اختصاصی طرفداری - حقیقتاً نوشتن در مورد ناصر حجازی کاری است به غایت عجیب! در مورد شخصیت ارجمند حقیقی اش به عنوان یک انسان آزاد و آزاده و کاراکتر ارزشمند حقوقی او به عنوان یکی از برترین دروازبانان تاریخ قارۀ کهن و یکی از بهترین سنگربانان عصر خود، آن قدر متن و مقاله نوشته شده که حقیقتاً چیز جدیدی برای نوشتن نمی ماند. فقط ما هستیم و داغی که حتی پس از ده سالِ آزگار هنوز بر دل مان مانده، خاکی که سرد نشده، و سوگی که کماکان تازه است! در این روزهای تلخ کمبود حجازی و حجازی ها را بیش از پیش چه در فوتبال مان و چه در زندگی اجتماعی مان حس می کنیم.
به گزارش طرفداری، بد نیست که کار خود را از گفتار شیرین اسطوره آغاز کنیم. شاید کمتر کسی بداند که ناصر خان چه تکیه کلام هایی داشت. او اغلب با واژۀ "آفرین" بازیکنانش را تشویق می کرد و زمانی هم که می خواست با هیجان موضوعی را تأیید کند، به شکل شیرینی از لفظ "خداوکیلی" استفاده می کرد.
در ابتدا از لابلای مصاحبه های قدیمی ناصر خان، داستان زندگی حرفه ایَش را با زبان خودش مرور می کنیم.
ناصر حجازی در 23 آذر 1328، در خیابان "آریانا" متولد شد. پدرش آژانس املاک داشت. چهار خواهر و یک برادر داشت. در ارتباط با کودکی اش می گوید:
بازیگوش ترین فرد خانواده بودم و اصلاً بچه درس خوانی نبودم. علاقه زیادی به فیلم های جنگی داشتم و همیشه دوست داشتم همان کارهایی که در فیلم می بینم، انجام بدهم. در بعضی از فیلم ها تیروکمان های قدیمی هم می دیدم که بلافاصله می آمدم و با دست خودم شبیه آنها را درست می کردم.
در سنین کودکی و نوجوانی دوست داشتم خودم خرجِ خودم را دربیاروم. در آن زمان از پدرم پول می گرفتم و می رفتم میدان بلال می خریدم و می آوردم رو به روی مغازه پدرم می فروختم!
فریدون فروغی، ناصر حجازی و ناصر صبوری
او در ارتباط با دوران نوجوانی اش ادامه می دهد:
تا وقتی که در آریانا و سلسبیل بودیم اصلاً درس نمی خواندم چون اطرافم فقط بچه های بازیگوش و شیطان بودند، اما از وقتی که به امیریه آمدیم در کنار ورزش و بازی، درس هم می خواندم و درواقع از کلاس ششم ابتدایی بود که تقریبا کم کم به سوی درس رفتم. من به زبان انگلیسی هم خیلی علاقه داشتم.
آن زمان دبیرستان های موسوم به «دبیرستان ملی» حکم غیرانتفاعی های الآن را داشتند و برای ثبت نام پول می گرفتند. تقریباَ هم پول زیادی می گرفتند، ولی مرا به خاطر ورزشکار بودن مجانی ثبت نام می کردند تا برای تیم آموزشگاه بازی کنم. آن زمان رقابت شدیدی بین مدارس بود تا با جذب دانش آموزانی که در رشته های ورزشی قوی هستند تیم شان را تقویت کنند. من می توانستم در سه رشته ورزشی پینگ پنگ، والیبال و بسکتبال برای مدرسه بازی کنم. از همان جا به عضویت تیم بسکتبال فولاد تهران درآمدم و با بازیکنان بزرگ آن دوره همبازی شدم. من حتی برای تیم ملی بسکتبال جوانان هم انتخاب شدم ولی چون علاقه چندانی به این رشته نداشتم به صورت جدی آن را دنبال نکردم.
چه شد که ناصر خان به سمت فوتبال کشیده شد:
روزی با دوستانم رفته بودیم بازی های آموزشگاه های منطقه 8 را تماشا کنیم. تیم فوتبال دبیرستان ما هم بازی داشت که بازی هم در یک زمین نیمه چمن در اکبر آباد بود. همان روز دروازه بان تیم دبیرستان ما آسیب دید و نتوانست به بازی ادامه دهد. تیم مدرسه ما یک مربی داشته به نام آقای حسین دستگاه که از خبرنگاران کیهان ورزشی بود. وقتی دروازه بان ما مصدوم شد آقای دستگاه مرا صدا زد و گفت: ناصر! بیا درون دروازه بایست!
من هم گفتم: آقا! اصلاً نمی توانم چون تا حالا درون دروازه نایستاده ام! فقط گاهی وقت ها فوتبال بازی می کنم که آن هم هافبک وسط بوده ام!
آقای دستگاه دست بردار نبود و می گفت: تو که قد بلندی داری، بسکتبالیست هم هستی، حتماً می توانی چند توپ هوایی را بگیری!
