درود بر شما خوبان ، همانند آدینه های گذشته با معرفی شاعری از بوستان شعر و ادب پارسی همراه شما هستیم 🌹
عرفی شیرازی
جمال الدین محمد، معروف به جمال الدین سیدی یا جمال سیدی و متخلص به عرفی از گویندگان پر آوازه قرن دهم هجری قمری است. جمال الدین عرفی شیرازی آن که مرگی زود هنگام او را ربود، آثار پسندیده از خود به جای نهاد. پدرش زین الدین علی بلو، داروغه شیراز بود. جمال الدین عرفی شیرازی در شیراز، به دنیا آمد. او، در شهر خویش، ادبیات ، پزشکی، منطق و حکمت آموخت و در موسیقی، ردیف ها را فرا گرفت و خط نسخ را خوش می نوشت، که بارقه شاعرانه او جستن کرد و به حلقه های ادبی شهر خویش راه یافت.
شهرت جناب عرفی شیرازی
عرفی شاعر به زودی مشهور شد و همشهریانش او را تخلص شاعرانه عرفی دادند و با شاعرانی چون عارف لاهیجی و قیدی شیرازی هم دوره بود. به حق می توان گفت که عرفی، از آن نوادر بوده است که هنر، همه زوایای وجود او را زیر تاثیر خود گرفته است. با سن و سال اندک خویش، در خوشنویسی ،موسیقی و شعر پایه و مایه ای ب-هم رسانده بود.
اما یک رویداد، روزگار عرفی را دگرگون کرد. بدین سان که عرفی شاعر بیست ساله را بیماری آبله، به زشت رویی نشاند، چنان که همشهریانش از او گریزان بودند و این زشت رویی، بعدها پایه مفاخره های تند او شد.
زندگینامه عرفی شیرازی
عرفی، شش سالی بدین وضع و حال، در شیراز ماند و در بیست و شش سالگی، از شهر خویش به هند رفت. در آن روزها، تیموریان، بر هند فرمان می راندند و پادشاهانی چون اکبر، جهانگیر و … شاعران فارسی زبان را می نواختند. در آن روزگار، با آن که صفویان، نخستین دولت وحدت ملی را پس از حمله عربان، در ایران پدید آورده بودند و یکی از پایه های این وحدت زبان فارسی بود، اما، شاعران فارسی زبان، مورد علاقه دربار قزوین یا اصفهان نبودند و نوازشی نمی دیدند، زیرا در دربار صفوی، زبان ترکی بر زبان فارسی غلبه داشت لیکن، دربار هند، مامن امنی برای شاعران فارسی زبان بود و نواخت بسیار می دیدند.
گرفتم آن که در خواب کردم پاسبانش را
ادب کی می گذارد تا ببوسم آستانش را
صبا از کوی لیلی گر وزد بر تربت مجنون
کند آتشفشان چون شمع، استخوانش را
برآمد جان ز تن وان زلف می جوید جوان مرغی
که از دامی شود آزاد و جوید آشیانش را
ز غیرت پیچ و تاب افتاده در رگ های جان من
همانا دست امید کسی دارد عنانش را
ز سنگ آن قدم هرگز به روی آستان ننهد
که ناگه شب نهان بوسیده باشم آستانش را
دلم گم گشت و غمهای جهان، عرفی، طلب کارش
به دنبال غم افتم تا مگر یابم نشانش را
سفر به هند آغازی در اشعار عرفی شیرازی
عرفی به هند رفت و امیرالشعرای دربار( فیضی) او را پذیرا شد و در حمایت خود گرفت. این نیز یکی از خوشبختی های عرفی بود، زیرا این امیرالشعراها، کلید اقبال شاعران دیگر بودند و اگر از آنان مهری نمی دیدند، کارشان گشایشی نمی یافت. اما، فیضی، عرفی را در دربار هند و هم نزد شاعران آن دیار به گرمی پذیرفت. اما، آن مایه از زشتی که در کار این جوان شیرازی بود، پیوسته او را ناکام می گذاشت،
چنان که او، نه تنها خود را از همه شاعران روزگار خویش برتر می دانست، که از انوری و خاقانی و نظامی نیز بهتر می شمرد و این ، مایه رنجش شاعران همروزگار خود شد. عرفی به ناگاه، در سال 999 هجری قمری، به اسهال درگذشت و جنازه ایشان را از لاهور به نجف اشرف انتقال دادند. هم روزگارانش، مرگ بی هنگام او را بهره بی ادبی های وی به نظامی دانسته اند.
