موسونگ کسی بود که بیشترین تاثیر رو در تاسیس گوگوریو گذاشت. او که از تبار شاهان بود به دست سرنوشت از قصر چوسان قدیم دور شد و در بویو به گدایی مشغول شد. اما چگونه؟ برایتان خواهم گفت؛ هنگامی که به دنیا آمد آلت بزرگی مانند خیار داشت، بیضهش شبیه به دو سیب زمینی بود. پیشگویان با دیدن این صحنه به امپراطور گفتند که این نوزاد یا بزرگترین مرد جهان میشود یا پلید ترین. امپراطور سخت به فکر رفت و دو ماه از درباریان فرصت خواست. نمیدانست با این موقعیت چه کند؛ روز ها به سرعت گذشت و دو ماه سر رسید. امپراطور تصمیم خود را کرفت، تمام دربار را پیش خود خواند و گفت: سرنوشت این نوزاد بر لبه تیغ است او یا به همه مردم خدمت خواهد کرد با همه را خواهد کرد. من نمیتوانم این ریسک را به جان بخرم و دودمان چوسان را نابود کنم. پس او را به قصاب داد و از او خواست که موسونگ را شبانه به جنگل برده و بکشد. قصاب شب هنگام با موسونگ در آغوش خود به جنگل رفت و آمده کشتن او شد. پارچه دور موسونگ را کنار زد و خنجر را بالا گرفت اما ناگهان آلت و بیضه بزرگ موسونگ را دید؛ قصاب شخصیتی داشت که به آلت بزرگ احترام میگذاشت، دلش به حال موسونگ سوخت پس او را در جنگل رها کرد و گریه کنان به قصر برگشت.
چوپانی فردای آن روز او را پیدا کرد و به خانه خود برد و موسونگ همانجا بزرگ شد. در شرایط یک انسان معمولی رشد یافت؛ در همین حین بود که چوسان قدیم یا به گویش درست تر گوزان سقوط کرد.
در جوانی موسونگ به بویو آمد و حرفه گدایی را هدف خود قرار داد؛ در همان خیابان ها بود که اویی، ماری و هیوبو را به عنوان بهترین دوست های خود انتخاب کرد.
اما موسونگ برعکس سرنوشتی که برای او پیشبینی شده بود عمل کرد. او هم به مردم کمک میگرد و هم مردم را میکرد. همین کردن ها بود که باعث شد با مودونگ آشنا شود.
کردن مودونگ جرقه تاسیس گوگوریو و نجات پناهندگان چوسان بود؛ او از بَرِ مودونگ بود که جومونگ را دید.
بانو یوها چند سال بعد اعتراف کرد که نام جومونگ را به این علت انتخاب کرده مه هم آهنگ موسونگ است.
باشد که عبرت سایرین گردد.