آقای دستگاه خیلی به من اصرار کرد و من هم با ترس و دلهره رفتم درون دروازه ایستادم. آن روز چند توپ هوایی آمد که همه را گرفتم و خودم هم تعجب کرده بودم که چرا با وجود اینکه برای اولین بار درون دروازه می ایستم این قدر خوب توپ می گیرم. بازی که تمام شد همه تماشاگرانی که برای دیدن مسابقه آمده بودند تشویقم کردند. آن موقع بازی های آموزشگاهی هیجان خاصی داشت و چون رقابت خیلی داغ و نزدیک بود و بچه ها با هم کرکری می خواندند، حدود سه هزار نفر برای دیدن هر بازی می آمدند. در همان بازی بود که من با گرفتن چند توپ ستاره میدان شدم. فقط 16 سال داشتم!
به تیم نادر می رود، رایکوف او را کشف می کند و به تیم ملی جوانان دعوت می شود؛ اینجا زمانی ست که پدر او را جدی می گیرد:
اولین تیم من، نادر بود توی لیگ دسته دوم. بازی فینال دسته دوم بین ما بود و آرارات که این بازی دقیقا همزمان بود با آمدن رایکوف از یوگسلاوی به ایران. روز بازی فینال رایکوف هم به ورزشگاه امجدیه آمده بود تا بازی ما را ببیند. بازی ما و آرارات با تساوی به پایان رسید. آن زمان بعد از خاتمه بازی با نتیجه مساوی، پنالتی نمی زدند و تیم برنده را با سکه مشخص می کردند که ما هم بدشانسی آوردیم و در "شیر یا خط" باختیم. این اولین بار بود که رایکوف من را می دید.
رایکوف چند بار من را دعوت کرده بود به تیم ملی جوانان. آن موقع چون پدرم آژانس داشت، همه روزنامه ها را مشترک بود و هر روز روزنامه ها را برایش می آوردند. یک روز که رفته بودم در مغازه پدرم، یکی از روزنامه ها را دیدم که تیتر زده بود: "اسامی تیم ملی برای سفر به شوروی اعلام شد". مُردم و زنده شدم تا آن روزنامه را باز کردم. اسامی را خواندم؛ ناصر حجازی، مهدی عسگرخانی و ... اصلا باورم نمی شد. اسم من اولین نفر در فهرست نهایی تیم ملی بود.
گریه ام گرفت. دویدم و روزنامه را به پدرم نشان دادم، گفتم: بابا ببین، من برای تیم ملی انتخاب شده ام! پدرم فکر کرد که دروغ می گویم و گفت: برو پسر، کدام تیم ملی؟ گفتم: بابا، من می خواهم با تیم ملی به شوروی بروم. اینجا را نگاه کن، این اسم من است، همان لحظه که پدرم اسم مرا در میان دعوت شده ها به تیم ملی دید، رفتارش با من تغییر کرد!
افسانه ای که در تاج آغاز می شود:
بعد قرارشد برویم ترکیه و در یک تورنمنت سه جانبه شرکت کنیم. در همان سفر ترکیه مرحوم علی دانایی فرد با من صحبت کرد و گفت بیا تاج؛ او گفت: "ماهیانه 150 تومان به تو حقوق می دهیم و 10 هزار تومان هم پیش پرداخت می دهیم."
وقتی با تاج قرارداد بستم 18 سالم بود و همان طور که گفتم 10هزار تومان به عنوان پیش پرداخت از این تیم گرفتم. هنگامی که این پول را گرفته بودم نمی دانید چقدر خوشحال شدم! پول را که آوردم خانه پدرم خیلی تعجب کرد و گفت: این پول را از کجا آورده ای؟
گفتم: من فوتبال بازی می کنم و به خاطر فوتبال به من این پول را داده اند. اما او باور نمی کرد.
گفت: پسر، دزدی نکرده باشی؟! گفتم: بابا، دزدی چیه؟! من دروازه بان تیم ملی هستم و تاج هم مرا جذب کرده و این پول را به عنوان پیش قرارداد به من داده. پدرم گفت: من که باور نمی کنم، الان زنگ می زنم باشگاه تاج ببینم چه کسی این پول را به تو داده تا تکلیفت را روشن کنم. زنگ زد باشگاه تاج و اتفاقا با تیمسار خسروانی صحبت کرد و از او پرسید: شما به پسر من 10 هزار تومان داده اید؟ تیمسار هم گفته بود: بله، این پول را ما به ناصر داده ایم، چون او بازیکن ماست و بابت پیش قرارداد این پول را از ما گرفته است. پدرم که خیلی تعجب کرده بود به تیمسار گفت: مگر برای فوتبال بازی کردن هم به کسی پول می دهند؟!