محتوای اشعار عرفی شیرازی
در شعر عرفی، آگاهی او به مقدمات دانش هایی چون پزشکی و حکمت و منطق آشکارست و به کارگیری این اصطلاحات، سبب شده است تا کسانی، آثار عرفی شیرازی را شرح کنند. اما با این همه کلام او به ویژه در قصیده ها، روان و استواراست. غزل عرفی، از رده غزل های رایج در سده های دهم و یازدهم نیست، زیرا، نازک خیالی و مضمون بندی های آن روزگار، به غزل های او راه نیافته است. اما، این غزل ها، از عواطف و آرزوهای روزگار جوانی و اندوه ناکامی ها سرشار است. از عرفی شیرازی مثنوی هایی نیز بازمانده است که چندان توفیق آمیز نبوده است.
هوشم به نگاهی برد، جانانه چنین باید
یک جرعه خرابم کرد، پیمانه چنین باید
تا کرد بنا عشقت، افسانهٔ هجران را
در خواب فنا رفتم، افسانه چنین باید
از بس که غبار غم، از سینه بشد رُفته
تا زانوی دل گرد است، این خانه چنین باید
بیگانه به دور من، رخساره کند پنهان
رنجش نتوان کردن، بیگانه چنین باید
نادیده جمال او، مهرش ز دلم سر زد
ناکاشته می روید، این دانه چنین باید
می بینم و می جویم، می چینم و می ریزم
می خندم و می گریم، دیوانه چنین باید
در خون، جگرعرفی، می غلتد و می سوزد
در آتش خود رقصد، پروانه چنین باید
مجمع الابکار عرفی
مجمع الابکار که به سبک و سیاق مخزن الاسرار نظامی سروده شده است( مجمع الابکار، منظومه ای در حدود یک هزار و چهارصد بیت است)، فرهاد و شیرین که ناتمام مانده است ( مشتمل بر چهارصدوچهل بیت است) و ساقی نامه که فخرالزمانی در تذکره میخانه، آن را نقل کرده است. عرفی، از شاعرانی است که در ایران ، هند و روم شناخته و مشهور است. دیوان عرفی بارها در هند به چاپ رسیده است که از آن جمله چاپ لکنهو به سال 1880میلادی است. در ایران یک بار از سوی کتابفروشی علمی و هم چنین یک بار از سوی کتابخانه سنایی منتشر شده است.
عرفی شیرازی و اولین خشت سبک هندی
عرفی شاعری است که غالباً از تاریخ ادبیات نویسان بیمهری دیده، گو اینکه در ردهی کسانی است که اولین خشتهای سبک هندی (اصفهانی) را گذاشته و خود نمیدانسته که باریک اندیشی مو شکافانهی او سبکی پدید خواهد آورد که هندی اش خواهند خواند، و نمیدانسته که پس از او «صائب» نامی میآید و «بیدل» نامی وآنگاه، نگاه تیز بین او را با احساسی کم و بیش اندیشیده میآمیزند و شیوهای نو به بازار هنر میآورند.
عرفی بیش از آنچه تصور شود «خود» ش است. او با آنچه احساس میکند شعر میگوید و چون روانی زخم خورده دارد، شعر او هر روز به رنگی در می آید که نمودار روح بیمار اوست. گاهی به تأثیر فلسفهی هند، بی نیازی آزاری دهنده ای را در شعرش مصور میسازد:
ما تشنه لب و چشمهی حیوان نفس ماست
درویش جهانیم و هما در قفس ماست
از لذت امید تماشای تو مردن،
در باغ تمنا ثمر پیش رس ماست
مرغان اجابت همه بریان و کبودند
در روضهی خلدی که نسیمش نفس ماست
عرفی کس ِ ما هر که شود حیله فروش است
در بی کسی آویز که بی گفت کس ِ ماست
عرفی در سال ۹۹۹ در سن سی و شش سالگی درگذشت و پیکر او را از لاهور به نجف انتقال دادند.
عرفی در یکی از قصائد خود بنام ترجمة الشوق، این بیت زیر را آورده و آرزوی خود را در آن چنین اظهار نمودهاست:
به کاوش مژه از گور تا نجف بروماگر به هند به خاکم کنی و گر به تتار
ملا رونقی همدانی یک قطعه تاریخ که مشتمل بر پنج بیت است بمناسبت حمل استخوانهای عرفی به نجف سروده که از آن سال حمل استخوانها یعنی سال ۱۰۲۷ هجری برمیآید و آن قطعه اینست:
یگانه گوهر دریای معرفت عرفی
که آسمان پی پروردنش صدف آمد
چو عمر او به سر آمد ز گردش دوران
شکست سخت به دلهای پر شعف آمد
به گوش چرخ رسانید حرف جانسوزی
که عمرم از تو چه در معرض تلف آمد
به کاوش مژه از گور تا نجف بروم
فگند تیر دعائی و بر هدف أمد
رقم زد از پی تاریخ رونقی کلکم
به کاوش مژه از هند تا نجف آمد
روحش شاد ❤