یوهان کرویف بدون شک یکی از تاثیرگذارترین شخصیتها در تاریخ فوتبال است. کارنامه او تنها به عنوان بازیکن برای اثبات این موضوع کافی است چرا که شامل سه قهرمانی متوالی جام باشگاههای اروپا با تیم بزرگ آژاکس در دهه 1970 میلادی و یک فینال جام جهانی با تیم ملی هلند در سال 1974 است. اما عملکرد او به عنوان مربی با تعهدی بیدریغ به سبک بازی هجومی و جذاب شکل گرفته که جایگاه میراث او را بالاتر میبرد.
کرویف در طول حدود 10 سال مربیگری خود تنها هدایت دو تیم را بر عهده داشت: آژاکس دوست داشتنیاش ( 1988- 1985 ) و بارسلونا در بین سالهای 1988 تا 1996- باشگاهی که او در آن تیمی بنا نهاد که به قهرمانی سریالی تبدیل و در فاصله سالهای 1991 تا 1994 موفق به کسب چهار قهرمانی متوالی در لیگ اسپانیا شدند، در سال 1992 جام باشگاههای اروپا را بالای سر بردند و لقب تیم رویایی را از آن خود کردند.
فلسفه او بر پایه توتال فوتبال بود که به عنوان بازیکن آن را در تیم بزرگ هلند تحت هدایت رینوس میشل تمرین کرده بود. میشل خودش نیز تحت تاثیر یک تیم بزرگ دیگر بود- تیم قدیمی مجارستان در دهه 1950 میلادی که فرانس پوشکاش و ساندور کوچیس را در اختیار داشت و به عنوان مجارهای بزرگ یا جادوگر شناخته میشد.
تصاحب توپ، تحرک، تغییر پست و استفاده از تمام فضای زمین مشخصه فلسفه مربیگری کرویف بود. او میگفت:” فوتبال اساسا از دو چیز تشکیل شده است. اول وقتی توپ را در اختیار داری باید بتوانی به درستی آن را پاس بدهی. دوم وقتی توپ به تو پاس داده میشود باید بتوانی آن را کنترل کنی. اگر آن را کنترل نکنی، نمیتوانی پاس هم بدهی.”
سبک بازی
کرویف صرفا کمالگرا نبود- اولویت اول او مانند بسیاری از مربیان سطح بالا این بود که همیشه پیروزی شود. اما باور داشت که بهترین راه کسب پیروزی از طریق سبک بازی هجومی است که تیمهایش با تکیه بر آن میتوانستند اقدامات لازم برای در اختیار داشتن بازی را به کار بگیرند.
علاقه بیش از حد او به مالکیت توپ باعث شد مدلی را بر اساس مثلثها رسم کند: هر بازیکن بدون توجه به پستش در زمین باید خودش را در موقعیتی قرار میداد که این شکل هندسی را به وجود آورد. او باور داشت که این پایهای ایدهآل برای حفظ توپ در تیمش است و در عین حال همیشه دو گزینه ارسال پاس برای فردی که توپ را در اختیار دارد نیز ایجاد میکند.
این همان سبکی است که او سیستم الماسی خودش لقب داده بود اما فوتبال وابسته به موقعیت که کرویف از آن صحبت میکرد و سعی در استفاده از آن داشت، چیزی نبود که همیشه به راحتی قابل درک باشد. چنین چیزی ممکن بود اما تا زمانی که بازیکنانش در درک عمیق او از فوتبال مشترک بودند – درکی که آنها را قادر میساخت تا بتوانند تصمیم گیری کنند که چه زمانی به هم تیمیهایشان نزدیک شوند و چه زمانی چنین کاری را انجام ندهند.
مالکیت توپ به خودی خود برای کرویف جذاب نبود. او از بازیکنانش میخواست این موضوع را درک کنند تا بتوانند توپ را حفظ کرده و به سمت دروازه حریف بروند؛ توپ باید بارها و بارها و بارها به گردش درمیآمد. این نکته کلیدی برای ایجاد ناهماهنگی در ساختار حریف و ایجاد فضاهایی بود که اجازه نفوذ به فضاهای خطرناک را به آنها میداد.