"سه خانِ بزرگ" تاریخ باشگاه تاج و استقلال؛ زنده یادان غلامحسین خان مظلومی، منصور خان پورحیدری و ناصر خان حجازی
این انتقال برای ناصر حجازی بسیار خوش یمن بود و حجازی در همان سال اول، قهرمانی در مسابقات فوتبال جام باشگاههای آسیا و لیگ فوتبال کشور را با تیم تاج جشن گرفت. ناصر خان همچنین با شوخ طبعی از علاقه اش به شمارۀ 22 می گوید:
مقداری هم روی آن 10 هزار تومان گذاشتم و یک پیکان آلبالویی خریدم که روی آن پیکان نوشته بودم 22 چون همیشه شماره پیراهنم دروازه بانی ام هم 22 بود. من خیلی لاغر بودم و به همین دلیل پیراهن های گشاد می پوشیدم و شماره پیراهنم هم 22 بود تا بدنم را پهن تر نشان دهد چون اگر شماره یک می پوشیدم خیلی لاغر و مردنی به نظر می آمدم اما با شماره 22 هیکلم درشت تر به نظر می آمد!
تیم ملی ایران در راه آماده سازی برای جام جهانی 1978 آرژانتین؛ از راست به چپ: ناصر حجازی، ناصر نورایی، رسول کربکندی، مجید بشکار و محمد پنجعلی
رشادت، فداکاری و قهرمانی با دست شکسته:
دو روز قبل از بازی های آسیایی 1974 تهران، بدشانسی آوردم و دستم شکست. در یکی از جلسات تمرینی محمد دستجردی (بازیکن پرسپولیس) شوت محکمی از فاصله پنج متری زد که من نباید آن توپ را می گرفتم ولی شیرجه زدم و شوت او را دفع کردم و مچ دستم شکست. همین مساله باعث شد که در مجلس جر و بحث شود و نماینده ها می گفتند که نباید دو روز قبل از بازی های آسیایی که از حساسیت زیادی برخوردار است این قدر در تیم ملی بی مبالاتی باشد که دست دروازه بان اول تیم بشکند و چه کسی می خواهد پاسخگو باشد و به هر حال من دستم را گچ گرفتم و نتوانستم برای تیم ملی بازی کنم اما بچه ها در مراحل اول، بازی ها را بردند و رسیدند به تیم ملی عراق و آن را هم شکست دادند و به بازی فینال راه یافتند.
در مقابل عراق به سختی توانستیم از پس آن تیم بربیاییم و حتی یکی-دو توپ هم به تیر دروازه ما برخورد کرد و نزدیک بود که تیم ملی عراق برای ما مشکل ساز شود. همین مساله، مربیان تیم ملی را به فکر فرو برد و برای بازی فینال مقابل اسرائیل در انتخاب دروازه بان دچار تردید شدند که من پیش قدم شدم و گفتم که با همین دست شکسته هم حاضرم در مقابل اسرائیل بازی کنم. اوفارل هم وقتی دید من این قدر جرات دارم مرا به میدان فرستاد. من فقط می توانستم با دو انگشتم توپ را بگیرم ولی خداوکیلی موقعیت خطرناک زیاد نبود و بیشتر از یکی-دو توپ خطرناک روی دروازه نیامد که آنها را هم گرفتم. در این دیدار رضا عادلخانی یک سانتر تند و تیز روی دروازه اسرائیل ارسال کرد که مدافع این تیم به اشتباه توپ را درون دروازه خودشان جا داد و ما قهرمان آسیا شدیم.
بهروز وثوقی ابرستارۀ سابق سینمای ایران در مصاحبهای که بعد از انقلاب با مجله ورزش و تصویر کرد، فاش کرد: «من پرسپولیسی بودم ولی به خاطر ناصر حجازی استقلالی شدم.»
او از همان زمان هم سری پرسودا داشت و زیر بار حرف زور نمی رفت:
من در زندگی ام خیلی از موقعیت ها را از دست داده ام اما هرگز حاضر نشده ام که مجیز کسی را بگویم و زیر بار حرف زود بروم. من آن موقع هم با خیلی ها درگیر شدم و حتی با آتابای هم درگیری داشتم. به طوری که یک بار کارم با او به درگیری لفظی کشید و به او بد و بیراه گفتم. حتی تهدیدم کردند گفتند می بریمت ساواک کتکت می زنیم اما از کسی معذرت خواهی نکردم و زیر بار حرف زور نرفتم. مثلا همین آتابای اسب سوار بود و گاهی وقت ها با اسب و چکمه می آمد تمرین تیم ملی و می خواست به همه دستور بدهد. من همیشه جلوی او می ایستادم و اجازه نمی دادم که بخواهد دستور بدهد. آن موقع همه به من می گفتند حجازی حرف نزن، می آیند تو را می برند ساواک. می گفتم: چرا حرف نزنم؟ آخر این آقا کی هست که می آید اینجا و می خواهد به ما دستور بدهد؟ او اصلا نمی فهمد فوتبال چیست. اگر پدرش اصطبل دار شاه است، باشد. اما حق ندارد بیاید سر تمرین تیم ملی! من هیچ وقت از کسی نترسیده ام و حرفم را زده ام و زیر بار حرف زور هم نمی روم.
