اگر کمی اهل موسیقی باشید احتمالا موزیک Bohemian Rhapsody را شنیده اید.(برای شنیدن این آهنگ کلیک کنید) "حماسه کولی" همیشه در نزدیک به ۴۰ سال اخیر جز ۱۰ آهنگ برتر دنیا بوده است. در این مطلب قصد داریم به اثری بپردازیم که یکی از شاهکارهای تاریخ موسیقی به شمار می رود.
" در ابتدای این اهنگ متوجه می شوید که فردی ( خواننده اهنگ ) با یک لحن خیلی بیخیال و ارام از حال و احوال خودش می گوید. فردی در ابتدای با چند سوال اهنگ را شروع می کن؛ ایا این یک فانتزیه یا حقیقت چیست.
ابتدای اهنگ به این صورت شروع می شود و نشان می دهد اهنگ درمورد احوالات یک پسر فقیر است که به زندگی فقیرانه اش عادت کرده و هیچ چیز برایش مهم نیست. یک پوچی خیلی عجیب در زندگی پسر است و برایش فرق نمی کند چه اتفاقی می افتد؛ چون شاید او فقیر باشد اما اتفاق بدی هم برایش نمی افتد و به قول خودش اسون می اید و اسون می رود و بالا پایین زندگیش همیشه انقدر بد نبوده است که حالش را بد کند.
درواقع از ابتدای اهنگ می توان فهمید که اهنگ درمورد یک پسر فقیر است که با تمام فقری که دارد زندگی براش بی معناست و چیز خاصی برای حس کردن ندارد.
بعد فردی ناگهان مادرش رو صدا می زند و می گوید مادر من یک نفر رو کشتم . تفنگ رو روی سرش گذاشتم و ماشه رو کشیدم .مادر زندگی من تازه شروع شد. من نمیخواستم تو گریه کنی اما باید برم. وقتی رفتم و برنگشتم گریه نکن و غصه نخور. بیخیال باش مثل زمانی که انگار هیچ اتفاقی نیوفتاده .
در این قسمت از اهنگ مشخص می شود که پسر فقیر به هر دلیلی یک نفر را به قتل رسانده است و به مادرش میگوید که من دارم فرار میکنم . دارم از شهر میروم و ممکنه فردا و هیچوقت برنگردم . پس ناراحت نباش و فراموشم کن .
در اینجا فردی دو حالت منظور را میتوانسته بیان کند؛ یکی اینکه پسر بچه یک نفر را کشته ، یا فردی کشتن را به یک اشتباه بزرگ تعبیر کرده است که پسرک رو تحت فشار گذاشته است. به هرحال پسر از بیخیالی درمی اید و با زندگی سرسخت مواجه می شود. به گونه ای که حالا به هردلیلی، فقط خودش میداند باید مادرش را تنها بگذراد و شهر را ترک کند.
بعد فردی در قسمت سوم اهنگ میگوید که دیگر دیر شده است. زمان من رسیده است. موهای تنم سیخ می شوندو سرما از بالا وارد می شود و به پایین می رود. من باید بروم . وقت رفتن من رسیده است. باید همه شمارا پشت سرم بگذارم و بروم. مامان من نمیخواهم بمیرم . فقط ارزو میکنم که کاش هیچوقت به دنیا نمی امدم. من باید با حقیقت مواجه بشوم.
اینجا در این قسمت پسر فقیر در حین فرار از شهر گیر افتاده و پلیس او را دستگیر می کند و پسرک دیگه مثل ابتدای اهنگ بیخیال نیست و ترسیده است و دیگر فکر نمی کند همه چیز پوچ و بی معنی است. چون ترس به او انگیزه زندگی داده و حالا قدر زندگیش را می داند. قسمتی که میگوید من باید با حقیقت روبرو بشوم. درواقع منظور او دادگاه و قاضی است که حکم او را بدهند.
در قسمت چهارم فردی از زبان پسرک فقیر نام تمام انسان ها و شخصیت های خاص تاریخی و مقدس رو بیان می کند. از فیگارو گرفته تا بسم الله که به وضوح دراهنگ می شنوید و از همه میخواهد برایش دلسوزی کنند. از خدا میخواهد که اورا ببخشد و توی دادگاه فریاد می زند که من یک بچه ی فقیر از یه خانواده فقیر هستم و نمیخواهم اسان بیایم و اسان بروم.
در این قسمت پسرک فقیر تمام حرف هایی که در ابتدا زد را زیر سوال می برد و حالا مثل اول نمیگوید که من اسان می ایم و اسون میروم و هیچ چیز برایم اهمیت ندارد و دلسوزی شما را نمی خواهم. بلکه از دادگاه و خدا میخواهد که اورا ببخشند و کمکش کنند و برای او دلسوزی کنند.