او در عین حال از تیمش میخواست که دفاع منسجمی داشته باشد. این موضوع اجازه تغییر پست مداوم را به تیم میداد و همچنین سازماندهی مجدد در زمان از دست رفتن مالکیت توپ را آسانتر و سریعتر میکرد. و آنها هرچه به هم نزدیکتر بودند، بازپس گیری توپ حتی در نیمه زمین حریف آسانتر میشد. کرویف با تکیه بر تمام این موارد در طول دوران حضورش در بارسلونا بر دو سیستم تاکتیکی تاکید داشت: 3- 4-3 و 3- 3- 4.
فاز هجومی
همه چیز با ساختار دفاع برای کرویف شروع میشد. او سه مدافع غیرمعمول را انتخاب میکرد: یک مدافع میانی- رونالد کومان یا میگل آنخل نادال- و دو مدافع کناری که آلبرت فرر و سرجی بارخوان یا خوان کارلوس بودند. با این حال از مدافعان کناری انتظار میرفت که به صورت مداوم به حمله اضافه شوند. در نتیجه خط دفاعی گاهی تنها شامل تک مدافع میانی و یک هافبک دفاعی بود- لوئیس میا، پپ گواردیولا یا خوزه رامون الکسانکو. هیچ یک از این افراد قدرت بدنی قابل توجهی نداشتند.
با این حال نقش مدافعان کناری حیاتی بود چرا که به کرویف اجازه میداد که از فضای کنارههای زمین استفاده کند. فرر و سرجی در نقش همیشگی بازیکنان کناری پیشروی میکردند و این به وینگرها- که بیشتر هریستو استویچکوف و آندونی گویکوچهآ بودند- اجازه میداد که به فضای میانه زمین رفته و این فاصله بین آنها با میشل لادروپ در پست مهاجم نوک را کاهش میداد. چنین چیزی در لیورپولِ یورگن کلوپ نیز دیده میشود که در آن ترنت الکساندر آرنولد و اندی رابرتسون گاهی فضایی را در کنارهها فراهم میکنند که به سادیو مانه و محمد صلاح اجازه میدهد که به فضاهای خطرناک میانه میدان وارد شوند.
با این حال شرایط به همین جا ختم نمیشد- کرویف از مدافعان کناریاش میخواست که گزینه پیشروی به فضای میانه زمین را نیز برای خود فراهم کنند. این اتفاق نه تنها فضای بیشتری به مهاجمان کناری میداد بلکه گزینه ارسال پاس بیشتری برای هافبک دفاعی فراهم میکرد (تمایل سرجی و فرر به حضور در میانه میدان در عکس زیر).
در جلوی میدان نیز نقش لادروپ- بهترین بازیکن تاریخ دانمارک- یکی از بهترین نوآوریهای کرویف بود. ظهور او در طرح بازی مربی هلندی شامل استفاده از ویژگی تاکتیکیای بود که به نظر میرسید از مدتها قبل به دست فراموشی سپرده شده است: شماره 9 کاذب.
کرویف در زمان پیوستن به بارسلونا در تابستان 1988 حداقل یک مهاجم نوک سنتی یعنی گری لینهکر را در اختیار داشت. اما این سرمربی خیلی زود خودش را متقاعد کرد که برای به ثمر نشستن فلسفهاش به بازیکنی با ویژگیهای متفاوت نیاز دارد: تحرک بهتر و نقش بیشتری در ایجاد موقعیت.
این به این معنا نبود که نقش مهاجم نوک کاملا محو شود- کرویف در فصول بعدی فضایی برای گلزنان بالفطره مانند روماریو و خولیو سالیناس فراهم کرد. سالیناس حتی در جریان پیروزی در فینال جام باشگاههای اروپای 1992 برابر سمپدوریا در ومبلی در کنار هریستو استویچکوف در ترکیب اصلی قرار داشت و لادروپ پشت سر آنها قرار گرفت.
لادروپ در تیم کرویف به عنوان شماره 9 کادب بازی میکرد؛ ایدهای که بعدها گواردیولا با مسی اجرا کرد.
اما ثمربخشی ایده او با حضور لادروپ در پست شماره 9 کاذب در سیستم جدید بیشتر نمایان شد- بارسلونا دو دهه بعد نیز از چنین سیستمی استفاده کرد و گواردیولا تصمیم گرفت لیونل مسی را در همین پست به کار بگیرد. لادروپ فوتبالیستی بود که قدرت جاگیری بسیار خوبی داشت. او بیشتر از گلزنی عادت به ارسال پاس داشت و ویژگیهای ایدهآل برای سبک بازی با تکیه بر جاگیری که مورد علاقه کرویف بود در او دیده میشد.