ناصر حجازی به جز پنج سال تا پایان دوران بازیگری اش از دروازۀ تاج حراست می کرد و با آبی پوشان پایتخت به چندین عنوان قهرمانی در جام باشگاه های تهران، لیگ کشوری، جام حذفی ایران و جام باشگاه های آسیا رسید. در حقیقت ناصر حجازی با تیم تاج در سالهای 1345 و 1350 قهرمان تهران و در سال 1353 قهرمان لیگ دوم تخت جمشید شد. حجازی در سال 1356 به شهباز رفت و یک سال و نیم بازی برای این تیم را تجربه کرد و در سال 1358 به استقلال بازگشت. اسطوره در مرحله دوم حضور در جمع آبیپوشان، هفت سال دیگر در این تیم بازی کرد و با آبیهای تهران دو بار در سالهای 1362 و 1364 در حالی که بازوبند کاپیتانی تیمش را بر بازو میبست، قهرمان مسابقات فوتبال جام باشگاههای تهران شد.
تیم ملی؛ علی پروین، ناصر حجازی و حسین کازرانی
او همچنین به عنوان سنگربان اصلی تیم ملی فوتبال ایران در دهه پنجاه، هم به المپیک صعود کرد و هم به جام جهانی؛ هم در المپیک بازی کرد و هم در جام جهانی. در تهران و در سال 1974 قهرمان بازی های آسیایی شد و در یک بار هم قهرمان جام ملت های آسیا در سال 1972 شد _ناگفته نماند که حجازی جام ملت های 1976 را به علت عود کردن و جراحی آپاندیس از دست داد وگرنه در آن جام هم قرار بود دروازبان اصلی تیم ملی باشد. لازم به ذکر است که ماندگارترین نمایش حجازی در تیم ملی به مسابقات مقدماتی المپیک 1972 مونیخ در برابر کره شمالی در خاک این کشور برمی گردد، جایی که کره شمالی که آن زمان بهترین تیم آسیا بود و لقب "طوفان زرد آسیا" را یدک می کشید، در برابر رشادت حجازی به در بسته خورد. در آن دیدار به یادماندنی ناصر خان با واکنش های دیدنی خود دروازه تیم ملی را بسته نگه داشت و ده ها هزار تماشاگر کره ای را انگشت به دهان کرد. علی پروین سلطان فوتبال ایران در مورد آن بازی می گوید:
اون بازی رو باید 15-هیچ می باختیم! کل بازی رو نتونستیم از محوطه جریمه مون بیرون بیایم و دروازه مونو به توپ بسته بودن! ما هم حسابی ترسیده بودیم! هنوز هم موندم که ناصر خدابیامرز چجوری اون توپا رو می گرفت!
حجازی زمانی که با تیم ملی به فرانسه رفت (پیش از جام جهانی 1978 آرژانتین) با پیشنهاد تیم پاری سن ژرمن فرانسه مواجه شد. نماینده این تیم در اردوی تیم با مهاجرانی درباره انتقال حجازی صحبت کرد اما حشمت مهاجرانی حجازی را متقاعد کرد که بعد از جام جهانی ممکن است با پیشنهادهای بهتری روبهرو شود و به این ترتیب این انتقال صورت نگرفت. چندی پس از جام جهانی 1978 حجازی به انگلستان رفت و با باشگاه منچستریونایتد تمرین کرد و در چند دیدار دوستانه نیز به میدان رفت. او یک ماه با این تیم تمرین کرد و 5 بازی نیز در تیم ذخیرههای منچستر انجام داد. آن ها در اولین بازی در اولدترافورد 5 بر صفر بولتون را شکست دادند و حجازی درخشش چشمگیری در آن بازی داشت. بعد از آن دیدار "دیوید فکستون" مربی سرخپوشان منچستر حجازی را پسندید تا در برخی دیگر از بازیهای تدارکاتی شیاطین سرخ ناصر حجازی را در برابر تیم هایی چون استوک سیتی و هادرسفیلد بازی داد. عملکرد ناصر خان به حدی خوب بود که مسئولین منچستریونایتد را برای به خدمت گرفتن وی متقاعد کرد؛ منتهای مراتب از آن جایی که به دلیل شرایط ملتهب کشور، فدراسیون منسجمی نداشتیم، کارت ITC حجازی برای بازی در انگلستان صادر نشد و نه تنها حجازی که فوتبال ایران یک فرصت بزرگ و غرورآفرینِ تاریخی را از دست داد.
نخستین دورۀ مربیگری ناصر خان به سال 1361 برمی گردد جایی که به عنوان بازیکن-مربی استقلال را نایب قهرمان جام باشگاه های تهران کرد.
خسته از تبعیض ها و نامردمی ها، حجازی برای ادامۀ کار به بنگلادش رفت و هدایت باشگاه محمدان را بر عهده گرفت. اوج کار وی صعود به مرحلۀ یک-چهارم نهایی جام باشگاه های آسیا با محمدان در سال 1367 با غلبه بر پرسپولیس بود. این برد در تاریخ محمدان بنگلادش بیسابقه بود. بعد از بازی در شهر داکا جشنی باورنکردنی گرفته شد. تمام مردم شهر بیرون آمده بودند و در جشن شهردار و وزیر امور خارجۀ بنگلادش هم حضور داشتند. نکتۀ جالب جایی بود که حجازی در شادی تیم و بازیکنانش شرکت نکرد چرا که عِرقِ ملی و حس ناسیونالیستی حجازی به عنوان یک ایران بر احساس فخر و غرور پس از پیروزی و صعود در وی احساس غالب بود. او دربارۀ آن دوران می گوید:
روزهای اولی که در هند و بنگلادش بودم، تنها 400-300 دلار پول داشتم. به همین دلیل تنها می توانستم روزی یک وعده شکم خود را سیر کنم، آن هم نه با غذای خوب و مقوی، بلکه با آب و نان یا موز که ارزان بود! این سختی ها را به جان خریدم تا از اصولم برنگردم، تا جلوی کسی تعظیم نکنم، تا دست کسی را نبوسم، تا مردانگی ام را به حراج نگذارم، تا خدا را ناراحت نکنم، تا انسان باشرافت و با عزتی باشم ...
