چه جوری بنویسم از شخصیت دوست داشتنیای مثل تو. از کجا شروع کنم؛ از، متانتت، تواضعت، عشق و جنونت به فوتبال، سوادت در تاریخ و سینما، صداقتت...
یادم هست همین چند ماه پیش با رفقا گپ میزدیم و نمیدونم چی شد بحث دکتر صدر باز شد و گفتم آرزو دارم یک روزی بتونم حضوری با دکتر صدر بشینم ساعتها باهاش حرف بزنم یا همراهش به استادیوم برای تماشای فوتبال بروم. امّا این آرزو زودتر از آنچه فکرش را میکردم به امری محال و غیرممکن تبدیل شد.
پنجشنبه شبها ساعت ۹ برای ما عاشقهای ورزش و فوتبال همیشه یک پای ثابت داشت؛ نشستن پای حرفهای دکتر صدر در برنامه "آنسوی نیمکت" و میخکوب شدن به صفحه نمایش تلوزیون. اگر نمیتوانستیم برنامه را زنده ببینیم و یا جایی بیرون بودیم، قطعاً بازپخش رو فردا میدیدیم. صحبت اصلی با بچهها هم تو حیاط مدرسه در صبح شنبه این بود که صحبتهای دکتر صدر رو مرور و تجزیه و تحلیل کنیم.خاطرههای جام جهانیها، یوروها، بازیهای باشگاهی اروپایی همه با دکتر صدر برایمان گره خورده. حتی اگر احیاناً بازی بین دو تیم نه چندان جذاب در جام جهانی را نمیدیدم امّا صحبتهای دکتر را قبل یا بعد بازی از دست نمیدادم.
جوری که دکتر صدر به فوتبال نگاه میکرد با دوربینهای مختلف و به صورت چند بعدی و با آن بیان شیوا و شیرینش، آدم را مجذوب خودش میکرد. از تاکتیک و تکنیک فوتبال به تاریخ، جامعه، سیاست، اقتصاد و هنر سرک میکشید و آدم فقط ساعتها میخواست بشیند و به حرفهایش گوش کند. سیر زندگی و تحصیلاتش هم این نگاه چند بعدی را نشان میدهد، از تحصیل در رشته اقتصاد تا رشته شهرسازی، از نقد سینما تا تحلیل فوتبال و تا تاریخ نویسی.
دکتر صدر برای نسل ما نقش معلم رو داشت، معلمی که یاد داد که میشود بدون اینکه طرفدار تیمی یا بازیکنی خاص باشی، دیوانه و عاشق فوتبال باشی. و فقط معلم فوتبال نبود، معلم سینما، تاریخ، فرهنگ و اخلاق در نهایت عالیاش هم بود. دکتر صدر ساده و بی شیله پیله بود، لباسهایش ساده بود و آن کتهای قهوهای کمی رنگ و رو رفتهاش برای طرفداران نوستالژی است. حتی اگر طرفدار فوتبال هم نبودی امّا وقتی شور و اشتیاقش را هنگام روایتهایش میدیدی، میگفتی این مرد کیست و این فوتبال چیست که او این چنین عاشقانه و ذوقانگیز دربارهاش صحبت میکند.
این سالهای آخر کنار دخترش در آمریکا زندگی میکرد و تنها پل ارتباطی ما با او پستهایش در اینستا بود با توصیفات ساده و خواندنیاش. و سرطانی که در خانواده پدریش شایع بود و همچون سایهای در کمینش بود، بالاخره جان دکتر دوست داشتنی ما رو گرفت. بالاخره با مرگی که چندین بار گفته بود خیلی به آن فکر میکند، روبرو شد.
به گفته خودت، قهرمانان کسانی هستند که ورای حوزه و رشتهای که در آن کار میکنند، ماندگار میشوند. پس دکتر، تو یک قهرمان هستی، برای من و همه مردم و طرفداران. تو همان پسر روی سکوهای امجدیه هستی که حالا الگو و معلم هزاران و میلیونها آدم شدی. حالا ما میمانیم و جای خالی تو در فوتبال و دلتنگیای عمیق برای قلمت و تورنمنتهایی که تو دیگر نیستی تا روایتشون کنی.
نوشتار را با کلامی از خود او به پایان میرسانم:
"هر یک از ما معمولا در مکان های ثابتی روز و شب ها را پشت سر می گذاریم، ولی آن جاها، مکان هایی نیستند که همه لحظه های مان را در آن سپری می کنیم، بلکه در جایی بسر می بریم که آرزویش را داریم. دست های مان را بالا می آوریم و می گوییم این جا، من این جا هستم، همین جا. بی آن که آن جا باشیم و بدانیم آرزوی مان چیست..." |
"روزی روزگاری فوتبال"،
روزی روزگاری دکتر صدر
خدا رحمتش کند و روحش شاد