مطلب ارسالی کاربران
تنهایی
تنهایی, تکرار خلسه آوری دارد. اینکه سال های سال نمیدانی روز بعد, ساعت بعد چه می کنی اما ایمان داری چه کارهایی را هرگز نخواهی کرد و گستره ی این دانستن روز به روز وسعت می گیرد. نمی دانی شب مست می کنی یا گریه اما میدانی در هر دو حال جواب زنگ خانه را نمی دهی, نمی دانی اگر از خانه خارج شوی مقصد کجاست اما میدانی هرگز مخاطب هیچ جنبنده ای نمی شوی. کم کم به غریزه ات اعتماد می کنی,نمیدانی کجای خانه, حیاط, انباری, تراس یا پشت بام سیگار آخر روز را روشن می کنی اما سال های سال هر گوشه را که بر میگزینی میبینی فندکی پریشان یا کبریتی نیمه پر همان حوالی انتظارت را می کشیده. کم کم می پذیری سال های سال است خودت را در ادامه ی هر اتفاقی پیش بینی کرده بودی. اما باور می کنی حتی این پی بردگی نیز تفاوتی ایجاد نمیکند. شب که رخوت چرک افکارت را روی چروک های تختخواب پهن می کنی, همین که صبح دوباره از روبه روی آینه اتاق میگذری و نمی دانی کی ترک برداشته است, همین که تمام لیوان هایت لب پریده اند, همین که حتی اسم مستاجر قبلی را از روی زنگ در برنداشته ای, همین که اولین سیگار را در اولین بزنگاه روشن میکنی, همه چیز دوباره شروع(تمام) میشود.
- هومن شریفی