تابلوی افتخارات ناصر حجازی
ناصر حجازی در سال 1369 و در حالی که 40 ساله بود، به ایران بازگشت. وی هدایت بسیاری از تیمهای فوتبال از قبیل بانک تجارت، شهرداری کرمان، ماشین سازی تبریز، ذوبآهن و سپاهان اصفهان، نساجی مازندران، استقلال تهران، استقلال رشت و استقلال اهواز را عهده دار بود و در طی دوران مربیگری خود، بازیکنانی مانند علی دایی، رحمان رضایی و علیرضا اکبرپور را به فوتبال ایران معرفی کرد.
حجازی در سه دوره سرمربیگری در استقلال، با این تیم، نایب قهرمان جام باشگاه های تهران، قهرمان لیگ آزادگان (لیگ سراسری کشور) و نایب قهرمان جام باشگاه های آسیا شد. جالب است بدانیم که در سالی که حجازی با استقلال نایب قهرمان آسیا شد، در ابتدای فصل مهره های مهمی همچون علیرضا منصوریان، مهدی پاشازاده و سرژیک تیموریان را به دلیل لژیونر شدن از دست داد ولی کوچک ترین اعتراضی نکرد! می توان دلیل این اعتراض نکردن را مرتبط با دوران بازیگری وی و اتفاقاتی که مانع پیوستنش به منچستریونایتد بود دانست. حجازی که خود به نوعی زخم خورده بود، جلوی پیشرفت بهترین شاگردانش را نگرفت و با پیوستن آن ها به یک باشگاه خارجی کوچک ترین مخالفتی نکرد.
خوش سیما، خوش تیپ و کاریزماتیک مثل ناصر حجازی
ناصر حجازی تا سال 1359 دروازه بان اول ایران بود. وی آخرین بار سال 1359 و در حالی که تنها 29 سال داشت و در بازی ایران - کویت درون دروازه تیم ملی قرار گرفت. پس از آن به خاطر قانون 29 سالهها که حضور در دروازه را برای بازیکنانی که بیش از 29 سال دارند منع میکرد، در اوج دوران ورزشی از تیم ملی کنار گذاشته شد و سرانجام در سال 1365 فوتبال را در 36 سالگی کنار گذاشت
در سال 1378 کنفدراسیون فوتبال آسیا وی را به عنوان دومین دروازهبان برتر قرن بیستم این قاره انتخاب کرد. پر واضح است که اگر آن قانون مسخرۀ منع حضور 29 ساله ها در تیم ملی پس از انقلاب اجرا نمی شد، حجازی به جای اینکه دومین دروازه بان قرن آسیا باشد، به راحتی به عنوان اول نائل می شد. فقط کافی ست که در نظر بگیریم که المپیک 1980 مسکو را به رغم صعود مقتدارانه تحریم کردیم و یا آن نسل استثنائی تیم ملی به دلیل مشکلات مدیریتی و فنی قهرمانی در جام ملت های آسیا در سال 1984 را از دست داد. مطمئناً اگر آن تصمیمات، آن خودزنی ها و آن اشتباهات بزرگ مدیریتی نبود و حجازی حداقل تا همان جام ملت های 1984 سنگاپور تیم ملی را همراهی می کرد و با آن تیم قهرمان آسیا می شد، حتی فکر کردن به این که محمد الدعایه با تمام لیاقتش بالاتر از ناصر حجازی قرار بگیرد هم خنده دار بود!
محبوبیت افسانه ای در جبهۀ رقیب
در میان اسطوره های استقلال، شاید هیچ کس به اندازۀ حجازی در جمع پیشکسوتان، بازیکنان و هواداران میلیونی باشگاه رقیب یعنی پرسپولیس محبوب نباشد.
از عزیز اصلی بگیریم تا احمدرضا عابدزاده، از بهروز سلطانی بگیریم تا علی بیرانوند، از جعفر کاشانی تا محراب شاهرخی، از علی پروین تا حسین کلانی، از همایون بهزادی تا صفر ایرانپاک ... نکتۀ جالب در مورد دو مورد متأخر این است که شاید هیچ کس به اندازۀ بهزادی و علی الخصوص ایرانپاک به حجازی گل نزده بود. ولی دنیای رفاقت اساطیری آن قدر بزرگ بود که هیچ گونه رقابت زمینی نمی توانست در آن خللی وارد کند. به عنوان نمونه رفاقت میان همایون بهزادی و ناصر حجازی به حدی نزدیک بود که سرطلایی وصیت کرده بود که پس از مرگش او را کنار رفیقش خاک کنند!
