زندگی شخصی:پرویز دهداری در سال ۱۳۱۲ هجری از خانواده ای آبادانی در شهر شیراز متولد شد. خانواده او اصالتاً اهل روستای گلدشت واقع در ۱۰ کیلومتری تخت جمشید و مقیم آبادان بودهاند. که اندکی پیش از تولد وی مادر ایشان برای دیدار پدر خود به روستای گلدشت عزیمت میکند و ایشان در همانجا متولد میشود که مدتی پس از تولد وی به آبادان باز میگردند.او در آبادان بزرگ شد و در همانجا به مدرسه رفت و فوتبال را آغاز نمود.او در اواخر دهه بیست بطور جدی به فوتبال پردخت و ابتدا وارد باشگاه جم آبادان شد.در پی درخشش در بازی به تیم منتخب آبادان دعوت شد و از همان جا در مسابقات کشوری به تیم ملی رسید .
فعالیت در فوتبال:
او در دوران بازیکنی ابتدا برای تیمهای جم آبادان و شاهین آبادان بازی میکردسپس به تیم شاهین تهران پیوست.در سال ۱۳۳۹ و در اولين دوره مسابقات فوتبال باشگاه هاي قهرماني کشور کاپيتان شاهين آبادان شد و با حضور مرداني چون حميد جاسميان، حميد برمکي، علي پورجانکي و... اين تيم را قهرمان اولين دوره مسابقات فوتبال قهرماني باشگاه هاي کشور نمود.
دهداري از ابتداي دهه چهل و بعد از جدايي ستارگان قديمي مثل برومند و عراقي از تيم فوتبال شاهين تهران، کاپيتان تيم فوتبال شاهين تهران شد. در سال ۱۳۴۳ از تيم ملي و در سال ۱۳۴۵ از باشگاه شاهين کناره گيري کرد. اختلاف ايجاد شده بين او و دکتر اکرامي را از عوامل انحلال شاهين در سال ۱۳۴۶ مي دانند. با اين حال وقتي شاهين منحل شد و ستارگان اين تيم در آستانه پراکنده شدن در باشگاه هاي ديگر بودند او با يک طرح استادانه، پرسپوليس را از کالبد بولينگ عبده ، علي عبده متولد ساخت. دهداري اولين سرمربي تيم پرسپوليس بود که تا سال ۱۳۴۸ اين مسووليت را بر عهده داشت. در سال ۱۳۴۸ پرسپوليسي ها به باشگاه پيکان رفتند و پرويز دهداري هدايت تيم فوتبال گارد تهران را بر عهده گرفت. گاردي ها که از سال ۱۳۵۲ به هما تغيير نام دادند، نسلي بودند که فرهيختگي و شخصيت را از استادشان دهداري آموختند. سجاد صادقي، مهدي خبيري، محمد توانايي، نعيم صفري، مهدي غزال، جواد رمزي، مرحوم حبيب عليزاده، عليرضا خورشيدي و... در آن تيم بازي مي کردند. گارد بي ستاره تبديل به يک تيم مطرح فني و اخلاقي شد و دهداري براساس لياقت هايش در سال ۱۳۵۰ سرمربي تيم ملي شد.
او مکتب اخلاق خود را به تيم ملي برد و طي ۲سال، علاوه بر قهرماني در مسابقات جام ملت هاي ۱۹۷۲ آسيا و صعود به المپيک ۱۹۷۲مونيخ، تيم ملي را به روزگار برجستگي اخلاق و اعتبار برد. اختلاف با محمد رنجبر، دستيارش در تيم ملي باعث شد از تيم ملي خداحافظي کند و براي درمان بيماري به انگلستان برود.
بعد از بازگشت، موقتاً کار فني را رها کرد و در سال ۱۳۵۴ سرپرست تيم فوتبال صنعت نفت آبادان شد. در سال ۱۳۵۶ هم به حکم کامبيز آتاباي رئيس وقت فدراسيون فوتبال، سرپرست تيم ملي اميد فوتبال کشورمان شد.
او پس از ۱۴ سال مجدداً در بازی های آسیایی ۱۹۸۶ سئول و نیز جام ملت های آسیا ۱۹۸۸ هدایت تیم ملی را بر عهده داشت.در رقابت های اخیر ایران در نهایت با پیروزی برابر چین به مقام سومی رسید اما شبهاتی در مورد تبانی جهت نرسیدن ایران به فینال آن بازیها وجود دارد.
