بخشی از کتاب پیامبر و دیوانه...شاهکار جبران خلیل جبران...🎇🎇🎇
پیامبری در شهر ارفالس بعد از سالها قراره که به زادگاهش برگرده و در این روز آخر مردم در مورد موضوعات مختلف مثل عشق، فرزندان، بخشش، خوردن و آشامیدن وووو ازش سوال می پرسن و انگار کلام خدا از زبان نویسنده نازل میشه...........
عاشق این کتابم به معنای واقعی کلمه...وقتی برای اولین بار خوندمش از شدت شوق نفسم بالا نمیومد...
حس می کردم پیامبری ظهور کرده! ندای درونم بیدار شده بود و می خندید...
کلمات رو جذب می کردم انگار کمبود ویتامین داشته باشم و این کتاب همون ویتامینه...
شاید به نظر زیادی شاعرانه بیاد بعضی جملات کتاب ولی برای روحتون لازمه توی این روزگار زمخت...
شاید بعضی حرفهاش به نظر خیلی معمولی بیان با این حال قبل از اینکه بفهمید چی شد در شما نفوذ میکنن... قوی تر از قبل می شید و مقاوم تر...
و مثل هر کتاب دیگه ای تو به خودت می گی منم دقیقا به این موضوع باور دارم و هیجان زده می شی از اینکه افکارتو توی ذهن دیگران می بینی...
معجزه ی نویسنده...معجزه ی تو...:)))
.
حرف آخر اینکه این خیلی خوبه که وقتی کتاب معرفی می کنیم ی تیکه شو بگذاریم ولی لطفا فقط کتابی رو معرفی کنید که خودتون خوندید و حستون رو در موردش بنویسید تا آدمها ترغیب بشن به خوندنش...اینکه نویسنده شمارو به چه دنیایی برده می تونه ی سفر جذاب برای هر فرد دیگه هم باشه...از تجربه تون و سفرتون بنویسید نه صرفا ی تیکه از کتاب...:)
مرسی که گوش دادید...متنو خوندید و قراره کتابو بخونید و کتابهای شنیدنی معرفی کنید:))
اونهایی که کتابو خوندن نظراتشونو در موردش بگن...اینطوری میشه مثل جلسه ی نقد کتاب اگرچه مبتدی ولی خوبه و جذاب...