دلنوشتۀ کوتاه، تلخ و تکان دهندۀ آتیلا حجازی، پس از واپسین پرواز سرطلایی
شاید این نبش قبر جالب نباشد، ولی زمانی که حدود یک سال قبل یکی از هم بازیان سابق سرطلایی که اتفاقاً از پیشکوستان بزرگ و بنام باشگاه تاج و فوتبال ملی ما نیز هست، به واسطۀ کینه های قدیمی و تسویه حساب های شخصی به صورت غیرمستقیم مسائلی را در ارتباط با همایون بهزادی که دستش از این دنیا کوتاه است مطرح کرد، پسر سرطلایی در واکنشی تند و احساسی عنوان کرد:
اگر حجازی زنده بود، جواب این آدم ها را می داد!
شاید نمونۀ این محبوبیت را مهندس حسین کلانی در میان هوادران استقلال و یا روانشاد جعفر کاشانی در بین همۀ هم-بازیانش از جمله پیشکسوتان آبی داشته باشند، ولی حجازی هم در میان هواداران و هم بین پیشکسوتان رقیب محبوبیتی منحصربفرد داشت.
اساطیر تحصیل کرده، خوش تیپ و بی تکرار فوتبال ایران در میانسالی؛ ناصر حجازی و حسین کلانی
سال های پایانی
او در سال های پایانی عمرش در ارتباط با مشکلات مالی با همان حس طنز و شوخ طبعی اش می گفت:
خدا وکیلی ما خانوادگی مشکل مالی چندانی نداشتیم. البته منم مثل خیلی از بچه های همدوره خودم توی جوی آب دنبال دوزاری میگشتم و بعضی وقتا که یه سکهای چیزی پیدا میکردم، خیلی خوشحال میشدم!
شایان ذکر است که ناصر خان در طول ۱۸ ماه بیماری هیچ گونه کمک دولتی را قبول نکرد. او درباره بیماریش و حضور مسئولان دولتی در کنار خود در بیمارستان گفته بود:
خیلی از مسئولان آمدند. من احتیاجی به کمک آنها نداشتم. یک مسئول و آدم سرشناس هم آمد و 5 میلیون تومان دست آتیلا داد که بلافاصله گفتم "برش گردون که خودش بیشتر احتیاج داره". آنها عددی نیستند که بخواهند به من کمک کنند، در اندازۀ این حرفها نیستند که بخواهند به ناصر حجازی کمک کنند. مسئولان من همین مردم هستند.
در همان روزهای آخر، حجازی در مصاحبه با با پرتال شخصی خود، ضمن اعتراض به وضعیت اقتصادی موجود در ایران، نسبت به سیاستهای اقتصادی دولت محمود احمدی نژاد مِن جمله هدفمندی یارانهها، شدیداً اعتراض کرد:
دولت میگوید چهل هزار تومان در ماه به مردم کمک میکنیم، مگر مردم گدا هستند؟ مردم ایران روی گنج خوابیدهاند، نفت، گاز و… دولت حق ندارد به مردم کمک کند، دولت باید کار کند، خدمت کند و زحمت و دسترنج مردم را دودستی تقدیم آنها نماید. چهل هزار تومان در ماه به مردم میدهند و بعد چند برابر آن را از جیب مردم برداشت میکنند و سپس ادعای خدمت به مردم دارند. از دید مسئولین خدمت دولت به مردم یعنی کار کردن مردم برای دولت و اینکه مردم کار کنند و پولشان را تقدیم دولت نمایند! برای من گاز میآمد چهل هزار تومان و حالا میآید یک میلیون تومان. گاز به کشور همسایه با مبلغی بهمراتب کمتر از آنچه از جیب مردم برداشت میکنند، صادر میشود. با دیدن این شرایط نباید عصبانی شوم؟ نباید حرص بخورم و شرایط جسمانیام مثل امروز شود؟!
او در پایان صحبت هایش بدون نام بردن از مقام یا مسئول خاصی گفت:
یا رب روا مدار که گدا معتبر شود، گر معتبر شود ز خدا بیخبر شود ...
او در ارتباط با فوتبال ایران نیز روایتی ماندگار داشت:
سال هاست میگویم فوتبال ایران ناپاک است. اگر مأمور راهنمایی و رانندگی به جای برگه جریمه پول نگیرد، مربی هم از دستیارش و بازیکن پول نمیگیرد. در یک جامعه همه مسائل به هم ربط دارند و علت و معلول هم هستند. «مدام میگوییم فوتبال ناپاک من فقط میخواهم بپرسم که دیگر جاهای ما پاک است که توقع پاکی فوتبال را داشته باشیم؟! باید همه چیزمان به هم بیاید.
آخرین مصاحبۀ ناصر حجازی در روز زن و روز مادر بود، جایی که او که به واسطۀ آن بیماری لعنتی حتی نفس و نیروی چندانی برای صحبت کردن نداشت، با بغض در این ارتباط گفت:
به همسرم و به تمامی مادران تبریک می گویم ... مادرها خیلی زحمت می کشند ... امیدوارم همۀ مادرها سلامت باشند و فرزندان خودشان را زیر چتر خود بگیرند چرا که در زندگی مادر خیلی مهم تر از پدره!
