از (( ملا )) پرسیدند :
_ این همه سال از عمرت گذشته تا حالا شده به یکی از آرزو های جوانی ات رسیده باشی؟
گفت:
بله،به یکی از آرزوهایم رسیده ام.
گفتند:
_کدام آرزو؟
گفت:
وقتی بچه بودم پدرم هر وقت می خواست مرا تنبیه کند موهایم را می کشید و من آرزو می کردم ای کاش مو نداشتم و کچل بودم. الحمدالله حالا که شصت هفتاد سال از عمرم می گذرد به آرزویم رسیده ام
***********************************************************************************************
یک روز (( ملا )) برای یکی از دوستانش نامه می نوشت. هر چه فکر کرد نشانی دوستش به خاطرش نیامد. آخر نامه نوشت: اگر نامه به دستتان نرسید زودتر اطلاع بدهید تا دوباره برایتان نامه بنویسم
***********************************************************************************************
شخصی از (( ملا )) خواهش کرد :
_کمی سرکه هفت ساله به من بده
(( ملا )) با صراحت گفت :
دارم اما نمی دهم
پرسید:
_برای چه؟
(( ملا )) گفت:
اگر قرار بود به کسی بدهم که هفت ساله نمیشد