و ناگهان در قسمت پنجم فردی از زبان پسر با خشم و ناراحتی میگوید چطور دلتون می اید در چشمانم تف کنید و به من سنگ بزنید؟ چطور می توانید اینکار را با من بکنید ؟ نمیتوانید بکنید. من باید برم. بزارید برم از اینجا.
در این قسمت حاکم و خدا به بچه فقیر رحم نمی کنند و به او حکم مرگ می دهند.
در اخر فردی با لحنی ارام مانند لحن اولش میگوید بیخیال . مهم نیست . هیچ چیز مهم نیست. هیچ چیز برای من مهم نیست.
در قسمت اخر پسر فقیر حکمش را قبول میکند و باز مثل ابتدای اهنگ بیخیال می شود و زندگی دوباره برایش بی معنی می شود.
و دیگر نه برای بخشش التماس می کند و نه از کسی میخواهد برای او دلسوزی کنند و مانند اول یک پوچی جالبی سراغش می اید و می گوید هر اتفاقی بی افتد برایم مهم نیست.
که در آخر مشخص می شود پسر اعدام می شود.
اما هدف از این اهنگ چیست و منظور اصلی این اهنگ چه می تواند باشد؟
فردی در این اهنگ به طرز شگفت انگیزی پوچی زندگی را به مخاطب نشان می دهد.
اینکه فقر در زندگی این پسر بچه هیچ حس خاصی به اون نمی داد چون مدت زیادی بوده که فقیر بوده و این فقیر بودن دیگر درد نداشته برای او و به ان عادت کرده است که ناگهان یک اتفاق ترسناک مانند قتل وارد زندگیش می شود. قتل یک نماد است در این اهنگ. قتل می تواند هرچیزی باشد در زندگی پوچ یک نفر. یک اتفاق مثل عشق یا هرچی. وقتی قتل وارد زندگی این پسر می شود پسر باز به هیجان می اید و مانند ابتدا زندگی برایش پوچ نیست و اینبار برای ادامه زندگی دلش میخواهد بخشیده شود و از خدا حتی کمک می گیرد.
ولی باز هم به مرور زمان میگوید بیخیال اصلا مهم نیست و از تب و تاب هیجان مرگ و اعدام و قتل و دادگاه و خدا می افتد.
این اهنگ، کلا درمورد پوچی است. پوچ گرایی و پوچ شدن و پوچ بودن یک انسان که هیچ چیز برایش مهم نیست.
حتی قتل و فقر هم نمیتوانست به او حس خاصی بدهد وبه سادگی همه چیز را قبول میکند و می گذراد باد به هرسمتی بوزد.
فردی با این شاهکار پوچی را به بهترین شکل ممکن به مخاطب می رساند. چیزی که خودش سالها درگیرش بود.
به زبان ساده تر ، یک ادم پوچ گرا ، حتی با ورود عشق به زندگی اش ، حتی با ورود ثروت به زندگی اش ، حتی با ورود فقر به زندگی اش ، حتی با ورود قتل به زندگی اش شاید ابتدا به هیجان بیاید ولی باز هم برایش زندگی مهم نیست.
یک انسان پوچ گرا برایش امکانات زندگی مهم نیست.
یک انسان پوچ گرا کلا زندگی برایش مهم نیست.
این فلسفی ترین نکته ی دنیاست که فردی با یک اهنگآن را به مخاطب منتقل می کند.
اینجاست که می شود این اهنگ را جز شاهکار های خلقت موسیقی تلفیق با فلسفه دانست.
اینجاست که می شود فردی را خدای قلم در نوشتن فلسفه و متن در اهنگ دانست.
اینجاست که می شود فهمید چرا بوهیمن رپسودی نزدیک 40 ساله جز 10 اهنگ برتر دنیاست.
چون شما یک اهنگ گوش میکنید ، اما در واقع درگیر یک فلسفه به نام پوچی هستید.
برای دیدن اجرای زنده این اهنگ کلیک کنید.
پ.ن: 75 سال پیش در چنین روزی پادشاهی متولد در نقش رهبر ملکه، کسی که روی صحنه خدایی بود که همه را بنده ی خود ساخته بود، لذت و شور و هیجان را به دنیای موسیقی بخشید و به عقیده بسیاری بهترین خواننده عامه پسند تاریخ موسیقی محسوب میشود ، امروز تولد فردی مرکوری مرد افسانه ای دنیای موسیقی است.