پست شماره 9 کاذب نیازمند این بود که لادروپ به صورت مداوم پست مهاجم نوک را که از ابتدا در آن قرار داشت ترک کند تا بتواند در کنار هافبکهای هجومی- که اکثرا اوزه بیو ساکریستن، چیکی بگریستاین و خوسه ماریو باکرو بودند- یا وینگرها بازی کند و این باعث آشفتگی در مدافعان میانی حریف میشد که به یارگیری با مهاجم نوک عادت داشتند. جابجاییهای مداوم با استفاده از شماره 9 کاذب بیشتر میشد و در نتیجه باعث عدم تعادل در خط دفاعی حریف شده و همچنین به هافبکها اجازه میداد که به آسانی در موقعیت شوتزنی قرار بگیرند.
نحوه حرکت لادروپ به عنوان شماره 9 کاذب
استراتژی طراحی شده از سوی کرویف یک هدف دیگر هم داشت: ایجاد برتری عددی در خط میانی که به حفظ مالکیت توپ کمک و در عین حال تغییرات جدید برای فوتبال مثلثی را نیز تضمین میکرد. او با کشاندن یکی از وینگرها یا مدافعان کناریاش به فضای میانه میدان از تیمش میخواست که خطوط پاسکاری بسیار نزدیک را حفظ کرده و در عین حال فاصله بین بازیکنان را کم میکرد. او چنین کاری را برای گردش سریع توپ الزامی میدانست.
وقتی تیم حریف دست به پرس شدید از جلوی زمین میزد، آندونی زوبیزارتا، دروازهبان تیم، میتوانست پاسهای نه چندان بلند برای هافبک دفاعی ارسال کند یا توپ را به یکی از وینگرها برساند. اگر توپ در اختیار کومان بود، ارسال پاس بلند یکی از تاکتیکهای معمول تیم به حساب میآمد. دریافتکننده میتوانست در موقعیت یک به یک با بازیکن مقابلش قرار بگیرد یا اگر دوست داشت میتوانست با نزدیکترین هافبک هجومی کار ترکیبی کند.
اگر حریفان از عقب دفاع میکردند، ایجاد موقعیت همیشه از دروازهبان شروع میشد. زوبیزارتا در حالی که توپ را در اختیار داشت میتوانست با کومان یا هافبک دفاعی بازی کند تا شروع کننده روند ایجاد موقعیت باشد. مدافعان کناری همانطور که پیش از این گفته شد میتوانستند با توجه به سرعت چرخش توپ و حرکات وینگرها از کنارهها پیش بروند یا خودشان را در برابر دفاع در فضاهای میانی قرار دهند.
در همین حال بازیکنانی که در نیمه زمین حریف به توپ نزدیک بودند باید فضا را پیدا و خودشان را به گزینه دریافت پاس تبدیل میکردند. با این حال بازیکنان در نیمه دیگر زمین باید در موقعیتشان باقی میماندند- تیم تنها در این صورت میتوانست از حداکثر فضای کنارهها که مدنظر کرویف بود، استفاده کند.
با پیوستن روماریو به بارسلونا در تابستان 1993- که با جدایی و انتقال جنجالی سال بعد لادروپ به رئال مادرید همراه شد- تیم به روشهای سنتیتر عادت کرد. این بازیکن برزیلی به عنوان مهاجم نوک هم تیمیهایش را مجبور کرد که در اطراف منطقه جاگیری همیشگی او حرکت کنند. این تغییری اساسی در مدل کرویف بود که باعث حضور مهاجمی خطرناک در محوطه جریمه شد اما پویایی قبلی تیم در بیرون و اطراف آن را محدود کرد.
فاز دفاعی
دفاع با حمله کردن. این اساس ایده کرویف و دلیل تمایل شدید او به بازی هجومی بود. در شرایطی که بارسلونا به دفاع در عمق روی میآورد، موقعیت برای هافبک دفاعی- برای مثال گواردیولا- فراهم میشد تا عقب کشیده و به عنوان مدافع میانی دوم عمل کند. مدافعان کناری نیز در موقعیت دفاعیتری قرار میگرفتند و سیستم 3- 4- 3 کرویف در حین مالکیت توپ، بدون توپ به سیستم آشنای 3- 3- 4 تبدیل میشد.
