داستان از جایی آغاز میشود که یک خانواده ثروتمند سه نفره خیال دارند تعطیلات خود را در ویلای زیبای تابستانیشان که در کنار یک دریاچه قرار دارد بگذرانند.
وقتی پدر و پسر به قایقسواری میروند،مرد جوان مودبی به نام پیتر دم در خانه ظاهر میشود و از آنا میخواهد چند تخممرغ به او قرض بدهد. دقایقی بعد دوباره برمیگردد و ادعا میکند در راه تخممرغها شکستهاند و چند تخممرغ دیگر میخواهد.
آنا خیال دارد چند تخممرغ دیگر به او بدهد اما مسیر گفتگو به سرعت تغییر میکند.لحن دلپذیر پیتر کمکم خصمانه میشود.سر و کله دوست پیتر،پل پیدا میشود. وقتی گئورگ برمیگردد از آنها میخواهد بروند.اما پل و پیتر ویلا را ترک نمیکنند.
آنها دست و پای خانواده را میبندند و خشونت و شکنجه آغاز میشود.
نویسنده و کارگردان:میشائیل هانکه
بازیگران:اولریش موهه،سوزان لوتار،آرنو فریش،فرانک گیرینگ و...
فیلمبردار:یورگن یورگس
تدوینگر:آندرئاس پروشاسکا
سال تولید:۱۹۹۷
کشور:اتریش
زمان:۱۰۹ دقیقه
"خطر اسپویل"
از همون سکانس آغازین فیلم،میشه حدس زد کارگردان چه خوابی برای مخاطب دیده...
فیلم با نمایی از ماشین در حال حرکت خانواده ی فلک زده ی آقای گئورگ شروع میشه.
نوای دلنشین موسیقی کلاسیک لذت بردن از مسیر رو دوچندان کرده،اما گئورگ قصد داره نوار رو عوض کنه.
همسرش اجازه ی اینکار رو بهش نمیده اما گئورگ همچنان در حال تقلاست و همسر همچنان در حال جلوگیری.
این کش و قوس تا اونجایی ادامه داره که بالاخره آقای هانکه با خط خطی کردن یک شات به ظاهر زیبا از یه خانواده ی دوست داشتنی و جایگزین کردن اون موسیقی دلنشین با یک آهنگ خشن و گوشخراش متال،دست به کار میشه و حساب کار رو میده دستمون.
بهمون میگه بذار این بدبختا لذتشون رو ببرن،ولی تو هوشیار باش.
اینجا سینماست،و این یه اثر متافیکشن نیست،حداقل واسه پروتاگونیستها...
سینمای اتریش،سینمایی بیرحم،خشن،صریح و نهایتا واقع گراست،واقع گرا به سبک خودش.
شروع کننده این رویکرد جرارد کارگل و اثر شگرفش angst بودن و ادامه دهنده اش میشائیل هانکه و الریخ سیدل. سینمای اتریش پره از آثاری که تا مغز استخوان نامتعارف و تابوشکن،و حتی در بعضی اوقات منزجرکننده و غیرقابل تحمل هستن.
این یه نکته منفیه؟نه!
مگه غیر اینه که دنیا در کنار تمام زیبایی هاش،پر از زشتی و سرشار از ناامیدی و کرخت بودنه؟
کارخانه رویاسازی هالیوود مدتهاست مرده،یعنی حتی تو سینمای هالیوود هم فیلمهایی با پایانی خوش و سانتی مانتال رو به اندازه ی قدیم نمیبینم،چه برسه به سینمای اروپا که همیشه روندی متفاوت نسبت به هالیوود داشته.
تفسیرهای متعدد اجتماعی از فیلمهای هانکه،نشون دهنده این نکته است که علیرغم تمام نظرات ضد و نقیضی که درباره ی ماهیت و سبک فیلمسازیش عنوان میشه،هانکه همواره داره راه رو درست میره.
لیکن من کی باشم که بخوام قضاوت کنم؟
ایشون در رشته های فلسفه و روانشناسی دارای مدرک هستن و به علاوه،سالها تجربه ی کار در تلویزیون و اپرا و همچنین دراماتورژی دارن.
پس در نتیجه هانکه یکی از باسوادترین کارگردانهای رورگار ماست و اگه به سبک و سیاق خودش به دغدغه های اجتماعیش میپردازه،سواد لازم رو داره،حالا اینکه چرا مدیوم سینما رو انتخاب کرده،بماند...
میشائیل هانکه
هانکه funny games رو درست بعد تریلوژی مشهور موسوم به "عصر یخبندان" ساخت.
سه گانه ای عجیب و غریب که قرار بود گزندی تند و آتشین به دنیای مدرن بزنه.
