حسین گازرانی 20 تیرماه 1400 در استودیو طرفداری حاضر شد و در پروژه قرن رسانه طرفداری شرکت کرد.
هر هفته از شنبه تا چهارشنبه برترین های قرن تقدیم تان می شود، روز پنجشنبه نتایج این پروژه اعلام می شود و جمعه هم می توانید پشت صحنه یا در حاشیه برترین های قرن را از طریق رسانه طرفداری مشاهده کنید.
برترین های قرن با حسین گازرانی پیش از این تقدیم تان شد، در حاشیه این برنامه پیشکسوت پاس بعد از مواجه شدن با عکس های قدیمی، خاطرات جالبی را بیان کرد که دیدن آن ها حتما پیشنهاد می شود...
این برنامه را حتما ببینید و بخوانید:
سلامی دوباره به مخاطبان طرفداری. با یکی دیگر از برنامه های خاطره بازی در خدمت شما هستیم. اوایل هفته برنامه تیم منتخب با حسین گازرانی را تماشا کردید. اینجا خاطره بازی را داریم.
خیلی متشکرم از شما.
یک به یک عکس ها را نشان می دهیم و مخاطبان هم می بینند. این پاس پرستاره ای است که شما در آن حضور داشتید. اسامی ای در این عکس هستند که تریلی هم نام آنها را نمی کشد.
بله واقعا. محمد صادقی، حسن حبیبی، خدابیامرز محمود یاوری، مهدی مناجاتی. اصغر شرفی، همایون شاهرخی، پرویز میرزاحسن، مجید حلوایی. مجید حلوایی آدمخور معروف.
خیلی تیم پرستاره ای بود.
تنها چیزی که تیم پاس را قهرمان کرد در آن دو سری و البته سری های بعد هم تماما اول، دوم و سوم شدیم، آن نظم و انضباط بود. زمانی که می خواستیم به زمین برویم در زمستان، رختکن پاس را نگاه می کردید عین کفاشی بود. حسن آقا خودش واشر می آورد می گفت استوک هایتان را بلندتر کنید. من خودم مرتب روغن زیتون می زدم بچه ها همینطور، نظم و انضباط پاس منحصر به فرد بود. یک بار درگیری هم بود بین ما و بچه های خود پاس نبوده است، متاسفانه من یک روز اشتباه کردم آن هم مثلا شاید از اندیمشک آمده بودم آفتابش روی سرم خورده بود و از حسن آقا انتقاد کوچک کردم که مرا شش ماه بیرون گذاشت و بازیکن تیم ملی هم بودم. تماشاچی هم داد می زد، علی مانگا داد می کرد حسن آقا حسین را بفرست. آخر هم تصادفی رفتیم، مهدی دینورزاده پاش خراب بود، گذاشته بود او را داخل زمین و بیرون آمد و فرامز عزتی را بلند کردند بعد پرویز میرزا حسن گفت حسن آقا حسین را بفرست، حبیبی هم قبول کرد ولی به میرزا حسن گفت تو به او بگو. منحصر به فرد بود این پاس.
چرا مجید حلوایی را گفتید آدمخور معروف؟
همه از مجید می ترسیدند. یک سری خوردبین از پرسپولیس، مجید رفت سمتش و خوردبین توپ را گذاشت آن سمت خط و رفت. اصلا چیز عجیبی بود مجید.
در مورد حسن حبیبی هم صحبت کردید، چه گفته بودید در مورد ایشان که ناراحت شده بودند؟
من چندسالی بود که به تیم ملی رفته بودم و احساس بزرگی می کردم و مغرور شده بودم که بازیکن تیم ملی هستم. آن زمان مصاحبه کردم گفتند نظرت در مورد مربی چیست؟ گفتم حسن آقا مدیریت را با فرماندهی اشتباه گرفته، ما این را گفتیم فردایش رفتیم سر تمرین، بعد تمرین همه را جمع کرد و روزنامه را پهن کرد روی زمین گفتم خدا چکار می خواهد بکند. من اصلا نمی دانستم بعد رو کرد به من و گفت تو این را گفتی؟ من گفتم بله. گفت خیلی خب برو. هفته بعد آمدم سر تمرین قشنگ روغن زیتون زدیم کفش هایمان را واکس زده بودیم اسامی را خواند من نبودم. هفته بعد نبودیم، شش ماه تمام می آمدیم کنار زمین واکس می زدیم آخر سر دیگر به اجبار و مجبور شد مرا در زمین بگذارد.
اگر لطف کنید روی عکس خودتان را امضا کنید.
بله.
از قهرمانی پاس گفتید این هم دو قهرمانی که شما با این تیم داشتید.