پاييزسال ۱۳۶۵ بود. تيم داشت از سفر برمي گشت. تيم سال ۱۹۸۶ ايران را خيلي ها برترين تيم پس از انقلاب ميدانند. شوکي اساسي در صفحات ورزشي روزنامه ابرار-ونه ابرار ورزشي- فوتبال را تکان داد. ۱۴ بازيکن در اعتراض به رفتارهاي پرويز دهداري از تيم ملي استعفا دادند. احمد سجادي،محمد پنجعلي، اصغر حاجيلو، مرتضي فنونيزاده، شاهين بياني، حميد درخشان، شاهرخ بياني، ضيا عربشاهي، سيدمهدي ابطحي، ناصر محمدخاني، مرتضي يکه، فرشاد پيوس، غلامرضا فتحآبادي و عبدالعلي چنگيز آنقدر اسم هاي دهان پرکن والبته داراي بارفني بالايي بودند که بشود از رفتن شان صفحه ها سياه کرد. دهداري آن سالها رضا وطنخواه وبهمن صالح نيا را کنارش داشت. او خم به ابرو نياورد. عابدزاده، محرمي، زرينچه، ميراحمديان، مرفاوي ، بيژن طاهري ، امين شيرازي و...به همراه سيروس قايقران بايد طلوع ميکردند.چقدر آن جمله دهداري نغز بود که ميگفت« فوتبال ايران مانند اقيانوسي پر از مروارديد است.فقط کافي است از غواصي نترسي تا بتواني به صيد آنها بپردازي» کسي در قطر، نبود آن نام ها را حس نکرد.
ولی پیش از رقابت های مقدماتی جام جهانی ۱۹۹۰ از سمت خود استعفا کرد .
اخلاق در ورزش:او از جمله کسانی بود که اخلاق را بر ورزش مقدم میدانست و همین خلق و خو بود که اهالی ورزش او را معلم اخلاق خطاب میکردند.او بارها هدایا و جوایز دولتی را رد کرد و پیشکش هایی نظیر خانه و اتومبیل را نمی پذیرفت. مربی اسبق تیم ملی در سال ۱۳۷۱ به دلیل عارضه کلیوی درگذشت. از وی دو فرزند به جای ماندهاست و همسر وی نیز در سال ۱۳۸۱ در پی سرطان در گذشت.همه ساله مراسم بزرگداشت پرویز دهداری در شهر آبادان برگزار می شود و یک خیابان در شهر آبادان که استادیوم ورزشی تختی آبادان در آن قرار دارد بنام او بلوار پرویز دهداری نامگذاری شده است.
مردی که هیچوقت از یا ها نرفت:
اندیشه نمیمیرد و قصه عروج پرویز تنها و فقط روایت ندیدن جسم بود. برای عینیت دادن به روز فوت مردی که در این چند خط بسیاری از گفتههای گفتنیاش محجور ماند از مسعود دهداری میخواهم که راوی باشد و او اینگونه تعریف میکند: ساعت ۱۱ شب در حال مسواک زدن در منزل بود که سکته میکند. فاصله دومتری دستشویی تا مبل راحتی منزل را طی کرده تا روی مبل حمله دوم به وی دست دهد.
وی ادامه داد: بلافاصله با اورژانس تماس گرفته و او را به بیمارستان منتقل کرده که در مسیر بیمارستان سکته سوم به سراغ عمو آمد. صبح همان روز من به اصفهان رفتم تا به بهانهای پدر را به تهران بیاورم. در مقابل بیمارستان دی، واقع در خیابان ولیعصر ازدحام وحشتناک بود. پدرم بالای سر پرویز رفت، حال وی را که دید از پزشکان خواست که کلیه دومش را هم به برادر هدیه کند تا مرحوم دیدار با دیالیز زندگی کند و پرویز اما سرحال شود. دکترها پیشنهاد پدرم را پذیرفتند غافل از اینکه کار از کار گذشته بود.
ابتدا وی را به امجدیه برده و سپس به بهشتزهرا منتقل کرده تا در نهایت به خاک عزت بدهند. شاید در میان حاضران مراسم، حرفی که مهدی مناجاتی گفت بیشتر به چشم آمد؛ مناجاتی گفت؛ «پرویز خان بلند شو و ببین که دشمنانت نیز در حال گریه کردن هستند.»
امیدوارم از این پست نهایت لذت را برده باشید. |
کاری از سناتورز سابق و Reza Taghipour