از رئالیسم خشنی برخوردار بود و همینطور از خشونتی رئالیستی...
خشونت در سینمای هانکه صدهابرابر با اون چیزی که تو سینمای آمریکا باهاش مواجه هستیم توفیر داره.
به عنوان مثال،هانکه هیچوقت لحظه ی وقوع قتل رو به مخاطب نشون نمیده،چون انگار معتقده این ترسناکتر از نشون دادنشه.
و البته این اعتراضیه به رسانه،که عین آب خوردن شب تا صبح،۲۴/۷،در حال انتشار اخبار مرگ و میر و جنگ و تروره،اونم به صورت بیپرده...
مردم هم از دیدن و شنیدن این اخبار دست نمیکشن،آیا مردم هم مقصرن؟
آیا دلیلش این نیست که رسانه داره مغز مردم رو شست و شو میده؟کسی اهمیت نمیده.
و اینجاست که آقای هانکه به عنوان یه فرد دانا و آگاه تصمیم میگیره که دست به کار بشه.
"بازیهای مسخره" از نظر سینمایی تجربه ای به غایت نامتعارف و قانون گریز محسوب میشه و از این نظر حداقل به نظر من نسبت به تریلوژی "عصر یخنبندان" این برای هانکه یه پیشرفت محسوب میشه.
فیلم در اکثر مواقع با مرز باریکی که بین ساختگی بودن و واقعیت فیلم وجود داره بازیهای مسخره و کثیفی انجام میده.
شخصیت پل،بارها و بارها دیوار چهارم رو تخریب میکنه و با تحقیر گروگانهاش،با مخاطب(یا در واقع) دوربین صحبت میکنه.
پل همچنین از مقادیر زیادی سادیسم بهره میبره و بخشی از این موهبت رو واسه ما خرج میکنه.
پل دلایل کارهاش رو با لذت برای ما شرح میده و انگیزه هایی که پشت تصمیمهای آزاردهنده اش وجود دارن رو با خونسردی برامون توضیح میده،اصلا هم براش مهم نیست که مخاطب مثل همیشه دنبال کاتارسیسه،چون اینجا از کاتارسیس خبری نیست،اگه هست،تماما پارادوکسیکاله.
چرا؟
چون کنترل تلویزیون در دستان پل قرار داره،پس اون رئیسه...!
در یکی از سکانسهای خیره کننده ی فیلم،وقتی آنا(همسر) شات گان رو برمیداره و پیت(شریک پل) رو میکشه،احتمالا جیگر خیلیامون حال میاد و به کاتارسیس میرسیم،ولی همونطور که گفتم،اینجا به شکلی یگانه و انحصاری پل رئیسه و کاتارسیس بی کاتارسیس...پل کاتارسیس رو ازمون میقاپه.
پل کنترل رو برمیداره و صحنه رو به عقب برمیگردونه،حالا پیت زنده است و پل هم دست آنا رو خونده...
فیلم یه فیلم ترسناک نیست،حتی یه تریلر هم نیست(حداقل اون چیزی که شما از یه تریلر انتظار دارید)
اما وقتی پل تو سکانس آخر قربانی های بعدیش رو پیدا میکنه،به طور مرگباری با صورت خونسردش به دوربین لبخند میزنه و تصویر فریز میشه و نهایتا اون موسیقی خشن و گوشخراش دوباره شنیده میشه،خب این در حد والایی نزدیک به ترس لینچی و بیرحمانه تر از پایان بندی فیلمهای گاسپار نوئه است،و همین برای یک عمر کافیه...
اگه دوست دارید فیلمی رو ببینید که فقط با یکبار تجربه ی تماشاش هیچوقت از ذهنتون پاک نشه،اگه میخواید از ترس واقعی لذت ببرید و نه ترشح آدرنالین خشک و خالی،اگه دوست دارید فیلمی رو ببینید که هیچ نمونه ی دیگه ای نداره و در آخر مغزتون رو موردعنایت قرار بده...
بفرمایید...میشائیل هانکه و عروسکهای شرورش و خرده بورژواهای فلک زده اش منتظرتونن...
*:عنوان مطلب اشاره داره به جمله ی معروف نمایشنامه نویس مشهور فرانسوی "اوژن یونسکو"
منابع:
ویکی پدیا
لینک دانلود فیلم:
کیفیت ۷۲۰p(با حجم ۸۰۰ مگابایت):
http://s1.habqmymoviefilm.cf/film/14...
کیفیت ۱۰۸۰p(با حجم ۲ گیگ):
http://s1.habqmymoviefilm.cf/film/14...
لینک دانلود زیرنویس:
https://subpars.xyz/subtitles/funny-...