🌹 شعر از خودم 🌹
خوش میدهد فریبم آن نغمهٔ عجیبت
یک دم نظر به من کن با چشم دل فریبت
ایندل به سویت آید هر چند دلت رمیده
چون با وصال عشقت قلب من آرمیده
بسیار دلنشین ست آن رقص دلپذیرت
خطا نبود بر من چون میشدم اسیرت
زیبا و خوش خرامست آن رفتن لطیفت
گام بر چشمم نِه نرنجم از عتیبت
تو درخت سرو قامت میوه دهی به باغی
چه کنم قامتم نیست نرسم من به سیبت
به نظر من نگنجی به قیاسم نیایی
همه هست آرزویم که تو یک شب درآیی
دیگر نِیَم صبوری بر من بِنِه صبویی
قدح به دست من ده تا تَر کنم گلویی
اگرم دام نهی تو من خود روم به زندان
آن چال لب که باشد مرا چاه زنخدان
گر تو کمان شدستی تیر به کف گرفتی
من نشوم رمیده تیر شفا که دیده
اگر ایزد بدادم ملک و سپاه و تختی
کاش که من بمانم همه عمر در رکابی
گر تو ترحم آری ملک و سپاه چه کارم
یک دم وفا به من کن بنشین درکنارم
تو خود نبسته ای دل درد فراق ندانی
کاش بیاید شبی در انتظاری بمانی
بغض ندانی که چیست گریه نکردی بسی
کاش که عاقل شوم دل ندهم بر کسی
عشق طاهر شده ست آن مولانای بلخی
کاش دوایی دهد بر این فراق و تلخی
🌹 امیدوارم خوشتون بیاد 🌹
🌷 به پستهای دیگه هم سر بزنید 🌷
🙏 سال خوبی داشته باشید 🙏
اون طاهر هم تخلص منه 😊