بود و همین موجودات دریایی و پنگوئن ها. از نظر افراد بی ایمان، توربین های برق و ساختمان پژوهشگاه هم مثل همین کوه های یخ جزئی از اجزای طبیعت بودند و هستند و واعظ بی خودی این نعمت ها را سخاوت راسل می داند. همان طور که این پنگوئن ها از اول وجود داشتند، پس توربین های برق هم از اول در طبیعت بوده اند. داربو هم یکی از همین افراد بی ایمان بود که از روی اجبار طبق عرف جامعه در عبادتگاه یخی بزرگ نمایش عبادت را برگزار می کرد. هزار سال پیش راسل به نیاکان اولیه آن ها وعده داده بود، که در بیرون از این سطح یخ، سرزمینی پهناور و سبز وجود دارد، که باید با قایق و پارو زدن به آن برسند. بسیاری از افراد داوطلب سوار بر قایق های دست ساز دل به دریا زده بودند و برای رسیدن به سرزمین های وعده داده شده راسل تا انتهای لبه جهان پارو زده بودند، اما هر کس که از امواج سهمگین دریا حان سالم به در می برد و به لبه جهان می رسید، کشته می شد. پدر داربو آخر دنیا را به چشم دیده بود و برای او تعریف کرده بود. پدر داربو در 23 سالگی به عنوان نیروی داوطلب عبادتگاه راسل به همراه گروهی از مومنین به سمت دریا حرکت کرده بودند. پدر راسل به چشم دیده بود که در آخر دنیا نوارهای باریکی از نور قرمز به صورت مشبک قرار دارند، که دیگر نمی شود از آن ها رد شد. یکی از یاران گروه آن ها به سمت نوار قرمز حرکت کرده بود و به محض تماس دستش با شبکه نور قرمز، بدن او خشک شده و به شبکه نوار چسبیده بود. پدر داربو پوسیدن این جسد را به چشم دیده بود و در نهایت سرافکنده به سرزمین یخ بازگشته بود. نور قرمز مشبکی و کشنده ای که دور تا دور سرزمین یخ را از همه جهات احاطه کرده بود برای آن ها حکم مرزبندی لبه جهان را داشت … سرزمین موعود راسل باید در آن سوی نوارهای نور قرمز می بود. اما نه … از نظر داربو آن جا آخر دنیا بود. جایی که جهان تمام می شود، عده ای جوان بی گناه به تحریک واعظ فقط می روند و برای هیچ کشته می شوند. برای افسانه های دروغین در مورد آن سوی نوارهای قرمز نور. داربو در هنگام تعظیم به مجسمه راسل در این فکر بود که اصلا معلوم نیست این راسل دیوانه و مجنون که بوده که از هزار سال پیش تا کنون حرف هایش خریدار دارد. اصلا شاید راسلی وجود نداشته و همه اش افسانه و دروغ این دستگاه تزویر واعظان است. واعظانی که خود هیچ وقت سوار قایق نشده بودند تا به سمت سرزمین موعود بروند اما جوان های مردم را به آن جا می فرستند تا راهی به سرزمین موعود پیدا کنند. نسلی که راسل ادامه داده بود در دایره بسته بدویت قطب جنوب گرفتار مانده بود. از هزار سال پیش، نسل بشر در قطب جنوب ادامه پیدا کرده بود و امکان تولید مثل برای آن ها در زیر گنبد آلیاژی فراهم بود. اما مشکل این بود که با افزایش جمعیت، قطب جنوب منابع کافی برای تامین غذا و انرژی این جامعه کوچک بدوی را نداشت.
آن سوی نوارهای لیزری قرمز رنگ اما داستان دیگری بود. هزار سال پیش، راسل انتظار داشت تا نسلی که انقراض خود را انتخاب کرده، تا 60-70 سال بعد منقرض شود، اما این طور نشد. هوش مصنوعی شبکه بلاکچین لحظه به لحظه به پیشرفت علمی خود را ادامه داده بود، تا جایی که فرمول جاودانگی انسان را کشف کرد. حدود نهصد سال پیش، زمانی که هوش مصنوعی فرمول جاودانگی انسان را کشف کرد، تنها 200 نفر از انسان ها در آن طرف مرز زنده بودند. بعد از هزار سال همان 200 نفر هنوز زنده هستند. با پیشرفت هوش مصنوعی، همان 200 نفر جوان و شاداب هم شده اند. یک نسل بدوی که راسل آن را ادامه داد، محصور در قطب جنوب زندگی می کند و باقی کره زمین در دست 200 انسان جاودانه است که از تکنولوژی ربات های هوشمند و هوش مصنوعی بهره می برند. بر خلاف آن چه که در داستان ها پیش بینی می شد، ربات ها همیشه بنده انسان ها بودند، حتی همین 200 انسان باقی مانده و هیچگاه خلاف میل انسان ها عمل نکردند. جاودانه ها تصمیم گرفته بودند تا انسان های بدوی نسل راسل را در قطب جنوب محصور نگه دارند و این کار را با کشیدن شبکه لیزر به دور قطب جنوب انجام داده بودند. جایی که برای انسان های بدوی آخر دنیا بود. ربات های هوشمند جامعه بدوی قطب جنوب را کاملا زیر نظر داشتنند. جامعه قطب جنوب، پر بود از جنایت، کثافت، حسادت، رقابت و هم نوع کشی و خشم و کینه و نفرت … خوبی هایی هم وجود داشت، اما طبق گفته خود راسل، بلندی در کنار پستی معنا پیدا می کند. اگه همه جا هم ارتفاع نوک قله اورست باشد، آن گاه اورست بلند نیست و حکم سطح صاف خواهد داشت، اورست ارتفاع خود را مدیون پستی اطرافش است. خوبی هم در کنار بدی ها معنا داشت، وگرنه در این سوی مرز خوبی وجود نداشت و کاملا عادی بود، چون بدی وجود نداشت. جاودانگان نمی توانستند اجازه دهند که بدوی ها وارد این سوی مرز شوند و باقی کره زمین را به گند بکشند. اختلاف تمدن دو سوی مرز، در حد اختلاف درک و فهم انسان و حیوان بود. جاودانگان می دانستند که با توجه به روند رشد جمعیت قطب جنوب، به زودی منابع قطب جنوب کفاف این جامعه عقب افتاده را نخواهد داد و فاجعه ای در سرزمین یخ شکل می گیرد. تصمیم داشتند تا به طور نامحسوس برای انسان های قطب جنوب نقش خدا را بازی کنند و کمکی به آن ها کنند. می خواستند، یک ربات انسان نما را وارد قطب جنوب کنند.