آقای گربهفینال برابر بومگارتنر وقتی چهار هیچ عقب افتاد بابابزرگ باستانی کار محرومم که از شدت ناراحتی صورتش عین لبو سرخ شده بود یهو داد زد سه تا گوسفند نذر ابلفضل اگه سلیمانی این بازی رو ببره.
ما همه (چند تا دایی و خاله و بچه هاشون) سرمونو انداخته بودیم پایین و دلمون به حال ناراحتی پدربزرگ و سادگیش میسوخت.
ولی اون ساده نبود،ما جنگجو نبودیم و نا امید شده بودیم.وقتی که کشتی تموم شد و سلیمانی برنده شده بود بالا پایین میپریدیم و همدیگه رو بغل میکردیم و با بهت و خنده بابابزرگ رو نشون هم میدادیم.
بهترین روزهای عمر من..