زمانی که مجری از ناصر خان در ارتباط با عشق و علاقۀ مردم نسبت به وی گفت، عقاب که همیشه اعتقاد داشت همین مردم "ناصر حجازی" را "ناصر حجازی" کرده اند، به سختی و با لکنتی منقلب کننده گفت:
منم این مردم رو دوستشون دارم ... خداوکیلی منم دوستشون دارم ...
ناصر خان حجازی که مدت ها با بیماری سخت سرطان ریه دست و پنجه نرم می کرد، در 30 اردیبهشت 1390 در حین تماشای دیدار تیم فوتبال استقلال مقابل پاس همدان در روز آخر لیگ برتر بهدلیل وخامت حالش به کما رفت. او را به بیمارستان کسری بردند _همان بیمارستانی که چند سال قبل میزبان دیگر عقاب آسیا یعنی احمدرضا عابدزاده به دلیل ضایعۀ مغزی بود. این بار از این بیمارستان خبر خوبی بیرون نیامد و در تاریخ 2 خرداد 1390، ساعت 10:55 صبح، عقاب آخرین پروازش را انجام داد و جان به جان آفرین تسلیم کرد.
مراسم تشییع جنازه ناصر حجازی ابتدا قرار بود در سهشنبه سوم خرداد برگزار شود که با درخواستهای اهالی ورزش و فوتبال و هواداران او به دلیل اینکه عدهٔ بیشتری بتوانند در این مراسم شرکت کنند به چهارشنبه ۴ خرداد موکول شد. در ابتدا قرار بر این بود که او در ورزشگاه شیرودی تشییع شود که با مخالفت شورای تأمین روبرو شد و مراسم تشییع به ورزشگاه آزادی انتقال یافت.
افراد و ارگان های زیادی مرگ او را تسلیت گفتند. باشگاه پرسپولیس در این باره گفت:
فقدان اسطوره فوتبال ایران غم بزرگی را در دل خانواده ورزش به جای گذاشت. باشگاه فرهنگی ورزشی پرسپولیس به همین مناسبت درگذشت دروازهبان اسبق تیم ملی و استقلال را به جامعه ورزش کشور و خانواده حجازی تسلیت گفته، از درگاه خداوند متعال برای آن مرحوم مغفرت الهی و برای خانواده گرانقدر ایشان آرزوی صبر مینماید.
قدیمی ترین باشگاه شمال غرب کشور یعنی باشگاه ماشینسازی تبریز گفت:
این مرد بزرگ در فوتبال تبریز نیز نقش موثری را ایفا کرده و در دو سال مربیگری خود در باشگاه ماشین سازی تبریز این تیم را به یکی از قطبهای ایران مبدل کرده بود.
افشین قطبی سرمربی اسبق تیم ملی که بر روی نیمکت پرسپولیس سابقۀ رویارویی با حجازی در دربی تهران را داشت گفت:
از درگذشت ناصر حجازی بسیار متاسفم و با خانوادهاش ابراز همدردی میکنم. حجازی اسطوره ورزش ایران و یکی از الگوها و اخلاق ورزشیام در دوران کودکی بود. متاسفم که او فوت کرد و همه ما را تنها گذاشت. امیدوارم قدر پیشکسوتان را بیشتر بدانیم و تا زمانی که زندهاند برایشان ارج و منزلت قائل شویم.
علی دایی آقای گل فوتبال جهان و سرمربی وقت پرسپولیس نیز گفت:
ناصر حجازی مربی من بود. او به گردن من حق دارد و من خودم را مدیون او میدانم. وقتی کسی علی دایی را نمیشناخت، ناصر حجازی مرا کشف کرد.
علی کریمی جادوگر فوتبال آسیا که در مراسم تشییع پیکر ناصر خان به شکل عجیبی محزون و خشمگین بود گفت:
اصلاً دوست ندارم فقدان ناصرخان حجازی را باور کنم!
غلامحسین فرزامی، مصطفی هاشمی طبا، مهندس محسن صفایی فراهانی و شادروان ابراهیم آشتیانی در مراسم تشییع پیکر ناصر حجازی
رحمان رضایی یکی دیگر از کشف های طلایی ناصر خان یعنی رحمان رضایی نیز گفت:
ناصر حجازی شخصیتی منحصربفرد، چه از لحاظ شخصیتی، چه از لحاظ ورزشی و چه از لحاظ علمی بود. می گویند یک مدافع باید برای دروازبانش جان دهد؛ اگر در یک تیم همبازی بودیم و او دروازبان و من مدافع بودم، برایش جان می دادم!
بازیکنانِ وقتِ تیم ملی فوتبال ایران در مراسم تشییع جنازۀ ناصر حجازی؛ زنده یاد مهرداد اولادی، پژمان نوری و همچنین محمود خان خوردبین
علیرضا منصوریان به عنوان کاپیتان سابق استقلال و عضو وقت کادر فنی تیم ملی فوتبال ایران گفت:
من شاگرد مرحوم حجازی بودم و درگذشت این پیشکسوت بزرگ فوتبال ایران را باور نمیکنم. او محبوب مردم بود و در دل مردم جا داشت و امروز همه ورزش دوستان در فقدان چنین مرد بزرگی داغدار هستند.
