درازای تایمز پایان ناپذیر، عظمت بیگ بن غرور آفرین، جذابیت تاور بریج باشکوه؛ نه، هیچ چیز نمیتواند آنها را وصف کند. یازده شیر رام نشدنی تحت فرمان پادشاه لندن هستند؛ پادشاهی که از دیار ناپلئون رانده شده بود، وارد سرزمین چرچیل میشود و بر تخت فرمانروایی اسطوره ابدی شهر مینشیند. استمفورد بریج دچار تحولی مهم شده و سربازانش باید برای رسیدن به رستگاری بجنگند. آنها تحت فرماندهی پادشاه ژرمن هستند و از دشمنان هراس ندارند. پادشاه، راه به چالش کشاندن دشمنان را بلد است؛ او یک فرمانده تمام عیار است...
اولین پیروزی بزرگ، فتح آنفیلد در جزیره
کار سادهای نبود. فتح قلعهای که پادشاه آن، دیوانهای با خرد و پر شور است؛ یورگن کلوپ دیگر پادشاه ژرمن بود که لیوربرد او را میخواند. لیوربرد سالها بود که رنگ آرامش را ندیده بود اما یار حقیقی لیوربرد افسانهای، یورگن کلوپ و پسرانش بودند. آنها بودند که پس از سالها، فاتح کل انگلستان شدند. آن بندر نشین های مرسیسایدی، برای شورشی ناگهانی آماده نبودند. فاتح آنفیلد کسی نبود جز سرباز جوان، میسون مونت.
کار الچولو را تمام شده بدانید؛ استمفورد بریج تسخیر ناپذیر است
بار دیگر در مقابل دیوانهٔ عاقل دیگر! کار همیشگی دیوانههای مادریدی همین است؛ آنها باید در مقابل شورشیان لندنی که در قلعه آماده بودند، میجنگیدند و دوام میآوردند تا لحظهای که مقاومت لندنیها بشکند و وارد استمفورد بریج شوند، اما تصورات واهی آنها موجب شکستی سخت میشود زیرا استمفورد بریج هیچگاه جایگاه امنی برای دشمنان نبوده...
شبیخون مونت و چیلول به رامون سانچز پیسخوان!
سرجیو کونسیسائو بدون شوالیه ایرانی خود، مهدی طارمی و با دیگر سربازان پورتویی باید در رامون سانچز پیسخوان شهر سویا تا لحظه آخر مقاومت کنند تا دست تقدیر، آنان را یاری دهد. دریغ از آن که سربازان رزمنده استمفورد بریج، مونت و چیلول نقشههایی در سر دارند...
در نبرد دوم، شوالیه ایرانی در لحظات پایانی به داد پورتوییها میرسد اما کار از کار گذشته و مرغ از قفس پریده.
لندن چشم براه پسرانش است...
پولیشیچ آماده درخشش است؛ از لندن به مادرید
لندنیها در مادرید به مصاف کهکشانیها میروند؛ گرچه مادریدیها فاتح اسپانیا هستند اما میدانند که آبی پوشان همچنان میخروشند. پولیشیچ جوان دلیرانه وارد قلعه آلفردو دی استفانو میشود اما تنها یک نفر را مقابل خود مییابد؛ حاج کریم مادریدیستا.
در نبرد دوم، همه چیز برای پیروزی نهایی لندنیها آماده است؛ تیمو ورنر با تیر آتشین جولان میدهد و میسون مونت کار را با خنجری تیز تمام میکند.
پیغام میسون به نگهبان قلعه سفید این است: خائنین جایی در لندن ندارند!
آن لستریهای مکار...
علیرغم فتوحات با ارزش به دست آمده توسط لندنیها در سطح اروپا، آنها همچنان در انگلستان، دشمنانی دارند که باید بر آنها غلبه کنند؛ مگر میشود آن پادشاه ایرلندی باشد و پیروزی به راحتی به دست آید؟ مگر شوالیه لعنتی، جیمی واردی را نشناختهای؟ کاسپر از پیتر نشانی ندارد؟
آنها ومبلی را تسخیر کردند اما کار، کار آن سرباز بلژیکی بود؛ یوری تیلمانس برترین جنگجوی لستری در سال.
نبرد پایانی، ایستگاه آخر
از روزی که سر الکس شهر را ترک کرد، پادشاهی به دست همسایگان پر سر و صدا افتاد. نوبتی هم که باشد، نوبت پپ گواردیولای کاتالان است؛ او در بارسلونا شهریاری بی مانند بود، در مونیخ نتوانست فاتح اروپا باشد و میخواست دوباره فاتح اروپا شود، اما کلید سعادت در دست لندنیها بود...
دیوار دفاعی آبی پوشان لندنی همچون خندقی عمیق بود که حتی سردار بلژیکی سیتیزن در این خندق محو شده بود! در نهایت کای هاورتز با یاری میسون مونت، کار همسایگان پر سر و صدا را تمام کرد. این افتخار برای دومین بار نصیب لندنیها میشود.
همه چیز از درخشش آنها شروع شد تا دوباره پرچم آبی را به اهتزاز در بیاورند...