دقیقا با دو لباس سبز و قرمز است. این سری اول است که حبیب شریفی و اینها بودند و بازی دوم و قهرمان شدیم. فینال با پرسپولیس بود، پرسپولیس باید 4-5 گل به ما میزد برای قهرمانی که بازی هم مساوی شد.
تیم خیلی فوق العاده ای بود.
خیلی خیلی. یک خاطره هم بگذار بگویم، در رختکن پاس بودیم هالف تایم وارد زمین شدیم، از زمین آمدیم رختکن من با مهدی مناجاتی حرفم شد. کاپیتان بود گفتم مهدی یارت را بگیر بعد بد کاری هم کردم چون از من بزرگتر بود، گفت چشم آقای کاپیتان. حرفمان شد توی زمین آمدیم رختکن حسن آقا گفت چه بود جریان با مهدی حسین؟ مهدی آمد صحبت کند قبل از او فقط دیدم قندان در دست حسن حبیبی است ول کرد برای مهدی مناجاتی. گفت من دارم با او صحبت می کنم مگر از تو سوال کردم. می خواهم بگویم دسیپلین نظامی که داشتند این بود.
این هم یک عکس از تیم ملی. این عکس را هم بیژن ذوالفقارنسب امضا کرده است.
بله. آن سال بیاتی ها تیم را خراب کردند. رفتند با نیوزلند بازی گذاشتند، علی هم آن موقع وضعش خیلی خوب بود، علی پروین. بازی که شروع شد یازده تا فقط نعره می زدند و حمله می کردند. علی پروین را زدند اینجا پایش شکافت اصلا نتوانست جلوی استرالیا بازی کند وگرنه تیم مان آن سال خیلی خوب بود. نمی دانم چه کسی صدمه دید داشت بیرون می آمد بیاتی به من گفت حسین بلند شو لخت شو من گفتم آقا پایم درد می کند، خیلی خشن بودند. هیکل ها گنده و نعره می زدند که خود بیاتی هم خنده اش گرفت گفت خیلی خب بشین. آره این تیم مال جام جهانی آن سال است.
74 فکر می کنم.
بله. من رزرو بودم آن موقع.
جالب است همه بازیکنان هم لباس مختلف پوشیده اند.
بله. این صفر ایرانپاک.
این عکس خاطرتان هست کدام بازی است؟ تیم ملی فوتبال و بسکتبال.
بله بله، این را در استادیوم محمد نصیری در توپخانه گذاشتند با بسکتبالیست ها. یک گیم فوتبال بازی کردیم و یک گیم بسکتبال.
فوتبال را شما بردید و بسکتبال را آنها؟
بله.
فکر کنم به لحاظ قد شما هم مشکل نداشتید؟ حسن روشن فکر کنم خیلی اینجا پریده تا به بسکتبالیست ها برسد ولی شما مشکلی نداشتید.
بله. این ایلیاوی است. بازی بیخودی بود که برگزار شد.
ولی عکس هایش خوب شد.
بله. ایرج دانایی فرد حیف شد.
این هم عکسی دیگر.
این بازی با رومانی است. امضا کنم؟
بله اگر لطف کنید. روی این عکس صورت کسی را نمی گیرید؟
نه. یک بازیکن خیلی عالی چرا باید چنین کاری کند و از چشم مردم بیفتد. چرا من اینجا نشسته ام نباید اسم تو را ببرم آدم متاثر می شود. شما نگاه کن مردم دارند در سیستان و بلوچستان حالا ببخشید سیاسی اش نمی خواهم کنم، یک دختره را نشان می داد به نظر کور هم بود، خیلی جالب بود می گفت من برای خودم نمی خواهم مردم در دهات از تشنگی دارند می میرند. یعنی این دختر 8 ساله 9 ساله انقدر گذشت داشت که گفت برای خودم نمی خواهم ولی بعضی ها متاسفانه از اول صبح که بلند می شوند دنبال پول و این چیزا هستند. چقدر تا کی؟ راکفلر با آن همه سرمایه الان کجاست؟ آدم متاثر می شود حیف است من اسم یکی دو تایشان را ننویسم.
این هم یک عکس دیگر، حسن روشن گفت این عکس مال سیزده بدر است.
بله راست می گوید این مال سیزده بدر است.
شکارگاه سلطنتی است؟
نه نه این آزادی است.
خاطره ای از این عکس هست؟
نه نه. از تپه ها عین آهو و بز کوهی بالا می رفتیم.
این هم کاروان تیم ملی جام جهانی 1978
این لباس ها را از ایتالیا آوردند. بارانی ها را هم از ایتالیا آورده بودند. یک بازی با کویت که رفته بودیم برای مقدماتی جام جهانی بازی کنیم، 48 ساعت قبلش از فرانسه، چون چمن مصنوعی بود، کفش چمن مصنوعی برایمان آوردند. شما نگاه کنید آدم کیف می کند اینها را نگاه می کند.