کریم باقری یکی دیگر از اسطوره های فوتبال ایران در غم ناصر خان گفت:
نمیدانم چرا تا زمانی که اسطورهها و پیشسکوتان زنده هستند به فکرشان نیستیم؟! عزاداری مردم ایران و حضور در این مراسم نشان داد که امثال حجازیها زنده هستند و هرگز نام آنها از یاد مردم پاک نخواهد شد.
همچنین کارلوس کی روش که به تازگی هدایت تیم ملی فوتبال کشورمان را بر عهده گرفته بود، در مراسم تشییع پیکر اسطوره به شدت مبهوت و متحیر شده بود چرا كه اين همه محبوبيت را تا به حال نديده بود. او که با تعجب بسیار اين مراسم را دنبال مي كرد گفت:
امروز، روز غمگینی برای فوتبال ایران است. درگذشت یکی از بزرگترین بازیکنان فوتبال ایران را تسلیت میگویم. به دلیل درگذشت حجازی تمرین را با یک دقیقه سکوت آغاز کردیم.
سنگ مزار ناصر خان حجازی در قطعۀ نام آوران
در جریان مراسم تشییع ناصر خان در آزادی، هواداران استقلال عادل فردوسی پور تهیه کننده و مجری برنامه نود را با شعارهای " عادل با عدالت" و "عادل عشق ناصر" به شدت تشويق كردند و او هم برای تشكر از هواداران به سمت آنها رفت. عادل در ارتباط با عروج اسطوره چنین گفت:
ما استاد چنین کارهایی هستیم، وقتی کسی مرحوم میشود برای ما عزیز میشود، باید زمانی که آنها زنده هستند قدرشان را بدانیم. جمعیت بسیار زیادی برای بدرقه ناصر حجازی به ورزشگاه آزادی آمدهاند که همه آنها مشکیپوش هستند. به نظر من حیف بود و حجازی زود از میان ما رفت.
در برنامه نود در تاریخ دوم خرداد 1390، یک مسابقه پیامکی پس از درگذشت حجازی برگزار شد و بر اساس آن شرکت کنندگان در مسابقه با فرستادن "عدد ۱" یاد حجازی را گرامی داشتند. به رغم برخی اختلالات، به آن برنامه بیش از چهار و نیم میلیون پیامک ارسال شد. این تعداد پیامک در آن زمان، رکورد ارسال اساماس در یک برنامه تلویزیونی در ایران را شکست. همچنین در تاریخ ۱۵ فرودین 1391 درگذشت ناصر حجازی مهمترین اتفاق فوتبالی سال 90 از سوی بینندگان اعلام شد.
علاوه بر ورزشکاران سیاستمداران و هنرمندان نیز درگذشت اسطوره را تسلیت گفتند. در این بین به واکنش دو تن از هنرمندان بزرگ موسیقی و سینما می پردازیم:
خوانندۀ محبوب و تبعیدی، ابراهیم حامدی (ابی) در سوگ اسطوره با نگاشتن بخشی از یکی از ترانه های معروفش چنین نوشت:
گیج و مبهوت بین بودن و نبودن! امروز با اینکه ساعتی از شنیدن این خبر جانگداز میگذرد، من همچنان در ناباوری به سر میبرم. یاد عقاب بلند پرواز فوتبال ایران، همیشه در قلب ملتمان جاوید خواهد ماند.
عالیجناب جمشید مشایخی، اسطورۀ فقید سینما و تئاتر کشورمان نیز گفت:
حجازی همیشه برای من زنده است. یکی از بزرگانی بود که بزرگیاش را به امضای مردم رساند. من عاشق او بودم چون رک حرف میزد و چاپلوس هم نبود
تردیدی وجود ندارد که با فوت ناصر حجازی، نه تنها باشگاه استقلال و هواداران دوست داشتنی اش یک اسطوره و یک بزرگ تر را از دست دادند، بلکه هواداران باشگاه پرسپولیس نیز یک رقیب جنتلمن، قابل احترام و عزیز که با تمام وجود دوست و محترمش می داشتند را از دست دادند. در جریان تقابل پرسپولیس و سپاهان در مرحلۀ یک چهارم جام حذفی فوتبال ایران در خرداد ماه 1390، سوگواری صدهزار نفری هواداران پرسپولیس در استادیوم آزادی برای اسطوره، صحنه های عجیب، بی بدیل و منحصربفردی را در تاریخ فوتبال ایران ثبت کرد.
امروز دقیقاً ده سال از وداع با اسطوره می گذرد. اسطورۀ راستینی که در میان ما نیست اما نام و یادش تا ابد در دل تاریخ فوتبال ایران جاودان خواهد ماند.
روحش شاد و یادش گرامی ...
قرمزی رنگ نیَنداخته بیهوده بر دیوار، پنج سال از واپسین پرواز سرطلایی گذشت