آن پری چهره که ما را نگران میدارد
چشم با ما و نظر، با دگران میدارد
زیر لب میدهم وعده، که کامت بدهم
غالب آن است که ما را به زبان، میدارد
دوش گفتم که غمت، جان مرا داد به باد
گفت ای ساده، هنوزت غم جان میدارد
رایگان، چون سر و زر در قدمش، میبازم
سر چرا بر من شوریده، گران میدارد؟
اغی گل از حال دل بلبل بیچاره بپرس
تا این همه فریاد و فغان میدارد؟
گر به دیدار تو فرسودهای، آسوده شود
مایه حسن رخت را چه زیان، میدارد؟
خبرت نیست که در باغ جمالت، همه شب
چشم من آب گل و سرو روان میدارد
رفته بود از سر قلاشی و رندی، سلمان
چشم سرمست تواش، باز بر آن میدارد
❤ سلمان ساوجی ❤
🌹 غزلیات سلمان / دیوان اشعار ، غزل ۱۱۱ 🌹
🌸سلمان ساوجی شاعر اوایل قرن هشتم هجری در ساوه 🌸