어느 날 달에게
길고긴 편지를 썼어
너보다 환하진 않지만
작은 촛불을 켰어
یک روز
نامه ای طولانی به ماه نوشتم
به روشنی تو نمیرسید
ولی یه شمع کوچیک روشن کردم
어스름한 공원에
노래하는 이름모를 새
Where are you
تو پارکی پر از گرد و غبار
یه پرنده ی بی نام و نشون میخونه
کجایی
Oh you
왜 울고 있는지
여긴 나와 너 뿐인데
Me and you
Oh you
اوه... تو
چرا داری گریه میکنی؟
فقط من و توییم که اینجاییم
من و تو
اوه... تو
깊은 밤을 따라서
너의 노랫소리가
한 걸음씩 두 걸음씩
붉은 아침을 데려와
새벽은 지나가고
در حالی که دارم دنباله یه شب تو تاریکی فرو میرم
صدای خوندن تو
صبح سرخی رو به سمت من میاره
قدم به قدم...
سپیده دم میگذره
و وقتی اون ماه به خواب میره
저 달이 잠에 들면
함께했던 푸른빛이
사라져
سایه ی آبی رنگی که همراه من بود
ناپدید میشه
오늘도 난 적당히 살아가
발맞춰 적당히 닳아가
태양은 숨이 막히고
세상은 날 발가벗겨놔
난 어쩔 수 없이 별 수 없이
달빛 아래 흩어진 나를 줍고 있어
I call you moonchild
우린 달의 아이
새벽의 찬 숨을 쉬네
Yes weʼre living and dying
At the same time
But 지금은 눈 떠도 돼
그 어느 영화처럼 그 대사처럼
달빛 속에선 온 세상이 푸르니까
حتی امروزم، من به سادگی زندگی کردم
با سرعت ثابتی راه میرم
نور خورشید منو در بر میگیره و خفم میکنه
و دنیا لباس های منو به اجبار از تنم در میاره
نمیتونم در برابرش مقاومت کنم، راه دیگه ای وجود نداره
من خودم رو که شکسته و بهم ریخته رو زیر نور ماه جمع میکنم
من تورو فرزند ماه صدا میکنم
همه ما فرزند ماه هستیم
من هوای سرد شب رو تنفس میکنم
آره، ما زندگی میکنیم و میمیریم
به طور همزمان
ولی تو میتونی الان چشماتو باز کنی
درست مثل هر فیلم که این دیالوگ خاص رو داره
همه ی دنیا زیر نور مهتاب رنگ آبی داره
어스름한 공원에
노래하는 이름모를 새
Where are you
Oh you
왜 울고 있는지
여긴 나와 너 뿐인데
Me and you
Oh you
تو پارکی پر از گرد و غبار
یه پرنده ی بی نام و نشون میخونه
کجایی
اوه... تو
چرا داری گریه میکنی؟
فقط من و توییم که اینجاییم
من و تو
اوه... تو
깊은 밤을 따라서
너의 노랫소리가
한 걸음씩 두 걸음씩
붉은 아침을 데려와
새벽은 지나가고
저 달이 잠에 들면
함께했던 푸른빛이
사라져
در حالی که دارم دنباله یه شب تو تاریکی فرو میرم
صدای خوندن تو
صبح سرخی رو به سمت من میاره
قدم به قدم...
سپیده دم میگذره
و وقتی اون ماه به خواب میره
سایه ی آبی رنگی که همراه من بود
ناپدید میشه
깊은 밤을 따라서
너의 노랫소리가
한 걸음씩 두 걸음씩
붉은 아침을 데려와
새벽은 지나가고
저 달이 잠에 들면
함께했던 푸른빛이
사라져
در حالی که دارم دنباله یه شب تو تاریکی فرو میرم
صدای خوندن تو
صبح سرخی رو به سمت من میاره
قدم به قدم...
سپیده دم میگذره
و وقتی اون ماه به خواب میره
سایه ی آبی رنگی که همراه من بود
ناپدید میشه
새벽은 지나가고
저 달이 잠에 들면
함께했던 푸른빛이
سپیده دم میگذره
و وقتی اون ماه به خواب میره
سایه ی آبی رنگی که همراه من بود