مردی را که ادعای پیغمبری میکرد نزد معتصم آوردند . معتصم گفت شهادت میدم تو پیغمبر احمقی هستی
گفت آری از آنکه بر قوم شما مبعوث شده ام و هر پیغمبری از نوع قوم خود باشد
***********************************************************************************************
ده ساله دختر بادام پوسکنده است در دید بینندگاه
پانزده ساله لعبتی است از دید لعب بازان
بیست ساله نرم پیکری است فربه و لغزان
سی ساله مادر دختران و پسران
چهل ساله زالی است گران و پنجاه ساله را باید کشتن با کارد بران و بر 60 ساله باد لعنت مردمان فرشتگان
***********************************************************************************************
زنی نزد بقال رفت و گفت پیازم ده تا دهان بدان خوش بو سازم . بقال گفت مگر گوه خورده باشی که خواهی با پیاز خوش بو سازی