اگر تیم از قبل با سیستم 3- 3- 4 با دو مدافع میانی بازی میکرد، هافبک دفاعی باید در فضاهای میانی میدان قرار میگرفت که به ذات بازیاش نزدیکتر بود. این روش در تیمی که کرویف برای فینال لیگ قهرمانان 1994 برابر میلان انتخاب کرد، دیده میشود؛ گواردیولا به عنوان هافبکِ مقابل خط دفاعی، جلوی کومان و نادال قرار دارد.
اگر مدافعان کناری را در نظر نگیریم، از سایر بازیکنان در سیستم کرویف انتظار نمیرفت که در هنگام تصاحب توپ حرکات افقی یا عمودی طولانی داشته باشند. تیمهای او به ندرت پس از دست دادن توپ به شدت و سرعت دنبال بازپس گیری آن بودند- این به حریف زمان و فضای کافی برای ضدحمله میداد و گاهی باعث میشد که خط دفاع کرویف در تغییر شرایط دفاعی آسیب پذیر باشد. دریافت گلهای زیادی از سوی بارسلونای تحت هدایت او تصادفی نبود.
استراتژی دفاعی او به صورت کلی بیشتر از قدرت فیزیکی، بر پایه جاگیری بازیکنان بود. گواه این موضوع جایگاهی است که گواردیولا به عنوان هافبک دفاعی داشت؛ او که بیشتر از اینکه بازیکنی دونده باشد، بازیکنی تکنیکی به حساب میآمد. کرویف باور داشت که جاگیری درست بازیکنانش به آنها اجازه میداد که موثرتر باشند، مالکیت توپ بیشتری داشته باشند و سپس خیلی زود آن را پس بگیرند.
او یک بار گفت:” اگر در روند ایجاد موقعیت توپ را از دست ندهید، خیلی بعید است که ضدحمله بخورید.” البته که حتی تیمهای او هم گاهی توپ را از دست میدادند- و وقتی چنین اتفاقی رخ میداد، ضدحملات به دلیل نحوه چینش ترکیب او به موثرترین راه برای ضربه زدن به آنها تبدیل میشدند.
قرار گرفتن گواردیولا در خط دفاعی در کنار کومان
وقتی گواردیولا در سیستم 3- 4- 4 به پست دومین مدافع میانی عادت کرد ( عکس بالا )، تیم یک بازیکن با استعداد در بازی با توپ داشت که در کنار کومان توانایی شروع بازی و آغاز دوباره بازیسازی را داشت. با این حال این موضوع ریسک استفاده از بازیکنی که به بازی در آخرین موضع دفاعی عادت نداشت را به وجود میآورد- هر اشتباه در نتیجه پرسینگ حریف میتوانست خیلی زود به موقعیت گلزنی تبدیل شود.
زوبیزارتا در پشت گواردیولا، کومان و دیگر مدافعان یک دروازهبان سنتی بود که به بازی با پا عادت نداشت. او تحت فشار گاهی به جای بازی با نزدیکترین هم تیمی، روی به ارسال پاس بلند بدون دریافت کننده مشخص میآورد. کرویف مبتکری بود که از دروازهبانانش میخواست در بازیسازی و تشخیص گزینه ارسال پاس همکاری کنند. زوبیزارتا اینطور نبود اما میتوان تاثیر خواستههای کرویف در تیمهای فعلی گواردیولا را دید- نه فقط در ادرسون، دروازهبان فعلی منچسترسیتی، که ابعاد پاسهایش در حد یک بازیکن حاضر در میانه میدان است.
البته که میراث کرویف تنها از طریق گواردیولا ادامه پیدا نکرده است. مربیای مثل مارسلو بیلسا روحیه خلاقی مانند مربی هلندی دارد و مهمتر از هر چیز به نگاهش به فوتبال به عنوان یک نمایش وفادار مانده است. ایدههای اساسی کرویف در گواردیولا، بیلسا و سایرین ادامه دارد: فوتبال بیشتر از هر چیزی به زدن یک گل بیشتر از حریفتان بستگی دارد.
منبع :
هفت یک