اینجا حسن روشن گفت ما با دو هواپیما رفتیم. یک هواپیما بارمان را برد و یک هواپیما خودمان رفتیم.
بله دقیقا آنجا تمام مواد غذایی که در اردو لازم بود، تمامشان را آورده بودند و یک قلم از بیرون خرید نکردند و تمام مواد غذایی که احتیاج بود و تیم ملی نیاز داشت، در یخچال ها گذاشته بودند یک محوطه بزرگ هم اجاره کرده بودند که بغل آن یعنی ده قدمی اش زمین فوتبال بود. هیچ احتیاجی نداشتی بروی بیرون غذا بخوری. حتی یک آشپز هم همراهشان آورده بودند آشپزی مال دهکده المپیک بود را با خود آورده بودند.
و این هم عکس پایانی. بازی مقدماتی جام جهانی 78. فکر می کنم بازی با کره در آزادی است.
فکر می کنم بله. این لباس ها به بازی با کره می خورد. چه عکس قشنگی است.
فکر می کنم آن بازی با کره در بوسان بود. حسن روشن تعریف کرد نصرالله عبدالهی و شما با هم یک کره ای قد بلند که مهاجمشان بود را مهار کردید و با هم جاهایتان را عوض می کردید.
بله با نصی جا به جا کردیم. قد بلندی داشت خیلی هیکل درشت و هد زن قهاری بود. فوروارد دیگری هم داشتند در آلمان بازی می کرد، در مونشن گلادباخ فکر می کنم بازی می کرد او از این خیلی بهتر بود ولی این هیکل درشت تری داشت و هد زن بود ولی آن شعور فوتبال را نداشت. ولی نصی شعور فوتبالش خوب بود. با نصی هماهنگ هماهنگ بودیم. نصی وایسا بروم یا برعکس. مثلا یکی در آن بازیهای جام جهانی حیف شد رضا عادلخانی بود. خیلی حیف شد، پاش خراب شد. شما نگاه کنید بازیکنی که برای این مملکت با پای خراب بازی می کند، بازی با کویت تمرین داشتیم می کردیم، تیم کویت داشت می آمد ما داشتیم می رفتیم رختکن دیدم حشمت، حسن روشن را صدا کرد و شروع کرد شوت کردن داخل دروازه. گفتم حشمت خان مگر این بازی می کند؟ اینکه پایش خراب است. گفت نه این بازی نمی کند کویتی ها این را ببینند یک گل عقب هستند و از حسن می ترسند. شما حساب کنید آمده جام جهانی گل زده، پایش را دیدم چند وقت پیش بنده خدا شبیه به فلج ها شده بود. چه کسی به داد او رسید؟ این همه زحمت با پای خراب، دولا دولا با عصا راه می رفت، به او برسید، دسته گل می شود 50 هزار تومان 100 تومان. چرا من یا کسی دیگر باید زنگ بزنیم. متاثر می شود آدم.
اتفاقا خود حسن آقا هم گفتند از فدراسیون کسی زنگ نزد و فقط هم بازی های سابق تماس گرفتند. حشمت مهاجرانی و مسئولان گذشته.
بله دارم می گویم. من خودم 10-15 روز یک باری زنگ می زنم. به حسین فرکی مرتب زنگ می زنم. حسن آقا خودش آدم کم حرفی بود، آن روز به او گفتم حسن آقا ببخشید من نمی خواهم زیاد حرف بزنم یا مزاحم نباشم گفت نه بابا شما زنگ می زنید روحیه ام بهتر می شود. به هرحال مقایسه می کند، مقایسه می کند من یک روزی برای خودم چکاره بودم و چکار کردم الان چه چیزی هستم. یک منزل دو خوابه در معلم دارد از آموزش و پرورش که خریده. بعد از انقلاب هم که خیلی تشویقش کردند، ریختند خانه اش اثاثیه اش را غارت کردند و بردند. در میدان ژاله بود خانه شان. این هم تشویق بعد فوتبالش بود، زندگی اش قالی اش همه را بردند.
انشالله قدر پیشکسوت ها را بدانیم.
نه بابا تمام شد، همه منتظر هستند یک روزی استفاده ای کنند. نمی خواهم دهانم را باز کنم و در مورد یک سری چیزها صحبت کنم.
این عکس ها را هم امضا کنید ممنون می شوم.
خیلی ممنون و متشکرم. فقط یادتان باشد 7-8 سال دیگر این امضا را روی قبر من هم بگذارید.
دور از جان.
نه دیگر.
بعد از 120 سال.
ما مخلص شما هم هستیم.
ممنون که در این برنامه شرکت کردید، مطمئنم مخاطبان هم لذت برده اند.
ممنونم اولین کسی هستید که از من تشکر کردید.
خداحافظ همه شما.